درامانقد-سینما: آنچه در ادامه می خوانید بخش نخست از مقاله «جاسوس ها و کلّاش ها»  نوشته پژوهشگر و منتقد شهیر سینما پیتر وولن است که به فیلم «مرد سوم» ساخته کرول رید می پردازد. پیتر وولن را بیشتر ایرانیان با کتاب مرجع «نشانه ها و معنا در سینما» می شناسند. این مقاله که توسط امین حامی خواه به فارسی برگردانده شده در چهار بخش در درامانقد منتشر خواهد شد.

 

گرفتاری از نوع آنگلوساکسونی-اتریشی

 

سال 1948. ویرانه ها، گرد و خاک و خرابی، ناشی از بمباران سنگین شهر وین توسط نیروهای متفقین در سال  1945است (747 بمب افکن آمریکایی، 1667 تن مواد منفجره را در این بمباران مورد استفاده قرار دادند) و سپس در ماه بعد از این بمباران، ارتش سرخ  به طور تقریباً بی وقفه شهر را مورد هجوم نیروهای خود قرار می دهد-در نتیجه رد و بدل شدن آتش میان توپخانه های هر دو طرف و آتشبار سنگین 37000 نفر از سربازان روسی و آلمانی کشته می شوند و این امر در حالی صورت می گیرد که وینی ها در زیرزمین خانه هایشان پنهان شده اند. همین ویرانی ها بود که گراهام گرین را  هنگامی که در سال 1948 از وین بازدید می کرد برانگیخت تا برای نوشتن فیلمنامه مرد سوم در این شهر به کاوش بپردازد. خود او در این باره می گوید:«من هرگز وین را در فاصله میان دو جنگ جهانی ندیدم و نشناختم و سن ام هم آنقدر نیست که بتوانم وین قدیم را به یاد بیاورم؛ وین دوران موسیقی اشتراوس را؛ وین قدیم را با آن افسون سطحی و ساختگی اش؛ در نزد من، [تا آنجا که من به خاطر می آورم] وین فقط شهری بود که ویرانه هایش از شأن آن می کاست؛ شهری که در آن ماه فوریه، فقط توده ای از برف و یخ بود.»

آنچه بیش از همه از فیلم مرد سوم به یاد می آوریم، همین تصاویر ویرانی و خرابی است؛ مرد سوم فیلم کلاسیکی است که فیلمنامه اش (Shooting Script)را  گرین نوشت؛ فیلمنامه ای که مملو از ویرانی ها و چرخ های بزرگ و گنداب هاست. در ماه جولای سال 1948، عملیات پاکسازی و مرمّت ویرانی ها،تمام و کمال در جریان بود. تاثیرات برنامه مارشال را حالا می شد احساس کرد. در پاییز همان سال هنگامی که فیلمبرداری فیلم مرد سوم شروع شد، وضعیت وین به وضوح آغاز به تغییر می کرد:  بازسازی شهر در دستور کار قرار داشت و خیلی طول نمی کشید تا آثار تاریخی آسیب دیده به حال اول خود برگردانده شوند و شهر دوباره به وضع به هنجار خود بر گردد. با این وجود اما بعد از مرگ استالین بود که سرانجام طرفین بر سر معاهده صلح میان اتریش و شوروی به توافق رسیدند و بدین ترتیب نیروهای اشغالگر از اتریش عقب نشینی کردند و اتریش دوباره به کشوری مستقل بدل شد، هر چند که مطابق قانون اساسی، همچنان در زمره کشورهای غیر متعهد قرار داشت.

آن چه بود که گراهام گرین را و کَرُل رید کارگردان فیلم را و اُرسون ولز برجسته ترین شخصیت فیلم را به وین کشید یعنی به شهری که کار کردن در آن آن هم در آن سال ها اصلاً کار آسانی نبود؟ ایده اصلی یعنی که ایده ای که سرانجام به فیلم مرد سوم تبدیل شد، از آن تهیه کننده فیلم یعنی آلکساندر کوردا بود. کوردا خود اصالتاً اهل مجارستان بود. او سینما را  بلافاصله بعد از جنگ اول جهانی و در همان مجارستان و به عنوان رئیس موسسه کوروین فیلم آغاز کرده بود؛ بعد از فروپاشی بزرگ امپراتوری هامپسبورگ و در زمانی که مجارستان تحت حکومت کابینه لیبرال کارولی بود دست به تهیه کنندگی فیلم زد و این کار را در زمان رژیم کمونیست بلا کون نیز ادامه داد. در زمان حکومت تازه استقراریافته و ضدّ یهودی و ضدّ کمونیستی هورثی، توسط پلیس دستگیر گردید و در هتل زیبا و دیدنی گلرت بازداشت شد و مورد شکنجه قرار گرفت؛ او توسط یک افسر ارتش بریتانیا یعنی سرتیپ موریس از بند این سرنوشت شوم رها شد؛ طبق اظهارات مایکل، خواهر زاده/برادرزاده(Nephew) کوردا، این افسر بریتانیایی را «می شد به انحاء گوناگون توصیف کرد: از طرفی او نماینده بخش 5 اطلاعات ارتش انگلستان(MI-5: Military Intelligence Section 5) بود؛ از طرفی دیگر رابط سرّی حکومت بریتانیا با دریاسالار هورثی به حساب می آمد و از دیگر سو می شد او را فردی ماجراجو، سودجو و اهل معاملات قمارگونه توصیف نمود.» موریس در مورد کوردا، شخصاً نزد هورثی پادرمیانی کرد و بدین ترتیب آلکس کوردا مجارستان را به مقصد وین و به منظور ادامه دادن به کارش به عنوان تهیه کننده فیلم ترک کرد؛ این مسافرت با قطاری درجه یک و در واگنی مجهز به کوپه های تخت خواب دار و تحت محافظت بریتانیایی ها صورت گرفت؛ ضمن آنکه در این سفر، کوردا را همسرش ماریا کوردا که ستاره سینما هم بود، همراهی می کرد. چقدر کوردا در مواجهه با نقش هری لایم باید خوشحال شده باشد؛ چرا که هری لایم نمونه کلاسیک و سینمایی یک ماجراجو، سودجو و اهل معاملات قمارگونه بود، مضاف بر اینکه با توجه به زمینه وین بعد از جنگ به احتمال زیاد، جاسوس نیز بود؛ هری لایم نقشی افسانه ای بود که گویی فقط برای الکس کوردا ساخته شده بود؛ ضمن آنکه خود  کوردا، دیگران را  نسبت به گنجاندن این نقش در فیلم، برانگیخته بود.

مایکل کوردا، در کتاب ارزنده خود با عنوان جان های شیفته[1] که در واقع نوعی شرح حال خانوادگی است، به بازگویی کمّ و کیف میهمانی بزرگ شام الکس کوردا [دایی یا عموی خود] می پردازد که او برای اولین بار به آن دعوت شد- این میهمانی قاعدتاً باید در سال 1948 برگزار شده باشد چرا که [بنا به گفته مایکل کوردا] کَرُل رید آنجا حضور داشته و در یک جا، گفتگو به این مسأله معطوف می شود که چگونه می توان اُرسون ولز را راضی کرد تا در فیلمی که قرار بود رید برای کوردا کارگردانی کند ظاهر شود، این فیلم همان فیلمی بود که بعدها مرد سوم نام گرفت. آنطور که مایکل کوردا به یاد می آورد فیلمی که ایشان درباره آن گفتگو می کردند قرار بود که داستانی جاسوسی داشته باشد. این فیلم، پروژه ای بود که «نزدیک به سه سال» ذهن عمو/دایی مایکل کوردا را [یعنی الکس کوردا را]  را به خود مشغول کرده بود و این سه سال متعلق به همان بازه زمانی بود که ما را تا سال 1945 به عقب می برد، یعنی دقیقاً سال پایان جنگ جهانی دوم و تشکیل ستاد مشترک نیروهای متفقین[2] در شهر وین؛ در این زمان، چهار نیروی متّفق، وین را به پنج منطقه تحت نظارت خود تقسیم کردند: منطقه روسیه، منطقه بریتانیا، منطقه آمریکا  و منطقه فرانسه به علاوه منطقه ای بین المللی که شامل مرکز شهر وین بود و درنظارت بر آن هر چهار نیرو، همکاری می کردند-حال اگر نه در تمام موارد در برخی موارد اینطور بود. با رجوع به منابع دیگری به غیر از کتاب مایکل کوردا، به نظر می رسد که فکر اولیه فیلم را کوردا از کتاب سنگ نبشته ای بر گور اروپا اثر پاول تیبوری، گرفته و اجرای آن را به عنوان پروژه ای سینمایی ممکن دانسته باشد و سپس تمام توجه خود را معطوف این ایده کرد که ماجرای فیلم در وین اتفاق بیفتد. مطابق با آنچه تیبوری اظهار می دارد، هنگامی که جنگ به پایان خود نزدیک می شد و کوردا سنگ نبشته ای بر گور اروپا را خوانده بود، کوردا از او دعوت کرد تا با هم ملاقاتی داشته باشند؛ این کتاب (که صد البته کتابی بود که آن را یک رفیق مجار نوشته بود!) به توصیف وقایعی می پردازد که در سال اول پس از پایان جنگ در شهری کاملاً ویران شده در اروپای شهری اتفاق می افتد. کوردا به تیبوری گفته بود:«من می خواهم کتاب شما را بخرم[3]. این کتاب مرا تمام شب بیدار نگاه داشت. بر مبنای این کتاب می توان فیلمی بزرگ ساخت.» تیبوری به کوردا گفته بود که امیدوار است فیلمی که بر مبنای این کتاب ساخته می شود مانند فیلم خوراک هر روزه ما از کار درآید که بر اساس داستان سترگ افسردگی شاه ویدور ساخته شد؛ و این فیلم، از قضا یکی از فیلم های مورد علاقه کوردا نیز بود. زمان گذشت و کمی پس از آنکه جنگ به پایان رسید کوردا، تیبوری را در قالب سفری تحقیقاتی به بالکان فرستاد. وقتی که تیبوری از سفر برگشت کوردا به او اطلاع داد که با شریک سابق اش یعنی شرکت فیلمسازی  MGM(Metro-Goldwyn-Mayer) که حقوق مربوط به کتاب تیبوری را در دست خود محفوظ داشت، قطع رابطه کرده است؛ کوردا از بازخرید دارایی سابقش[یعنی حقوق مربوط به کتاب تیبوری] به آن قیمت بالایی که MGM پیشنهاد کرده بود ، امتناع ورزیده بود و بدین ترتیب پروژه عقیم ماند و به جایی نرسید. با این وجود اما اندکی بعد در همان سال، کوردا، تیبوری را به منظور نشستی فوری به دفتر کارش فرا خواند. ذهن اش هنوز درگیر پروژه وین بود.

در شعبه مرکزی لندن فیلم – واقع در خیابان پیکادیلی شماره 146 – تیبوری کوردا را در انتظار خود یافت؛ به همراه کوردا کارل هارتل  تهیه کننده وکارگردان اتریشی نیز حضور داشت؛ او در دهه 1920 و در جریان ساخت فیلم های اتریشی کوردا ، مدیر تولید و نزدیک ترین دستیار او بود. حالا اما ایشان، پروژه بسیار متفاوتی را پیش رو داشتند- فیلمی که قرار بود بسازند دیگر  مانند فیلم های وینی قبلی شان، نه یک فیلم عاشقانه تاریخی بود و نه یک حماسه انجیلی بلکه در عوض فیلمی کمدی بود که ماجرای آن در وین اتفاق می افتاد و آنطور که کوردا به تیبوری گفت «ایده بنیادی فیلم، مرزهای نامرئی است. از تو می خواهم تا هر چه سریع تر تدبیری بیندیشی» تیبوری با استفاده از خاطراتی که خود از وین داشت یعنی از شهری که قبلاً در سال 1946 در آن حضور یافته بود دست به کار شد، دستنویس کتابش را در اختیار گذاشت، آن را به تفصیل با کوردا به بحث نهاد، و سپس منتظر ماند تا ببیند چه اتفاقی می افتد. پیش نویسی که به این ترتیب فراهم شد احتمالاً همان «داستان جاسوسی» است که کوردا سرانجام هنگامی که تصمیم گرفت پروژه وین را به گراهام گرین محول کند، آن را کنار گذاشت. کوردا این تصمیم را هنگامی گرفت  که فیلمی که گرین و رید در سال 1947 برای او ساخته بودند  موفقیتی نامنتظَر به دست آورد؛ این فیلم بُتی که فروریخت نام داشت و ماجرای آن در یک سفارتخانه می گذشت. دست آخر، آن «داستان جاسوسی» در دست های گرین به داستانی به کلّی متفاوت بدل شد، داستانی که من تمایل دارم آن را یک داستان «کلّاشی» بنامم-«کلّاش» اصطلاحی انگلیسی است که به تیپ خاصی از آدمی گفته می شود با ظاهری پر زرق و برق و آراسته، که در بازار سیاه جنس قالب می کند.

….

[1] . ترجمه ترکیب Charmed Lives است؛ اول آنکه ترجمه life  به جان در فارسی سابقه دارد و دوم آنکه به نظر می رسد مایکل کوردا با گذاشتن چنین اسمی بر روی کتابش به اثر معروف رومن رولان تحت عنوان«جان شیفته» نظر داشته است.م

[2] . ترجمه Joint Allied authority است؛ از آنجا که در اینجا منظور از Authority نه خود اقتدار بلکه مرجع اعمال اقتدار است می توان آن را چنین ترجمه کرد. م

[3] . البته منظور خریدن خود کتاب نیست بلکه خریدن اجازه اقتباس از کتاب به منظور ساختن فیلمی بر مبنای آن است. م

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید