به دادا اعتماد نکنید. دادا همه چیز هست. دادا به همه چیز شک می کند. ولی داداهای واقعی با دادا مخالف اند.
تریستان تزارا
ایده نقد: این سخنان شاعر مشهور دادائیست بیان کننده ماهیت متزلزل و دست نیافتنی دادائیسم است. جنبشی که می توان آن را یکی از کوتاه ترین مکاتب هنری نامید. دادائیسم به طور رسمی در 1916 در زوریخ شروع شد و در 1922 در پاریس خاتمه یافت. اما ارزش ها و فعالیت های دادائیستی به این تاریخ محدود نمی شد. کمی پیش از 1916 و در نتیجه نفرت از کشتارهای جنگ جهانی اول اجراها و خرده آثار شبه دادائیستی خلق می شدند و تا مدتی بعد از تاریخ مرگ رسمی دادائیسم، مفردات این مکتب همچون روحی شوخ طبع و آشوب گر از پس هر کار هنریِ متفاوتی جلوه می کرد.
دادائیسم الهام بخش تخریب و عصیانگری بود. هیچ جنبشی به اندازه دادائیست ها در تخریب مشتاق و مصر نبودند. آنها می خواستند همه تصورات را از هنر ویران کنند برای همین خود را ضد هنر نامیدند و همچنین می خواستند به همه مظاهر زندگی بورژوازی نه بگویند. جنگ جهانی اول به نوعی مظهر قلانیت ابزاری قرن جدید، ملی گرایی، سیاست و نظم موجود بود. نتیجه ای که از همه ارزشهای بشر از رنسانس تا آن روز ساخته شده بود و به نوعی برآیند پوچ تلاش های بشر را گویی در جلوی گلوله قرار می داد و با دهانی خونین به ریشخند می گرفت. برای همین دادائیستها خسته از جنگ بر عقلگرایی تاختند، نگرشی جهان وطنی پیدا کردند، به سیاست بدگمان شدند و هرج و مرج طلبانه علیه وضع موجود و ارزشهای انسان گرایانه به پا خواستند. این حالت رادیکال و نفی کننده در دادائیستها به این منتهی شد که آنها تا همین امروز الهام بخش هنر تجربی باشند. هنری که همواره بخشی از تلاش و انرژی خود را صرف تخریب وضع موجود می کند. اما همانطور که دادائیست ها نتوانستند تنها تخریب کنند و از دل خود جنبش هایی تازه و آثار هنری و گرایش های هنری متفاوت آفریدند، هنر تجربی هم در عین تخریب به تلاشی برای ساختن امر تازه تبدیل شد. اما کمتر هنرمند تجربی در تاریخ دیده شده است که در عین ساختن چیزی تازه خود را هم تخریب کند تا از امر تازه و خلق مدام جا نماند. دادائیست ها از این جهت از هر هنرمند تجربه گرایی تجربی تر بودند.
سینمای دادائیستی خیلی دیرتر از حضور دادا در هنرهای دیگر شناخته شد. سینمای دادئیستی تنها ضد قصه و روایت نبود، تنها به مانند سینمای «امپرسیونیسم آوانگارد» متکی بر تکنیک های اپتیکال نبود و تنها با ریتمی تند و تدوینی متحرک تماشاگر را دچار سردرگمی و تپش نمی کرد. سینمای دادائیستی تلاش می کرد علاوه بر همه اینها محتوا را به چالش بگیرد، از محتوا دور باشد و در واقع حس رسوا کننده هیچ و پوچ را به مخاطب منتقل کند. حسی که دادائیست ها معتقد بودند زندگی با کلک های عقل و نظام های برساختی، آن را می پوشاند و آنها آمده بودند تا آن حجاب را کنار بزنند. مهمترین فیلمساز دادائیستی رنه کلر(1981-1898) بود. او که نام اصلی اش رنه شومت بود پیش از فیمسازی روزنامه نگار و هنرپیشه بود. فیلم «آنتراکت»(1924) او مهمترین فیلم دادائیستی و یکی از فیلمهای پر اهمیت تاریخ سینماست. در تعبیری روشنگر و جالب توجه رنه کلر فیلم خود را یک «لکنت زبانی تصویری» توصیف می کرد. فیلمنامه این فیلم را فرانسیس پیکابیا از بنیانگذاران و جنجالی ترین هنرمندان دادائیست نوشته بود.
دیگر فیلمساز دادائیست من ری(1976-1890) بود. او که عکاسی متفاوت و متبحر بود، تجربیات خود را وارد سینما کرد. من ری در فیلم «بازگشت به خرد»(1923) تعدادی سوزن و دکمه را روی نگاتیو پاشید و تأثیر آن را بر امولوسیون نگاتیو تصویر کرد. همچنین در فیلم دیگرش «اماک باکیا» (1927) با فرم ها و اشکال انتزعی و مهره های شطرنج به یک بازی بصری بی هدف دست می زند. ادامه سینمای دادائیستی را همچنان در سینمای تجربی و رادیکال جهان می توان دید، هر چند که امروز هیچ فیلمسازی خود را دادائیست نمی داند، اما هیچ فیلمساز تجربه گر و جنون دوستی از آن روح آشوب گر دادا در امان نیست.