نگاهی به فیلم «تابستان داغ» به کارگردانی ابراهیم ایرج زاد
درامانقد-سینما: بهت بن مایه فیلمی است که در سراسر آن اضطراب را تا مغز استخوان مخاطب فرو می کند؛ از اضطراب اخلاقی تا اضطراب اجتماعی. اما این دو پیوندی عجیب و ناگسستنی از یکدیگر دارند. دو خانواده یکی با فقر دست و پنجه نرم می کند و دیگری موقعیت شغلی و پایگاه اجتماعی اش را تا مرز فروپاشی نگاه می دارد. گویی زندگی این روزهای ایرانیان مسیر دوگانه ای را طی می کند: یا جدال با فقر و یا نیفتادن از طبقه ای که در آن هستیم.
«تابستان داغ» را فارغ از داستان و بن مایه قوی اخلاقی – اجتماعی، باید درامی دهشتناک از این روزهای همان دوگانه- فقر یا نزول طبقاتی- باشد. روزهایی تیره که نور اندکی از دور سو سو می زند. نمی توانیم از فقر دختر پرستار فیلم نگوییم، نمی توانیم از آقای پزشکی که می خواهد به شهرش بازگردد نگوییم، نمی توانیم از خانم پزشکی که می خواهد همچنان در شغلش بماند و به شغل شریف خانه داری! ارتقا پیدا نکند نگوییم و نمی توانیم از مرگ دلخراش کودکی که بر اثر سهل انگاری همه ما رخ داده نگوییم.
منظومه معرفتی «تابستان داغ» را می خواهم در مرگ کودک بدانم که نشان از اوج انحطاط اخلاق ایرانیان است که چگونه همه چیزهای ساده و ابتدایی، مرگ کودکی پاک را رقم می زند. کودکی که در میان وعده و آمال و توهمات از بلندی ساختمان به مخروبه سقوط می کند. همان بلندی که مدتی است سقوط کردیم. همان بلندی که روزگاری به آن می بالیدیم و اینک همه آنچه خود داشتیم را از دست دادیم و جنازه کودکی در دستانمان مانده و ما عربده کشان به سوی آسمان خشک نگاه می کنیم. «تابستان داغ» بیش از آنچه بخواهد داستانی بهت آور را به مخاطب القا کند، می خواهد مانیفست روزگار تلخ زندگی شهری ایرانیان را نشان دهد که برای بقا در شهری از هم گسیخته جایی برای خود بیابد.
زاویه فیلم تمرکزی جدی بر مفهوم معنای دو گانه زندگی – مرگ دارد. زندگی با تولد یا کمی پیش از آن آغاز می شود، اما معناداری خود را از مرگ می ستاند. مرگ، در مقابل همه آنچه از ما می گیرد، بهای آن را نیز می پردازد؛ بهایی که می توانیم با آن بسی بیش از آنچه داده ایم، باز پس بگیریم. روشن ترین وجه این بازپس گیری را می توان در تلاش برای زنده ماندن و دوری از مرگ جست و جو کرد. همه می خواهند در “تابستان داغ” زنده بمانند، اما ارزش و معنای زنده ماندن به چیست؟
تلاش عوام فریبانه و شیادانه ای برای خاک پاشیدن به صورت حقیقت و یا موجود عجیب و خارق العاده ای به نام “وجدان” که اغلب دیر به کار می افتد. اما نسبت وجدان و آگاهی را باید نسبتی وثیق دانست. چرا که انسان به واسطه آگاهی می تواند بر هر موقعیتی فایق آید، زیرا از آن موقعیت آگاهی دارد. انسان هست و در عین حال از هستی خود آگاه است. این آگاهی جهان بینی انسان را تحت تاثیر خود قرار می دهد و نمی توان به دور از فضای پرکشش و وسیع جهان بینی تصمیمی ناب گرفت. انسان در لحظات آگاهی از هستی به روایتی تکین روی می آورد تا بتواند در کشاکش زندگی بودن خود را روایت کند. بر این اساس است که معنای زندگی برای هر کسی در حضور او در جامعه اش روایتی ویژه می یابد. دیگر او اسیر آرمانهای متافیزیکی نمی شود و قطعیت بخشیدن و جانب داری از هستی خود را در بودن خویش می یابد.
«تابستان داغ» دقیقا همان لحظه نابی است که معنای زندگی را در بودن خود می یابد و پیش از آنچه فاجعه ای در مسیر زندگی رخ دهد رخدادها را در پی هم به تصویر می کشد تا معنای زندگی حقیقت خود را دریابد؛ اما فاجعه رخ می دهد. شرط لازم برای بازتعریف مناسبات فردی و اخلاقی از پنهان کاری و تلاش یک تنه برای نجات تا لغزش های زبانی و بهشت ساختگی در سکانسهای متعدد فیلم روایت می شوند. سکانسهایی که در خدمت احساسات مشترکی است که می تواند موقعیتهای تغزلی را فروکاهیده و بلاغت تصویر را در خدمت اضمحلال جامعه و تباهی آن به کار گیرد.
نظام بصری فیلم با نظام معنایی آن پیوندی جدی دارد. دو مادر در کنار یکدیگر نظام معنایی فیلم را به تلاقی گاه می کشانند. یکی فرزند خود را به هر ترتیبی شده از دست شوهر بی مسئولیت نگاه داری می کند و دیگری فرزند خود را از دست شوهر پزشکش که نمی خواهد همسرش کار کند به دست مادر دیگری می دهد. دست به دست شدن کودک در نهایت بر اثر غفلتی که نشان از وضعیت آشفته همگان دارد جانش را می گیرد. این همان نظام معنایی است که ما را شاهد ترک خوردن اخلاق جمعی می کند. گویی ما هم در فیلم نقش خود را ایفا می کنیم و می خواهیم حقیقت را پنهان کنیم. اما می دانیم که ثمره این تلاش متوهمانه متافیزیکی چیزی جز فریب دادن خود نیست. باید بپذیریم که همه چیز به یکباره فرو نمی ریزد اما واقعیت طبقه به طبقه بر یکدیگر فرو ریخته اند و حال با تلنباری از ویرانی هایی رو به رو هستیم که آواربرداری از آن نیازمند سفر پزشک به شهر دیگر و یا بازگویی حقیقت از زبان پرستار کودک و یا لاپوشی حقیقت توسط شوهر معتاد است.
متن نوشته شده بسيار زيبا و موشكافانه است؛ گويى نويسنده تحليلگر جامعه شناسى است كه به اعماق روح سناريست أگاهى دارد .با خواندن اين نقد، بايد فيلم را ببينم.