درامانقد-سینما: آنچه در ادامه می خوانید بخش چهارم از مقاله «جاسوس ها و کلّاش ها» نوشته پژوهشگر و منتقد شهیر سینما پیتر وولن است که به فیلم «مرد سوم» ساخته کرول رید می پردازد.
هالی مارتینز در فیلم مرد سوم، برعکسِ [اسمولکا]، علیرغم وفاداری و وظیفه شناسی که در روابط شخصی و نزدیک خود به خرج می داد اما قابل اعتماد نبود. او به قدیمی ترین و عزیزترین دوست اش یعنی هری لایم، خیانت کرد.لازم به ذکر است که لایم در خارج از منطقه روسها در وین زندگی و فعالیت می کرد. در واقع، فروشندگان بازار سیاه اغلب در منطقه روس ها زندگی و فعالیت می کردند زیرا همانطور که اینگه لن خاطر نشان کرده است، به دست آوردن و پوشیدن یونیفورم، ایشان را در آنجا برابر دستگیری ایمن می ساخت؛ هنگامی که شخصی یونیفورم به تن می کرد حتی اگر هنگام ارتکاب جرم هم گیر می افتاد، دیگر نمی شد او را دستگیر کرد. مضاف بر این، لن بیان می دارد «مشتریانی که جزء نیروهای متفقین بودند تا اندازه معینی از فروشندگان بازار سیاه خود محافظت می کردند تا بدین ترتیب، تامین بی وقفه کالاهایی که می خواستند، تضمین شود.» در اقتصادی که در آن بینهایت نقص و کمبود وجود داشت و پول نیز مَعَناً بی ارزش بود، این فروشندگان بازار سیاه بودند که خدمات ضروری را ارائه می کردند(در بازار سیاه، سیگار حکم پول را داشت، به عنوان مثال یک فندک سنگ چخماقی، شش سیگار می ارزید)
پنی سیلین یا همان «فشنگ نقره ای» جدید نیز چنانکه در فیلم نمایش داده می شود، داد و ستد می شد. در کتابی تحت عنوان دغلبازانِ گرسنگی که مشتمل بر خاطرات فروشنده بازار سیاه اهل وین، ژاک ساندولسکو است و مربوط به شهر وین در دوران پس از جنگ است و نوعی خود-اعتراف تلقی می شود، او به توصیف شخصی می پردازد که در رستورانی نشسته و با اشتها غذا می خورد؛ شخصی که به «بارونِ پنی سیلین» معروف است. هر چند که این گفته ممکن است حیرت انگیز به نظر برسد اما در آن زمان، از پنی سیلین برای مقاصد جاسوسی نیز استفاده می کردند. طبق اظهارات جیم میلانو، هنگامی که سازمان اطلاعات ارتش آمریکا، وینِ بعد از جنگ را تحت نظر داشت، یکی از عاملان این سازمان یعنی سرگرد چمبرز، به وجود دکتری بلغاری پی می برد که کلینیکی را در «شهرنو وین»[1] واقع در منطقه تحت حکومت روس ها، افتتاح کرده بود تا در آن به درمان بیماری های مقاربتی بپردازد. چمبرز، مانند شخصیت جوزف هاربین در فیلم مرد سوم، از طریق بیمارستان نظامی آمریکایی وین به پنی سیلین دسترسی پیدا کرده بود و کلینیک مذکور را به وسیله مقادیری از این پنی سیلین، تأمین کرده بود؛ این امر این امکان را برای کلینیک فراهم می کرد که بیماران بیشتری را از ارتش روسیه، جذب خود کند. در عوض، دکتر بلغاری نیز که بدین ترتیب امکان دسترسی به اطلاعات بیماران حق شناس اش را داشت، هر هفته با چمبرز ملاقات می کرد تا لیستی را از آن اطلاعاتی که مورد خواست چمبرز بود در اختیارش بگذارد و حتی جمعی از افسران ارتش سرخ را که بسیار ثابت قدم بودند و دهان شان قرص بود، ترغیب به دادن اطلاعات کند. طی زمانیکه که فیلم مرد سوم در وین در دست تولید بود، این عملیات عملاً در حال اجرا بود؛ سرانجام این عملیات در سال 1949 یعنی هنگامی که دکتر بلغاری مخفیانه و توسط «گروه موش صحرایی» با کشتی به آمریکای جنوبی برده شد، متوقف گردید.
بدین ترتیب جاسوس ها و کلّاش ها، یا به عبارت دیگر دنیای جاسوسی و دنیای بازار سیاه نه تنها در وین بعد از جنگ با یکدیگر به نحوی مسالمت آمیز همزیستی می کردند بلکه حتی به هم گرایش نیز داشتند. یادآوری این صحنه از فیلم مرد سوم ارزش مند است که اندکی پس از آنکه گربه در آن درگاه تاریک، به هری لایم چنگ زد و به این ترتیب هالی پی برد که کسی در آنجا پنهان شده است، اولین کلماتی که هالی به هری گفت این بود:«فکر می کنی چه جور جاسوسی هستی-دست و پا چلفتی؟ واسه چی من رو تعقیب می کنی؟» در چنین زمینه ای، فیلم مرد سوم را می توان متناوباً هم به عنوان یک فیلم مهیج سیاسی دید و هم به عنوان یک فیلم درباره کلّاش ها. از طرفی، این فیلم، ریشه در فیلم هیچکاک به نام خانم ناپدید می شود و نیز دیگر فیلم خود رید با عنوان قطار شبانه به مقصد مونیخ دارد و از طرفی دیگر، فیلم آنها از من یک فراری ساختند ساخته کاوالکانتی و نیز فیلم خود رید با نام مرد متفاوت را به یاد می آورد؛ جریان وقایع این فیلم رید در شهر بلفاست می گذرد که مانند وین شهری پاره پاره شده و خشن بود.
«واقع گرایی مبتذل »ِ(بنا به قول معروف و آنطور که اغلب می گویند) فیلم هایی مانند فیلم های مذکور، آنها را به فیلم های سینمای نوآر نزدیک می کند: به عنوان مثالی بر این نزدیکی، نقش کلیدی و منفی زن افسونگر و فریبکار در این فیلم ها را می توان شاهد آورد که درعین حال که فریبا و جذاب است، خیانتکار است؛ هر چند که از نوعی است که هرگز به نظر نمی رسد که توانسته باشد قوه تخیل بریتانیایی ها را برانگیزد یا ذهن آنها را تسخیر کند. شهرهای بلفاست و وین در فیلم های رید، هر دو نسخه بدل های شهر لندن در زمان جنگ اند؛ این هر دو شهر، صورت خارجی و افراطیِ آن لندن دوران جنگ هستند که رید در آن زیسته بود، شهری که بافت اجتماعی آن در اثر بمباران از هم پاشیده شده بود، شهری که وقوع جرم به دلیل وجود شرایطی فلاکت بار، در آن بیداد می کرد، شهری که جامعه مدنی قدیمی آن ناگهان به نظر بسیار متزلزل رسید. فیلم های بریتانیایی که به امر کلّاشی می پرداختند، از تصاویر محل های بمباران شده و از تصاویر ویرانه ها پر اند، این فیلم ها پر اند از فاجران و فروشندگان بازار سیاه. در عین حال اما، مملو از چیز دیگری نیز هستند که می توان آن را «رویاهای بومی» نامید: مکان های بازی پین بال، قطار ارواح(یا همان «دوزخ دانته» در نسخه سینمایی فیلمی از گراهام گرین با عنوان برایتون راک )، مسیرهای مسابقه، سالن های رقص، زمین های کُشتی، مغازه های خالکوبی،- و در مورد فیلم مرد سوم، چرخ فلک و چرخ بزرگِ پارک تفریحی پریتر.
سبک فیلم های کلّاشی اولیه به گونه ای بود که به نوعی اکسپرسیونیسم «کابوس شهری» منجر شد؛ این بیان اکسپرسیونیستی کابوس شهری را در دو فیلم مرد متفاوت و نیز مرد سوم می توان دید؛ هر دوی این فیلم ها را رابرت کراسکر فیلمبرداری کرده (هم او که فیلم برخورد مختصر ساخته دیوید لین را فیلمبرداری کرده بود) است. رابرت کراسکر، فیلمبردار تبعیدی اتریشی- آلمانی بود که سبک فیلمبرداری اش ریشه در اکسپرسیونیسم وایماری و ژانر «سینمای خیابانی» دهه بیست داشت. در واقع، اولین فیلم مهم کلّاشی دوران پس از جنگ یعنی فیلم آنها ازمن یک فراری ساختند که در هامراسمیث و برای کمپانی برادران وارنر ساخته شد و در سال 1946 به نمایش درآمد، حتی بیش از فیلم مرد سوم مایه های این نوع اکسپرسیونیسم کابوس وار را در خود گنجانده بود. در فیلم آنها ازمن یک فراری ساختند نارسیسوس، مشهور به نارسی، قاچاقچی سادیستی ست که مقرّ فعالیت هایش در منتهاالیه شرقی شهر لندن و در یک مغازه ارائه خدمات مربوط به مراسم تدفین، قرار دارد؛ کار او معامله کالاهای بازار سیاه است(کالاهایی نظیر سیگار، ویسکی اسکاتلندی، گوشت برّه نیوزیلندی)، این کالاها در تابوت هایی به همراه دسته سوگوارانی که سراپا لباس فاخر به تن دارند، جابجا می شود.
با شنیدن واژه «نارسی»(Narcy)، صد البته واژگان «کثیف»(Nasty)، «مأمور مخفی پلیس»(Nark) و «داروهای مخدّر»(Narcotics) به ذهن متبادر می شوند- ضمن آنکه خود نارسی دستی هم در قاچاق چیزی دارد که خودش آن را «شربت» می نامد[2]– در اینجا، کاراکتر کلّاش با توجه به دو ویژگی متضادش به دو نیمه می شود و در قالب دو شخصیت تجلی می یابد: یکی شخصیت نارسی که شریر و تبهکار است و دیگری مورگان، یعنی کسی که می خواهد از نارسی انتقام بگیرد و مردی است که در عین بی گناهی مجبور به فرار است چرا که نارسی به او خیانت کرده و به دروغ به پلیس گزارش داده که قاتل، مورگان است. در فیلم مرد سوم، همین استراتژی نمایشی، وارونه می شود-این شخصیت شریر فیلم است که فراری است و این دوست وفادار اوست که او را لو می دهد، به او خیانت می کند و سرانجام او را به ضرب گلوله می کشد. در این فیلم ما از هری لایم یعنی فروشنده بازار سیاه، طرفداری می کنیم در حالیکه مارتینز تنها و مهجور می ماند و توسط زنی که مارتینز عاشق اوست طرد می شود چرا که این زن نمی تواند خیانت او را در حق هری لایم تحمل کند؛ چرا که زن عاشق هری لایم بود. گفتن ندارد که خیانتی که در این فیلم مطرح است، خیانت یک فرد به کشورش نیست بلکه خیانت یک فرد به دوست خود است. در واقع، اتریشی که رید در این فیلم به تصویر کشید، معناً کشور هیچ کس نیست. چرا که اتریشِ رید مونتاژی است از مناطقی که بدون هیچ عامل وحدت بخشی به هم وصل شده اند، اتریشِ رید، همچون پازل پیچیده ای است که قطعاتش به هم نمی خورند. اتریشِ رید در بهترین حالت، شیئی قدیمی، آسیب دیده و پوسیده است، همچون صحنه نمایشی است متعلق به دوران باروک که آن را دوباره احیاء کرده اند تا این بار بر روی آن ملودرامی تماماً مدرن را اجرا کنند.
[1] . Wiener Neustadtچیزی شبیه به شهرنو در تهران زمان پهلوی، منظور مرکز فاحشه خانه های وین است. م
[2] . «شربت» ترجمه کلمه «Sherbet» است. این کلمه در انگلیسی آمریکایی به صورت «Sorbet» در می آید. هر دو این ها برگرفته از کلمه «شربت» عربی هستند اما معنایشان قدری متفاوت با شربت است. «Sherbet» پودر شیرین و خشکی ست که با حل کردن آن در آب می توان نوشیدنی ساخت. بنابراین و با توجه به جمله قبل در متن که صحبت از داروهای مخدر می کند، منظور نارسی از شربت، نوعی ماده مخدر پودرمانند همچون کوکائین یا هروئین است. م