درامانقد-سینما: در شروع «برخوردها در انتهای جهان»‌ (Encounters At The End Of The World)، ورنر هرتسوک، کارگردان توضیح می‌دهد پس از آن که پرسش‌هایی را درباره شیوه استفاده انسان از طبیعت مطرح کرد: «چرا یک حیوان پیچیده مانند شامپانزه از موجودات پست‌تر بهره‌برداری نمی‌کند؟»، بنیاد ملی علوم به او کمک کرد فیلم مستند خود را فیلمبرداری کند. درواقع، هرتسوک نبود ​​توازن بین طبیعت و بشریت را حس می‌کند، چرا که انسان‌ها خود را خارج از طبیعت می‌بینند و اغلب از مناظر یا آنچه حیواناتِ پست‌تر به نظر می‌رسند به نفع خود استفاده می‌کنند. او به‌جای این که برای اثبات حرف خود داده‌های بی‌پایان را بازگو یا از نمودارهای متحرک استفاده کند، به قطب جنوب می‌رود و با دانشمندانی که در آنجا زندگی می‌کنند و در حال تحقیق هستند، گفت‌وگو می‌کند. او نشان می‌دهد در برخی موارد، چگونه حضور بشریت منجر به یک تلاش مأیوس‌کننده‌ برای اعمال اقتدار خود بر طبیعت می‌شود؛ در موارد دیگر، دانشمندان آنجا به دنبال فرار از بشریت هستند. در هر دو مورد، محیط سخت و طاقت‌فرسا، ناهمخوانی ادامه‌دار بین طبیعت و بشر را نشان می‌دهد.

مستند فوق‌العاده زیبا و تأمل‌برانگیز «برخوردها در انتهای جهان» در سال ۲۰۰۷ اکران شد. هرتسوک در جریان تولید مستند «مرد گریزلی» (۲۰۰۵) به قطب جنوب علاقه‌مند شد و این زمانی بود که هنری کایزر تهیه‌کننده موسیقی آن فیلم، تصاویری شخصی از غواصی در دریای راس در قطب جنوب را به او نشان داد. هرتسوک که مجذوب آن تصاویر زیر آب شده بود، برای فیلمبرداری یک فیلم مستند در قاره قطب جنوب درخواست داد و به او یک کمک مالی اعطا شد. او فرصت هفت هفته‌ای برای فیلمبرداری داشت و فقط می‌توانست یک سفر به آنجا داشته باشد؛ این یعنی برای جستجوی لوکیشن یا برنامه‌ریزی برای گفت‌وگوها هیچ فرصتی نداشت. از این گذشته، تیم فیلمسازی او محدود بود؛ هرتسوک و پیتر زایتلینگر فیلمبردار همیشگی او نماینده کل گروه بودند. هرتسوک به امید رسیدن به مکانی خالص که بشر چندان آن را لمس نکرده است، به جنوبگان رفت، اما آنچه در ابتدا دید این بود که بشریت طبیعت را خراب کرده است. او تسهیلاتی مانند «شهر معدنی زشت» ایستگاه مک‌موردو و استودیوی اروبیک آن را «مایه نفرت» جایی توصیف می‌کند که در غیر این صورت یک چشم‌انداز خالص بود. بیننده می‌تواند انزجار هرتسوک را احساس کند و چیزی نمی‌گذرد که او به دنبال فرار از مرکز صنعتی و تحت کنترل مک‌موردو است.

گفت‌وگو‌های هرتسوک شامل دانشمندانی است که با شور و شوق درمورد پروژه‌های تحقیقاتی خود رو به دوربین صحبت می‌کنند؛ همین‌طور کارگران، خانه‌به‌دوش‌ها، طردشده‌ها و فراریان جهان بشری که خود را در حاشیه کره زمین یافته‌اند. او در اوایل فیلم با استفان پاشوف، فیلسوف و در اینجا راننده کاترپیلار صحبت می‌کند، یک بلغاری که می‌گوید چگونه بعد از خواندن «ادیسه» هومر عاشق جهان و ماجراجویی شد. بعد از این که حرف‌های پاشوف تمام می‌شود، دوربین کمی روی او می‌ماند؛ پاشوف هم خوش‌بین و هم غمگین به نظر می‌رسد؛ این لایه‌ای از مواد نامشخص را اضافه می‌کند، انگار هرتسوک می‌خواهد معمای پاشوف را بیشتر کند و کاو کند. دانشمندان و کارگران قطب جنوب، خود را در معرض خطر باورنکردنی ناشی از شرایط بی‌امان قرار می‌دهند تا طبیعت را درک کنند یا در برخی موارد خود را منزوی می‌کنند. هرتسوک به‌واسطه ذهنیت باز خود و جستجوی حقیقت شاعرانه، با آن‌ها احساس همدردی می‌کند. به نظر می‌رسد او این لوکیشن و آدم‌های آن را ذاتاً دراماتیک می‌داند، چرا که چشم‌انداز بی‌رحم و در عین حال باشکوه، برای روبرو شدن به نوع خاصی از افراد نیاز دارد. آن‌ها که مایل به مواجهه با این شکل افراطی و متعالی از طبیعت هستند، یک ویژگی ذاتی دارند که هرتسوک را مجذوب و کنجکاو می‌کند؛ شاید به این دلیل که او نیز همین‌طور است.

در جایی دیگر، او با لیبور زیشا، مکانیک صحبت می‌کند، کسی که از «پرده آهنین» فرار کرد و حالا در هر لحظه آماده سفر است. هرتسوک به‌جای آن که مرد را وادار به بازگویی فرار دراماتیک خود کند، می‌تواند درد را در چهره او ببیند. هرتسوک روی تصویر می‌گوید: «او هنوز با حوادث تراژیک پیرامون فرار خود درگیر است.» او به زیشا می‌گوید: «لازم نیست درمورد آن صحبت کنی.» در این لحظه، بیننده باید بفهمد که هرتسوک یک مستندساز عادی نیست و درمورد شیوه رسیدن به حقایق و جزئیات از زبان مصاحبه‌شوندگان خود وسواس دارد. هرتسوک در آنچه فیلمبرداری می‌کند به دنبال حقیقت شاعرانه است، چه یک چشم‌انداز وسیع در زیر آب باشد یا شخصیتی که ازنظر احساسی خام است. در گفت‌وگوی او با زیشا، این شعر نه در تفسیر هرتسوک و نه نحوه به تصویر کشیدن صحنه برای تماشاگر است – بیان بی‌کلام زیشا کافی است. جنبه انسانی و حقیقت آمادگی همیشگی زیشا، گذشته دردناک او و دلیل فرار او به قطب جنوب، همه آشکار است، بدون این که داستان زیشا به‌زور رو به دوربین روایت شود یا به هر نحوی که بهتر جزئیات غیر ضروری را روشن کند، گسترش یابد.

در صحنه‌‌های دیگر، هرتسوک به شیوه فیلم‌های داستانی، لحظاتی را برای نمایش حقیقت پویایی انسان و طبیعت خلق می‌کند. به‌عنوان مثال، او لحظه‌ای را ترتیب می‌دهد که دو محقق روی سقف محل اسکان خود گیتار الکتریک بنوازند تا انزوای حضور آن‌ها را در پس‌زمینه سفید نشان دهد. یک لحظه‌ به همان اندازه نمایشی دیگر زمانی رخ می‌دهد که هرتسوک دانشمندان را نشان می‌دهد که گوش‌های خود را روی یخ گذاشته‌اند تا به صداهای هیپنوتیزم‌کننده فک‌ها گوش دهند. در زیر یخ، فک‌ها در فواصل گسترده با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنند؛ خودِ صداها یادآور صداهای علمی-تخیلی هستند و چنان منعکس می‌شوند که انگار لیزرها در فضا شلیک شده‌اند یا روبات‌ها تازه یاد گرفته‌اند از طریق زبان خود ارتباط برقرار کنند.

دانشمندان ابزارهایی دارند که می‌توانند با وضوح بیشتر گوش دهند؛ علاوه بر این می‌توانند ایستاده و بدون این که روی یخ دراز بکشند، صدای فک‌ها را بشنوند، اما هرتسوک این لحظه‌ را برای حقیقت آن به صحنه می‌برد، این که چگونه تصویر برانگیزنده گوش دادن به یخ، جهانِ متعالی در طرف دیگر را نشان می‌دهد. هرتسوک بر این باور است که حقیقت را می‌توان با انتخاب‌های شاعرانه و هنری مانند این انتخاب سرِ هم کرد. تا زمانی که چنین خلاقیتی منجر به چیزی شود که هرتسوک آن را حقیقت یک صحنه می‌داند، روش اهمیتی ندارد، حتی اگر انتخاب‌های او محدودیت‌های مستند را به‌عنوان زیرمجموعه‌ای از فیلم‌های غیرداستانی نادیده بگیرد.

گفت‌وگوی دیگر هرتسوک با کارن جویس، کارشناس کامپیوتر است که پشت سر هم از سفرهای خود به مکان‌های عجیب و خطرناک می‌گوید. حتی هرتسوک اذعان می‌کند که این گفت‌وگو «تا ابد ادامه دارد». بااین‌حال، گفت‌وگو با جویس نشان از کسانی دارد که خود را در قطب جنوب پیدا می‌کنند – آدم‌هایی که مایل‌اند با طبیعت روبرو شوند، بدون توجه به هر نوع خطر. هم‌زمان، هرتسوک قاره را به‌عنوان مکانی که انسان‌ها به آن تعلق ندارند، ترسیم می‌کند؛ مانند بازدیدکنندگان از ماه، آن‌ها قرار نیست آنجا باشند. بااین‌وجود، انگیزه‌های اسرارآمیز و عمیقاً شخصی آن‌ها را مجبور می‌کند، یا شاید سفر به سمت جنوب نشانه‌ای از جنون باشد. در یکی از سکانس‌های بعدی، هرتسوک بی آن که به زبان بیاورد مردم قطب جنوب را با یک پنگوئن امپراتورِ سردرگم مقایسه می‌کند. یک پنگوئنِ تنها، مسیر خود را از سایرین جدا می‌کند و در دل خشکی، به سمت کوه و به قول هرتسوک به‌سوی «مرگ حتمی» حرکت می‌کند. هرتسوک از دکتر دیوید اینلی، محقق سؤال می‌کند: «آیا چیزی به نام دیوانگی در بین پنگوئن‌ها وجود دارد؟ منظورم این نیست که یک پنگوئن ممکن است باور کند لنین یا ناپلئون بناپارت است، اما آیا می‌توانند دیوانه شوند، برای این که دیگر تحمل اجتماع خود را ندارند؟» آیا این جنون می‌تواند همان چیزی باشد که مردم را به تلاش برای فائق آمدن بر یک طبیعت فتح‌ناشدنی سوق می‌دهد؟

درواقع، جنونی که هرتسوک از آن صحبت می‌کند، موضوع دیگری را در «برخوردها در انتهای جهان» آشکار می‌کند: آخرالزمان قریب الوقوع. بشریت با جنون خود سعی می‌کند طبیعت را فتح کند و در نتیجه، به‌آرامی سیاره را نابود می‌کند. احترام هرتسوک به طبیعت با دانشمندان و سایر مصاحبه‌شوندگان فیلم در یک ردیف قرار دارد، کسانی که در بسیاری موارد از بی‌احترامی منحصربه‌فرد بشریت به طبیعت به‌قدری وحشت‌زده شده‌اند که به قطب جنوب فرار کرده‌اند. این افراد بشریت را به نفع طبیعت رد می‌کنند. هرتسوک در انتخاب آن‌ها برای رویارویی با یک چیز متعالی، حقیقتی عمیق و شاعرانه می‌یابد، اما فیلم او همچنین سعی می‌کند ثابت کند همان‌طور که بشریت مدام تلاش می‌کند طبیعت را فتح کند، جهان طبیعی خارج از کنترل مطلق ما باقی می‌ماند. لحظه‌ای را ببینید که او کنار یک آتشفشان با دکتر کلایو اوپنهایمر، آتشفشان‌شناس از دانشگاه کمبریج ایستاده است و آن‌ها درمورد اجتناب‌ناپذیر بودن یک فوران دیگر در سطح انقراض که انسان‌ها نمی‌توانند جلوی آن را بگیرند، صحبت می‌کنند. هرتسوک توضیح می‌دهد: «زندگی بشر بخشی از یک زنجیره بی‌پایان از فجایع است. نابودی دایناسورها تنها یکی از این حوادث است. به نظر می‌رسد بعدی ما هستیم.» اظهارات هرتسوک امروزه بسیار متداول به نظر می‌رسد، به‌ویژه با توجه به پیش‌بینی استیون هاوکینگ که از عمر بشریت روی سیاره کمتر از یک قرن باقی مانده است.

به نظر می‌رسد هرتسوک ناپایداری انسان‌ها را‌ پذیرفته است، انگار مدت کوتاه بشریت بر روی کره زمین برابر با مأموریت کوتاه یک فضانورد به جهان دیگر است. هرتسوک زمانی این مسئله را بیشتر تداعی می‌کند که در توصیف دانشمندان قطب جنوب از آن‌ها به‌عنوان فضانوردانی یاد می‌کند که در حال کاوش در یک چشم‌انداز فرازمینی متعالی زیر یخ هستند. او در مشاهدات خود از غواصان قطب جنوب می‌گوید: « آن‌ها ازنظر من مانند کشیش‌هایی بودند که برای عشاء ربانی آماده می‌شدند.» یا وقتی غواصان زیر چند متر یخ هستند، می‌گوید «غواصان ازنظر من به فضانوردانی شباهت دارند که در فضا شناور هستند.» او بعداً با تعجب می‌گوید: «و وقتی ما رفتیم، هزاران سال بعد چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آیا باستان‌شناسان بیگانه‌ از سیاره‌ای دیگر تلاش می‌کنند از کار ما در قطب جنوب سر دربیاورند؟» هرتسوک در کل فیلم، مانند بسیاری از دانشمندانی که با آن‌ها گفت‌وگو می‌کند، ناپدید شدن اجتناب‌ناپذیر نژاد انسان را می‌پذیرد.

با وجود این تصورات تلخ، «برخوردها در انتهای جهان» با طبیعت مانند یک معبد رفتار می‌کند و نوعی تقریباً معنوی، اما قطعاً عجیب و غیرانسانی از شکوه را زنده می‌کند. فیلم شامل صحنه‌هایی است که با استفاده هنری هرتسوک از دوربین خود و همراهی موسیقی، در مشاهدات خود از طبیعت، یک شعر سینمایی خلق می‌کند. در یک سکانس پنج دقیقه‌ای در زیر آب که بدون روایت یا گفت‌وگوست، نوع موسیقی که هرتسوک انتخاب کرده بر عظمت آنچه نشان داده می‌شود، دلالت دارد. در همان حال که دوربین جستجوگر در میان موجودات دریایی مرموز که به‌ندرت با چشم انسان دیده ‌شده‌اند، پرسه می‌زند، یک آهنگ محلی به نام «Planino, Stara Planino» با صداهای بلغاری شبح‌وار طنین‌انداز می‌شود و کیفیتی معنوی و آن‌جهانی به کف دریای قطب جنوب می‌بخشد. کارگردان، با دوربین کنجکاو و موسیقی که در چنین صحنه‌هایی به‌طور یکپارچه منعکس می‌شود، ارتباطی شاعرانه با عظمت طبیعت خلق می‌کند، چه زندگی دریایی، آتشفشان‌ها و صدای فک‌ها باشد یا صرفاً پاشوف که به چشم‌انداز نگاه می‌کند.

هرتسوک به دلیل نامتعارف بودن خود به‌عنوان فردی بسیار جدی و گاهی اوقات قابل رد کردن در نظر گرفته می‌شود، شاید به این دلیل که سبک او در فرهنگ پاپ، بامزه و خود‌ارجاع تلقی می‌شود (او با صداپیشگی در نقش یک مستندساز قطب جنوب – درواقع خودش – در انیمیشن «پنگوئن‌های ماداگاسکار» تولید ۲۰۱۴ دریم‌ورکس با «برخوردها در انتهای جهان» شوخی کرد.) جایگاه او به‌عنوان یک فرد مشهور عجیب و غریب باعث شده اهمیت مستندهای او – خلاقیت هنری، تفسیر مبارزه انسان و طبیعت و زیبایی خالص آن‌ها – تا حدی نادیده گرفته شود. بااین‌حال، نگرش افسرده‌کننده و غرابت فیلم‌های مستند هرتسوک نوعی شاعرانگی دارد که از نظر‌گاه و روش ریشه‌دار او در درک موضوعات فیلم‌هایش خبر می‌دهد. قطعاً بینندگان باید قدردان تخیل و نوع نگاه هرتسوک به جهان و همچنین اصالت و بینش طبیعت‌گرای او باشند. تمایل به تشخیص تمایز بین انسان‌ها و طبیعت در نگاه او جاری است که از طریق آن می‌کوشد جایگاه کوچک ما در جهان را درک کند.

 

 

 

منبع: دیپ فوکس ریویو (برایان اگرت)- نماوامگ

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید