درامانقد-تئاتر: عنصری در شعر وجود دارد، عنصری ناآرام، مواج و رنجور، گویی که هر شعری از درون یک رنج زاده میشود، به تنِ تنگ ساختارهای فکری و زبانی میکوبد، و این تن کوفتن، این جنگ واژگان علیه زبان، این لشکر تصاویر علیه ساختار را، روایت میکند.
نمایشنامه «روز مرگ در داستانِ هملت» نوشته برنار ماری کلتِس در سال ۱۹۷۴، نمایشنامه هملت شکسپیر را به چهار شخصیت اصلی آن تقلیل داده، هملت، افلیا، کلادیوس و گرترود. تقسیم بندی و نوع حرکت شخصیتها و دستهبندیشان در متن شکسپیر برای ما آشکار است اما، کلتس نمایشنامه را از بنیان فروریخته و با انتزاع دو مفهوم، تنش اساسی و درونی این تراژدی را مجدد بازخوانی کرده است، تنشی میان دو حس؛ جنون و تردید. جنون سهم زنان نمایشنامه است و تردید سهم مردان. گرترود در تغییرات حسیاش، در گناهی لیدی مکبثوار، در خیانت و خدمت، که در کوره سوزان مادری و موقعیت متضاد عشق و نفرت مادر بودن می جوشد، جنون را تجربه می کند و افلیا در موهومات و هذیانهای عشق مالیخولیایی، خود را غرق دیوانگی میکند. در این میان کلادیوس در قتل هملت به عنوان تهدیدی برای خود تردید دارد و هملت شاعرپیشه و ناامید هم مثل همیشه مردد است در انتقام. آنچه در نهایت از درون همه اشخاص بیرون میتراود نشانه هایی است از روحی که کلتس به مانند تمام نمایشنامههایش درون کالبد این شخصیتهای سرنمونی ادبیات نمایشی دمیده است، روحی ساخته شده از شاعرانگی و خودویرانگری. هملت صبر میکند، تردید میکند، درباره تردید خود شعر میگوید و چنان که گویی لبریز است از لذت آسیب به خود؛ خود را به جنون میکشاند تا از ساختار بسته و رنج آور حکومت و قدرت بگریزد. هملت کلتس با جنون به جنگ قدرت میرود.
این رویکرد با شخصیت و زندگی کوتاه کلتس هم هماهنگی دارد. مردی بسیار خوش چهره و خوش تیپ اما جداافتاده که زادگاه خود مِتز را که در زمان جنگ الجزیره شهری نظامی بود، در ۱۷ سالگی ترک کرد و دیگر حتی برای یک بار هم که شده به آنجا بازنگشت. جداافتادهای که ۴۱ سال بیشتر عمر نکرد، بر اثر ایدز مرد و چنان خودویرانگر بود که کلود استراتس مدرس و کارگردان تئاتر و سینما و از نزدیکان کلتس درباره او گفته بود: “کلتس خودش را دوست نداشت.” یا یکی از اساتیدش گفته بود: “برنار لبخند زنان به سوی فاجعه می دود.”
از آنجا که ابزار کار کلتس در خلق نمایش، شعر است، صوت چه حاصل از کلمات و جملات باشد، چه محصول فضاسازی و درهم آمیزی اصوات با سکوت، در کار او اهمیتی فراوان دارد که حتی با خواندن متون او در گوش طنین انداز می شود. حتی با خواندن روز مرگ در داستان هملت، صوت و اهمیت بنیادین آن را می توان دریافت. نمایشنامه صوت را دیدنی می کند و با صدا، تصویر سازی می کند. نمایش کلتس در عین گرایش پسااستعماری و ضد سلطه همیشگیاش، بسیار شخصی است و اصلیترین پیوندش با امر جمعی در همین فردیتِ ضد جمع و خودبنیادیِ رادیکال است. چیزی که از جنون و شعر برمیآید و بس.
اینکه هملت برای هر دگراندیش یا دگرباشی چون کلتس، که با ساختار قدرت به نحوی درونی و فرهنگی در میافتد، نمایشنامهای وسوسه انگیز است، خود امری جالب توجه است. از همین زاویه اثر درخشان، خردکننده و مهلک دیگری که هملت را در همان سالها بازخوانی کرده یعنی «هملت ماشین» نوشته هاینر مولر در سال ۱۹۷۷، بیش از پیش فهمیدنی میشود. هملت به سبب تردید و افشاگریاش از آشفتگی درونی قدرت، و همچنین خستگی و نفرتش از آنچه در کاخ میگذرد، در قرن بیستم فقط قهرمان آنارشیستها، رادیکالها و … نیست، بلکه قهرمان نگاههای شخصی ناجور است که از پارادایمهای ثابت،بدیهی انگاشته شده و تمامیت خواه فرهنگی نیز میگریزند. اینجا هملت در کنار عامل اخلال در تضادهای روانی، یا یک فیلسوف ناجور، شبیه جوانانی است که در دهه 60 میلادی میخواستند همچون اجداد خود در انقلاب روشنگری به قول هگل «آسمان را به زمین آورند».
علاقه کلتس به صوت علاوه بر شاعرانگی، در استفاده او از کلام ناآرام انسان بیمار هم نهفته است. هملت کلتس بیش از آنکه با تصویرش فهم شود، باید صدایش شنیده شود. از همین روست که به جای نمایشی که هملت در تراژدی شکسپیر برای آشفته سازی عموی خود، کلادیوس ترتیب داده، کلتس در درام مدرن خود، شعری را جایگزین کرده است که گویی از یک روح سرگردان و نادیدنی پخش تراوش میکند و کلادیوس را هراسان میگرداند. کلادیوس مرد قدرتمند، حیلهگر و مستبد شکسپیر در اثر برنار ماری کلتس تبدیل به واماندهای شده است که میگوید: خودم را همچون مردی حس می کنم که مجبور به انجام دو کار است. تردید دارم. هیچ کدام را آغاز نمیکنم. از انجام دادن هر کاری ناتوانم.
کلتس از داستان هملت، فضا را برجسته کرده. صوت، زبان و شعر و حالت، ابزار شخصیت پردازی کلتس هستند. او به جای وقت صرف کردن سر تاریخچه کاراکترها و داستانسازی و قصهپردازی، به آنها اجازه داده تا روح خود را آشکار کنند و حالتی از خود ارائه کنند که در کنار زبان پریشان اما فصیحشان آنچه هستند را بدون تاریخ، بدون ارجاع، بدون تفسیر و در رنج روایت کنند. تفسیر از این جهت از جهان کلتس حذف شده که او با وسواس زبانیبیشتر تصویر و فضا ساخته، لذا آنچه مهم است معنا نیست بلکه حالتی است از بودن.
*نمایشنامه «روز مرگ در داستان هملت» با ترجمه لیلا ارجمند توسط نشر بیدگل منتشر شده است.