درامانقد-سینما: جاذبه هنر فراتر از فرآورده و یا حتی فرآیند آن است. هنر زاینده نوعی جهان‌بینی و شکلی از درک و مواجهه با پدیده‌های عالم واقع است و به همین دلیل به دنبال خود دید و سبک زندگی متفاوتی به وجود می‌آورد. هنرمند بودن شبیه به عاشق یا جنگجو بودن است، وقتی وارد آن می‌شوید در برابر عواقب و عوارض آن نمی‌توانید گزینشی عمل کنید، همه آنچه هستید را به شکل تام و تمام دگرگون می‌کند. حتماً برخی از شما فکر می‌کنید این تعبیر نوعی احساسات‌گرایی غلوآمیز توسط یک منتقد هنری است، اما اگر به تجربیات هنرمندانه زیستن دقیق و باورمند بنگرید، در خواهید یافت که هنرمند بودن به معنای واقعی و حرفه‌ای کلمه از طریق ارتباطی موقت و کارمندی و غیر همه جانبه با هنر ممکن نخواهد بود. هنر نوعی بی‌کنترلی در برابر خود و محدودیت دربرابر عوامل مخدوش کننده‌اش می‌طلبد که به همین دلیل از حالت وسیله، شغل و اعتیاد خارج می‌شود و به نوعی شیوه مداوم و پیوسته بودن در جهان بدل می‌شود. این آن چیزی است که دیوید لینچ به آن «زندگی هنری» (Art Life) می‌گوید. نکته اصلی و محوری مستند «زندگی هنری دیوید لینچ» ساخته جان نگوین در سال ۲۰۱۶ بیان مختصات و عناصر این زندگی هنری با دستور زبان خاص دیوید لینچ است.

مستند «زندگی هنری دیوید لینچ» سه ساحت بصری و روایی دارد. یکی تصاویر آرشیوی که شامل کودکی تا جوانی لینچ و ساخت اولین فیلم بلندش «کله پاک‌کن» است، دیگری تصاویر کار و زندگی او در استودیو در زمان حال و سومی تصاویر خود آثار هنری خاصه آثار نقاشی و حجم او. لینچ که خود راوی فیلم است رابطه میان این سه؛ یعنی کودکی و روند بلوغ و رشدش، سبک کار هنری و آثاری که خلق کرده است را توضیح می‌دهد. اما همه اینها در یک پیوست و ارتباط معنایی درونی قرار دارند.

این فیلم نشان می‌دهد که تجربیات بسیار خاص درونی لینچ بخصوص در دو دوران کودکی و نوجوانی زمینه و بستر ایده‌ها و کار او را ساخته است. لینچ خود در این باره می گوید: «گذشته به ایده‌ها رنگ و غنا می‌بخشد»  به موازات دیدن آثار هنری لینچ و فرایند روزمره‌ای که در خلق آنها طی می‌کند، ما روایت او را از کودکی‌اش می‌شنویم و به خوبی می‌بینیم که ارتباطی عمیق و ناگسستنی بین هنر لینچ و کنجکاوی‌های کودکانه او وجود دارد. تصاویری که در کودکی لینچ را ترسانده یا شگفت‌زده کرده و اغلب باعث شده تا او از جهان واقع بیرون برده شود و رؤیاها برایش شکل بگیرند، در نقاشی‌هایش به وضوح قابل رؤیت است. به همین دلیل نیز نقاشی‌های لینچ از دیگر آثار هنری او خیلی بهتر درونیات و آن رؤیاها و تصاویری را نشان می‌دهد که در یک لحظه لینچ را از دنیای به قول خودش کوچک کودکی به دنیای درونی وسیع رؤیاها برده است.

لینچ همانند آثارش سهل و ممتنع حرف می‌زند، بسیار ساده و در عین حال بسیار مبهم، بسیار ملموس و در عین حال بسیار غریب، حتماً باز فکر می‌کنید این قرار گرفتن تضادها تنها یک بازی زبانی توسط نگارنده این سطور است، اما این‌طور نیست. لینچ تلاش می‌کند لحظات را توضیح دهد، لحظات ساده‌ای که در خاطر او مانده؛ از رؤیا تا واقعیت؛ لحظاتی چون عکس که از فیلتر درونیات لینچ و نوع نگاه مشاهده‌گرش به پدیده‌ها می‌گذرد. او یک مشاهده‌گر رؤیاپرداز است که زندگی را فراتر از تضاد رؤیا و واقعیت در می‌یابد و در پی ساخت منطق نیست، فقط تلاش می‌کند تجربیات را منتقل کند و گاهی از فرط سادگی، درک و ارتباط پیدا کردن با این تجربیات، پیچیده می‌شود، چون از ذهنیت مرسوم و عادت شده فاصله دارد. درک زبان لینچ گاهی دشوار است درست مثل زبان یک کودک که در عین سادگی دیرفهم است و نشانه‌های مختلفی را دربر می‌گیرد.

ریچارد ای بارنی ادیتور کتاب «گفت‌وگو با دیوید لینچ»* در مقدمه آن کتاب درس‌آموز می‌نویسد: «مشهور است که می‌گویند مصاحبه با دیوید لینچ به کلنجار رفتن با نوزاد زبان بسته‌ای می‌ماند که حرف‌های زیادی برای گفتن دارد اما شما نمی‌توانید به درستی منظور اصلی او را متوجه شوید.» بارنی همچنین اضافه می‌کند که در گفتار لینچ «آن‌چه نمی‌گوید بر آن‌چه می‌گوید ارجحیت دارد و در یک کلام این رویکرد ابهام در همکلامی را می‌توان شناسه‌ی منحصر به فرد او دانست.» اما شاید این توصیف را بتوان این‌گونه تکمیل کرد که ابهام کلام لینچ بیشتر از ابهام ذهن منطق‌ساز مصاحبه کننده بر می‌آید. اگر رؤیاها و تداعی‌ها را در او دریابیم – که در درون هر انسانی جریانی زنده دارد- جهان لینچ به نحوی شهودی برای ما روشن و شفاف می‌شود و همچون آثارش با آن عنصر مورد علاقه و تأکید لینچ یعنی «رازآلودگی» ارتباطی مستقیم و پویا پیدا می‌کنیم.

در فیلم «زندگی هنری دیوید لینچ» خصوصیات ویژه گفتار لینچ و طبیعتاً نگاه او -که مبتنی بر تجربه‌های خرد و پراکنده‌ای‌ است که در ناخودآگاه نفوذ می‌کنند و احساس حاصل از آنها در یک فرم هنری ظهور می‌یابند- بیش از همیشه به پختگی بیان می‌شود، شاید نمونه قابل درک دیگر مسترکلاس اوست که پیشتر در نماوامگ معرفی و بررسی شده است. این نوع مواجهه‌ بیشتر از اتکا بر مفروضات منطقی زبانی که ما با آنها فکر می‌کنیم، مبتنی بر مشاهده است و بیانش نیز بیشتر از پیرنگ با تداعی (Association) صورت پیدا می‌کند. این دقیقاً همان ساختاری است که آثار هنری لینچ اعم از نقاشی، موسیقی، انیمیشن و فیلم بر مبنای آن شکل می‌گیرند. پس همین جا باید به یک نکته توجه داشت که گفتن این‌که آثار لینچ گسیخته و یا نامنسجم هستند حتی به عنوان یک ویژگی مثبت، غلط است. چون درست است که ساختار علی و مبتنی بر منطق بر کار حاکم نیست اما تداعی‌ها خود مبتنی بر نوعی «پی‌آیندی»، «یادآوری» و «پیوستگی‌» هستند. این پیوستگی مبتنی بر تجربیات و به شکلی درونی گزارشی از زندگی است بدون دخالت ایده بیرونی ساختار بخشی که اساساً امری است که به تجربیات بر مبنای آموخته‌ها و تربیت شکل می‌دهد، اما لینچ با همه آرامش، متانت و لحن کندی که دارد، قلباً وحشی است؛ نیاموخته، متنفر از درس خواندن و عاشق نشستن در استودیو، مراقبه کردن، سیگار کشیدن و قهوه خوردن و آماده بودن مداوم برای تجربه‌گری و خلق اثر هنری. به شکلی خلاصه در این فیلم لینچ به ما می‌گوید زندگی هنری همین است؛ همین زیست پر عیش و رؤیایی که خیلی از دلباختگان هنر شیفته آن می‌شوند، اما توان ایستادگی بر روی آن و دادن تاوانی که می‌طلبد را ندارند؛ فیلم «زندگی هنری دیوید لینچ» به ما این را نشان می‌دهد که موفقیت لینچ و منحصر به فرد بودن او در تاریخ سینما و هنر در همین است که همچون یک عاشق پاک‌باخته یا شاید یک سرباز جان باخته بر سر این زندگی ایستاده و حاضر به پرداخت هر تاوانی برای ساختن و سپس حفظ آن بوده است.

*ریچارد بارنی، گفت‌وگو با دیوید لینچ، مترجم: آرمان صالحی، نشر شورآفرین، ١٣٩۴

 

منبع: نماوامگ

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید