ایده نقد: بدشانسترین و فرومایهترین واژه دنیاست. با اینکه بیشترین کارکرد را دارد؛ از کنترل مکاتبات، رسانهها، کتابها، فیلمها، موسیقی و در یک کلام همه فرآوردههای فرهنگی. اما هیچکس جرأت دفاع از این واژه سیاهبخت و بداقبال را ندارد، حتی آنهایی که اعمالش میکنند. تاکنون نشنیدهایم که خادمانش از او حمایت کنند. شاید شیرینکاریای زبانشناسانه باشد که زبان شاعرانه و اندکی بازیگوش فارسی او را چون بیگانه و وصلهناجور بهخود راه داده، طرفه آنکه عاملش احتمالا آنقدر شرمرو است، که نه با پسوند فارسی بلکه با«چی» که ترکی است آن را بهکار میبرد.
پیشینهاش را شاید هیچکس دقیق نداند، اما همه حضورش را بیوقفه و دائم احساس میکنیم. … آن کتاب اجازه چاپ ندارد، یا چاپ شده و باید جمعآوری شود. یا فلان بخش یا عبارت و حتی کلمه باید حذف یا سه نقطه (…) شود. و شوربختانه سالهاست با مقدمه و زیرنویسهای تحمیلی، شکلی بومی و انحصاری هم به خود گرفته و این مورد که در نوع خود شاهکاری نوبرانه است، نه تنها چیزی از کتاب نمیکاهد بلکه افزوده هم میگرداند… آن فیلم نمایش داده نمیشود. این نمایشنامه نباید اجرا شود! او چیست و کیست؟ آری، سانسور و سانسورچی.
***
مکتوبات میرزا فتحعلی آخوندزاده با سانسور گره خورد. انقلاب مشروطه در گرفت و مشروطیت هم اعلان شد و سرانجام سلطنت هم برافتاد. اما هنوز پس از آن همه ماجرا و فراز و نشیبها اجازه نشر آزاد پیدا نکرد و تلاش دردآلود آخوندزاده برای چاپ و نشر آن با مشکل و مانع روبهرو شد.(1)
کتاب «یک کلمه» یا (قانون) نوشته میرزا یوسف مستشارالدوله، آن مرد پاکنهاد و راستکردار را که بعد از زندان به قزوین تبعید شد، آنقدر برسرش کوفتند که براثر عوارض آن چشمانش آب آورد و بیناییاش آسیب دید.(2)
***
اکنون سانسور را در دهلیزهای تاریخ تنها بگذاریم و به ضیافت افطاری آقای روحانی رئیسجمهور و اهالی فرهنگ و هنر سری بزنیم که تا سخنی منعقد نشده و غذاها هم سرد نشده، ببینیم چه میگذرد.
رئیس جمهور چنین شروع میکند: کدام نیاز کشور هست که محتاج حضور و همکاری اصحاب فرهنگ نباشد و دعوت میکند بزرگترین قدرت کشور یعنی قدرت فرهنگی- احتمالا با ابواب جمعیاش- با همه توان پا به صحنه بگذارد.(3) که بسیار بهجا، دقیق و امیدبخش است، و ای کاش مکانیزم دلگرمکننده و امیدبرانگیز این پا به صحنه گذاشتن را وزیر ارشاد آقای روحانی با رایزنی اصحاب فرهنگ و هنر تبیین و اعلام کنند.
خوشبختانه و از حسن اتفاق، در این ضیافت تنها یک صدا نیست که باید شنیده شود بلکه صداهای متفاوت و دیگری هم هست. یکی از آنها صدای نویسنده پرآوازه، خردگرا و متین میهن عزیزمان، محمود دولتآبادی است. او قبل از حضور در مهمانی افطار، با تأسی به عقلانیت یک نخبه واقعبین ایرانی، میگوید: «من ضمن آنکه با بستانکاریهای خودم از این سیستم باقیمیمانم، در این مهمانی حضور خواهم یافت و امیدوارم شرایط بهتر شود.»(4) همه نیک میدانیم که بستانکاری جناب دولت آبادی مسلما از نوع و جنس سهامهای کذایی یا ارقام و اقلام نجومی نیست. پس چیست؟ در اندازه و حوصله این یادداشت خواسته او این است که حاصل سالها تفکر، اندیشهورزی و بهقول حوزویها «سینه به زمین ساییدن» او و سایر نویسندگان، مترجمان و اهل فرهنگ و هنر پشت سد سدید سانسور معطل نماند و حاصل زحمات آنان با یک «نه» که وجهه قانونی هم ندارد، هدر نرود. کتاب «کلنل» ایشان و سرنوشت دردآلودش، فقط یک نمونه است.
***
حیف است از انبان این ضیافت چرب و نرم فقط یک متاع (آن هم سانسور) بیرون آورده شود. متاع دیگرش تعامل و مداراست. باتوجه به چالشهای قبل از برگزاری مهمانی، اینطور نبوده که از عدهای فرهنگمداران صاحبنام، دعوتی بشود تا در ضیافتی حضور یابند و کسانی (مخالفین پذیرش دعوت) به آنان بتازند و احتمالا صاحب قدرت هم شأن و اعتبار فرهنگی- اجتماعیشان – یا حداقل بخشی از آن را- به یغما برده و به تملک خود درآورد. سخت براین باورم که بسیاری از دعوتشدگان، باکلنجار و عرقریزان روح و شاید رنجکشیدن و با عقلانیت، واقعنگری و حکمت و تشخیص ضرورت تاریخی، پاسخ آری دادهاند. با این تعامل برابر و منتقدانه، امید است تا اندازهای کوچک، گمشده هزاران ساله بهویژه از دوران مشروطیت، تاریخ پردردورنج میهنمان، یعنیجدایی دولت/ ملت، (با مفهوم مدرن آن) و قدرتدار و قدرتندار را آغازی تاریخی باشد و تاحدی آن را ترمیم کند. (سهل است که حتما در موضعی محترمانه، برابرانه و نقادانه) شاهد صدق این برداشت، نقادیهای صریح و متنوع قبل از برگزاری، هنگام ضیافت و بعد از آن در فضاهای مجازی و سایر رسانههاست. این اقدام با نگاهی تاریخینگرانه، کاری است سترگ و بسعظیم.
***
برای اینکه سررشته کار از دست نرود و پاسخ به این پرسش که فرجام «سانسور» که سرلوحه و جان این یادداشت است، چه میشود و مانند بسیاری وعدهها شامل مرور زمان نشود، برای یافتن پاسخ ناگزیریم دوباره سری به مهمانی افطار رئیسجمهور بزنیم. سرمیز یکی از مهمانان برویم و پاسخ را از او به امانت و یادگار و شاید ثبت در تاریخ بستانیم.
میز خانم فاطمه معتمدآریا؛ بانوی هنرمند محجوب و محبوب کشورمان- بازیگر سینما، تئاتر، تلویزیون و کارهای عروسکی- او گشادهروح پاسخ مدنی و معقول را بیان میکند: «ما هنرمندان حدود و حریم کار خود را بهتر از هرکسی میشناسیم. ما هنرمندان مستقل و توانمندی هستیم… رسالت ما ترویج دوستی، وحدت، صلح و همدلی است، فقط خواهان آن هستیم که به ما اعتماد شود.»(5)
نتیجه اخلاقی و مدنی: بهنظر میآید، «اعتماد» سرمایه اجتماعی و غایب بزرگ در این میان است. لاجرم همه کوشش کنیم با شکیبایی، خردمندی و البته رواداری در آغوشاش بگیریم و گرامیاش بداریم.
مراقب باشیم؛ او (اعتماد) خیلی زود از لای انگشتان لیز میخورد و از دستانمان میگریزد.
پینوشت
1- مشروطه ایرانی ماشاءالله آجودانی چاپ دهم، نشر اختران، 1396
2- فکر آزادی و مقدمه نهضت مشروطیت، فریدون آدمیت، چاپ اول، نشر گستره
3، 4، 5- برگرفته از روزنامه همشهری، شماره 7398، 10 خرداد
منبع:همشهری
…
*مدیر انتشارات پیام امروز