درامانقد-سینما: «تومان» پس از فیلم های «سوگ» و «بهمن»، سومین تجربه بلند مرتضی فرشباف به عنوان کارگردان و نویسنده است. اثری درباره کسانی که می خواهند ره صدساله را یکشبه طی کنند. تومان به واقع بخشی از قصه زندگی جوانانی است که زیاده خواه و بلندپروازند؛ داستان تراژیک آدمهایی که می خواهند در کوتاهترین زمان و از آسانترین راهها صعود کنند و به سقوط احتمالی باور ندارند…
تماشاگران تومان بی شک با دو واکنش آنی روبرو هستند، یا به شخصیتهای فیلم نزدیک شده و جهانی را که فیلمساز آفریده را به خوبی می پذیرند یا اینکه آن را تجربهای آشفته و غریب می یابند.
تماشاگری که به روایتهای دراماتیکِ کم نوسان و معمول سینمایی عادت کرده، تومان را پسمیزند، اما برای آن دسته که با روایتهای لایه بندی شده و ریتمی پر تمپو یا میزانسنهای خارج از چارچوبهای استاندارد در سینما آشنا هستند، تومان میتواند دنیایی متفاوت و لحنی تازه خلق کند.
فیلمساز، با تمرکز بر جغرافیایی که از کودکی با آن آشناست، به فضا و لحنی که انتخاب کرده تسلط دارد، او برای این روایت، خطهای را که برای مردم کمتر شناخته شده، برمی گزیند تا از جنبههای آرتیستیک این لوکیشن بکر بهره ببرد.
واقعیت این است که همکاری با مرتضی نجفی (فیلمبردار چیره دست سینما) سبب شده تا تومان قابهایی زیبا داشته و عرصههای پیچیدهتری در کارگردانی برای فرشباف هموار شود. برای همین تومان، در عین داشتن جسارت در مضمون و خلاقیت در پرداخت، بیشتر به کیفیتهای بصری و نوآوریهای تکنیکی وابسته است.
تومان نام مناسبی مرتبط با درونمایه این اثر است که همراه با لوگو و فونت اختصاصی طراحی شده برای فیلم، مخاطب را با یک اثر سینمایی متفاوت روبرو می کنند. پی رنگ اصلی در تومان در چهار اپیزود به نامِ چهار فصل سال قوام می یابد.
داستان این فیلم درباره یک سال از زندگی فردی است که می خواهد، در مدت کوتاهی، از راه قمار بر روی مسابقات اسب دوانی و فوتبال، طبقه اجتماعی خود را تغییر دهد. لحن قصه و شخصیت پردازیها در ذات خود برای مخاطب ایرانی تازگی دارد و روند ناپایدار صعود و نزول شخصیت اصلی فیلم که در طول این چهار اپیزود پیوسته، رخ می دهد، وضعیت متغییری را در ساختمان قصه پدید می آورد.
داوود با بازی ماهرانه، میرسعید مولویان، به عنوان شخصیت اصلی فیلم تومان، کارگر یک کارخانه تولید لبنیات در گنبد کاووس است؛ او با یادگیری قواعد شرطبندی در پیشبینی نتایج فوتبال، به استعداد خود در قمار پی میبرد. همین مساله سبب میشود تا در همراهی با دوستانش، یونس (ایمان صیادبرهانی)، عزیز (مجتبی پیرزاده)، محمد (سجاد بابایی)، علی (حامد نجابت) و نامزدش آیلین (پردیس احمدیه)، کارِ کم درآمد کارگری را رها کرده و زندگیش را صرف شرطبندی کند.
در تومان، با جوانانی رو به رو هستیم که دایما در حال رویابافی هستند، آنها در سودای تغییر طبقه اجتماعی خود، به آسانترین راه ممکن روی می آورند و رفته رفته پیلهای باطل و مالیخولیایی به دور خود می تنند. آنها در کوران هیاهو برای پیروزی غرق می شوند، اما نتیجه این هیجانات زودگذر، انزوای مخربی است که جز فرو رفتن در مردابی اغواکننده و عمیق حاصلی ندارد.
تومان تا نیمه، ریتم و تعلیق خوبی دارد، رفته رفته شخصیتها را معرفی میکند و برای گشودن دریچه به روی جهان آدمهایش، مرحله به مرحله پیش می رود، اما پیکره کلی آن از نیمه به بعد دچار گسست می شود، به طوری که با موقعیتهای مشابهی که به وجود میآورد به ورطه تکرار می افتد.
در این روایت چندپاره، بناست، با اتصال رویدادها، سیر قهقرایی شخصیتها و نتیجه این نوسانهای خلقی شکل بگیرد؛ اما ساختمان فیلم در طول فصلهای چهارگانه، به یک پیکره واحد و منسجم بدل نمی شود و بیشتر شبیه بستری است تا کارگردان بتواند، میزانسنهای عجیب و متفاوتش را اجرا کند. نمایش موقعیتهای تکراری داوود و رفقایش، در مکان و زمانی که به آن گرفتار آمدهاند، اگرچه با محتوای تماتیک قصه مربوط است اما عملا مسیر درام را عوض میکند.
فصل مهمی در تغییر فضای فیلم وجود دارد؛ در اپیزود پاییز، شرایط برای یونس (سوارکار مسابقات اسبدوانی)، دشوار می شود، چرا که در شُرُفِ یک شرطبندی سخت قرار میگیرد. در این فصل، بین داوود، آیلین و عزیز اختلافاتی صورت میگیرد و با بروز جدایی بین رفقا، داوود (به عنوان شخصیت هدایتگر، کاریزماتیک و بلند پرواز فیلم) پس از شکستهای پی در پی در قمار، به سمت تنهایی و کوچ می لغزد.
بی گمان برای نزدیک شدن به شخصیت های تومان باید چرخشی آگاهانه داشت، حتی بهتر است فیلم را دوباره دید. شاید باید در جایگاه کاراکترها ایستاد و باور کرد از عرش به فرش رسیدن می تواند همانقدر ناگهانی و تلخ باشد.
فرجام قهرمانِ قصه، این بار با انتخاب آگاهانه او رقم می خورد، شعلهای که روزی با امید و رویا در ذهن داوود پیدا شده بود، از درون موجب سیاهی قلب و تباهی روحش میشود؛ برای مردِ خوش اقبالِ همیشه برنده، که حالا دیگر رویِ شانس نیست، خزیدن به پستویی تنگ و دنج در شهری که او را نمی شناسند، آخرین مفرِ رهایی از این مردابِ مکنده است.
منبع: برش های کوتاه