درامانقد-تئاتر: دیروقتی ست غلطهای مصطلح تئاتر برایمان بدیهی شده اند. به آنها عادت کرده ایم. حتی گمان نمی کنیم این مفاهیم که در روزمره تئاتر به کار می بریم دیگر در اشاره به موضوع و معنایی درست و دقیق و روشن به کار نمی روند و تنها براساس عادت و رواج، ما نیز آنها را ندانسته به کار می بریم. این نوشته سعی به بازخوانی تعدادی از این غلطهای مصطلح در تئاتر امروز ایران را دارد.
مجوز اجرا
مرکز هنرهای نمایشی از لحاظ علمی و فنی در سطحی بسیار پائین تر از هنرمندان تئاتر قرار دارد. رئیس شورای نظارت کیست؟ کارشناسان این شورا چه کسانی هستند؟ از منظر دانش و تجربه تئاتری اعضاء این شورا چه سابقه ای دارند؟ چه نگاه ویژه ای از این شورا به تئاتر ما القاء می شود؟ آیا جز الزام به ملاحظات سیاسی، امنیتی مذهبی؛ رفتار دیگری از آن سراغ دارید؟ وقتی پاسخ بدیهی این پرسشها را می دانیم چرا اینقدر اصرار به گرفتن مجوز اجرا داریم؟ چرا هیچ کارگردانی را پیدا نمی کنید که حتی اندیشه اجرای بدون مجوز مرکز هنرهای نمایش(شورای نظارت) را در سر داشته باشد؛ آن هم وقتی می داند آن کس که بناست به او مجوز بدهد در سطحی بسیار پائین تر از خود او قرار دارد. بحث کاملاً فنی ست و نه سیاسی. حرکت و فعالیت در چارچوب سیاستهای نظام، بهانه ای بسیار نخ نماست. جامعه صلح طلب تئاتر ما، اقتدار مرکز هنرهای نمایشی را بی چون و چرا و بسیار بدیهی و طبیعی تصور کرده است؛ به حدی که هیچ گاه هیچ عزم و خیالی برای زیر سؤال بردنش را ندارد.
اجرای عموم
یکی از بزرگترین اشتباهات تئاتر ما اعتقاد راسخ همه کارگردانان به اجرای عموم است. دو واژه «عموم» و «همه» اینها بزرگترین سم برای هنر روشنگر و منتقدی چون تئاتر است. تئاتر چرا و چطور می تواند برای همه باشد؟ تئاتری که برای همه باشد یعنی هیچ شناختی از مخاطب نداشته و ندارد. یعنی اله بختکی و به امید بخت و اقبال به روی صحنه رفته است. یعنی هیچ هدفی نداشته و در نتیجه برای هیچ کس نیست. یعنی تنها و تنها کمیت نفرات و بلیط برایش مهم است. تئاتری که اندیشه خاصی را برای عرضه دارد چگونه می تواند با همه و عموم ارتباط برقرار کند؟ تئاتری که جامعه هدف مخاطبش را نمی شناسد چرا اصرار دارد اجرای عموم برود؟ چرا در نگاه ما اجرای خصوصی و برای تماشاگر کم، اینقدر ناپسند و کم ارزش است؟ مگر نه اینکه معروفترین اجراهای «یرژی گرتوفسکی»-آشناترین فرد آوانگارد برای تئاتریهای ایران- بیشتر از بیست تماشاگر نداشته اند. «همیشه شاهزاده»، «فاوست»، «آکروپولیس» برای تماشاگران اندک و اجرای خصوصی به صحنه رفته اند.
اجرای خصوصی تنها به این دلیل که از نظر سیاسی سانسور را دور بزند انجام نمی گیرد؛ اجرای خصوصی و تماشاگر انتخاب شده نتیجه خردورزی و شعور تئاتری گروه اجرایی ست.
کارگردانی
یکی از ویژگیهای ممتاز تئاتر ایران این است که اگر نقطه درخشانی وجود دارد همه ما خود را متصل و در ارتباط با آن می دانیم. یکی از این انگشت شمار نقاط درخشان، حمید سمندریان است که همه ما تئاتریها ادعای شاگردی مستقیم یا غیرمستقیم ایشان را داریم. حمید سمندریان بارها و بارها تأکید کرده است که کارگردانی حق هر کسی نیست! اما طرفه این جاست که این آموزه دقیق سمندریان، در نزد ما، نه تنها هیچ اعتباری ندارد بلکه به نقل کننده آن به دیده فاشیست و تمامیت خواه هم می نگریم.
کارگردانی تئاتر فن و دانش است. کارگردانی تخصص است با گرایشهای مختلف. هر کس که اجرایی را به صحنه می برد کارگردان نیست. هر کس که از ایده یا متنی خوشش آمد حق ندارد آن را به صحنه ببرد. کارگردان تئاتر صاحب فلسفه و مسلط بر نظریات علوم انسانی است. کارگردان نمی تواند و نباید تمام تاریخ فلسفه، تمام نظریات جامعه شناسی یا روانشناسی را قبول داشته و تأیید کند. کارگردان نهایتاً باید با یک یا دو فیلسوف، یک یا دو جریان جامعه شناسی، یک یا دو تئوری و نظریه علوم سیاسی یا روانشناسی قرابت و همخوانی فکری داشته باشد. همینطور نهایتاً با یک یا دو نویسنده و نمایشنامه نویس.
چطور در تئاتر ما یک کارگردان می تواند هم «ایبسن» کار کند هم «استریندبرگ» و تفاوت این دو را نداند. چطور یک کارگردان می تواند هم «شپارد» کار کند هم «ممت» و زمینه اجتماعی این دو را رعایت نکند. چطور کارگردان می تواند هم «باقربیگی» کار کند هم «ساعدی»، هم «دفاع مقدس» هم «مولیر» و …
اثبات این ادعا باز حمید سمندریان است که در ده پانزده سال آخر عمرش غیر از آثار «فردریش دورنمات» اجرایی به صحنه نبرد.
تئاتر اجتماعی
آیا به صحنه بردن هر موضوعی که جامعه امروز به آن مبتلاست؛ تئاتر اجتماعی است؟! پاسخ این پرسش به شکلی مستقیم و بدون واسطه به گوینده و عرضه کننده این موضوع- بخوانید نویسنده و کارگردان- ربط دارد. افزون بر اینکه هنرمند کارگردان یا نمایشنامه نویس، چه دانش فنی و نظری بر آن معضل اجتماعی دارد؛ پرسش مهم این است که از او پرسیده شود آیا او (نویسنده یا کارگردان) نسبتی با آن معضل اجتماعی دارد؟ آیا او خود صلاحیت طرح آن موضوع را دارد؟
اگر شما «ماکسیم گورکی»، «برتولت برشت»، «آنتون چخوف»، «اکبر رادی» و یا «علیرضا نادری» باشی تکلیفت روشن و حسابت پاک پاک است. اما اگر قصد داشته باشی نمایشهای «الیورتویست»، «مصدق» و «یک دقیقه و سیزده ثانیه» را به صحنه ببری و در آنها به اهمیت لزوم توجه جامعه به موضوع کودکان خیابانی، یادآوری نقش انکار نشدنی دکتر محمد مصدق در پیشرفت و توسعه کشور و اهمیت معضل زنان کارتن خواب در کلانشهرهای ایران امروز بپردازی؛ آن وقت است که از تو می پرسند که آیا کسی بهتر و صلاحیت دار از تو در تئاتر ایران نبود؟! آیا تو براستی صداقت، دانش و تسلط کافی بر موضوع انتخابی ات را داری؟! و بالاتر از همه اینها آیا شیوه زندگی و رفتار تو در راستای حرف و مضمونی که قصد انتقالش را داری بوده یا خیر؟!
نقد
سخنی تکراری ست که حال نقد تئاتر در کشور ما هیچ خوب نیست. اما آنچه در این اوضاع و احوال تازه می نماید گم شدن مخاطب نقد است. نقد تئاتر برای چه کسی؟ همین نوشته حاضر خطاب به چه کسی ست؟! دولت؟ شورای نظارت؟ خانه تئاتر؟ هنرمندان تئاتر؟ مردم؟ زخم خوردگان تئاتر؟ دلواپسان تئاتر؟ مخاطبان علاقه مند و حرفه ای تئاتر؟ تازه واردان تئاتر؟ براستی چه کسی؟! مخاطب نقد تئاتر سالهاست که گم شده است. و این دلیلی افزون بر دلایل پیشین است که سبب شده نقد تئاتر بی بو، بی رنگ و بی خاصیت شود. جلسه نقد و بررسی، ستون و صفحه نقد، نظر کارشناسانه و … اینها همه غلطهای رایجی ست که بی توجه و براحتی آنها را در دیالوگ روزمره مان راجع به تئاتر ایران به کار می بریم. نقدی وجود ندارد وقتی گفتمانی نیست وقتی گوش شنوایی نیست.
آخرین سخن نویسنده:
غلطهای رایج و مصطلح تئاتر این روزها نه تنها کم نیستند که بسیار زیادند. خشت اول مان کی و کجا کج گذاشته شده بماند! تنها درنگ، مکث و نگاهی به پشت سر کافی ست تا ببینیم و بفهمیم دیرزمانی ست تا ثریا کج آمده ایم!
سال 1386 نقد را به شکل آماتور آغاز نمودم. اولین نقدم بر پنج رمان «محمدمحمدعلی» با عنوان «در کوچه باد می آید» در روزنامه شرق منتشر نمودم. نقد معلمم بود. بهترین معلمم. هر آنچه از تئاتر می دانم که ذره ای هم بیش نیست را مدیون نقد هستم. هر آنچه که بلدم را از تماشا و تحلیل آثار خوب و بد دیگران یاد گرفته ام. در تمامی این ده سال آماتور بوده و هستم. هیچ گاه به استخدام روزنامه مجله و سایتی درنیامده ام. شاید عرضه و صلاحیتش را نداشته ام. شاید هم ضرروتش را نمی دیدم.
نقد تئاتر ایران، امروز پس از ده سال، دیگر نکته آموزنده ای برای من ندارد. از سوی دیگر این روزها حس می کنم سوادم بدجور نم کشیده است. پس فرصت بسیار مناسبی ست برای کنار گذاشتن غلط مصطلحی که ادامه دادنش بیش از این حماقت است. عرصه را برای منتقدین تازه نفس تر و البته داناتر، خالی می کنم. با آرزوی روزهای بهتر برای تئاتر و مردم ایران! و با سپاس از آنهائیکه نوشته های مرا -خواه با لذت خواه با نفرت- خواندند.