درامانقد-سینما: این یک واقعیت است که اریک رومر هرگز فیلم های مارسل کارنه را در اولین ردیف فیلم های مورد تحسین اش قرار نداد. با این حال عقیده اش آن زمانی که اقرار می کند کارگردان روز بر می آید[1]و بچه های بهشت[2]در زمره ی کارگردان هایی است که بهترین فیلم های پاریسی را ساخته اند، ارزشمندتر است.
کارنه-پِرِه وِر
نگاهی مشابه به پاریس
بزرگ شده ی بتییونول[3]، پسر یک صنعتگر مبل ساز، در قلب پاریس از زمان تولد، مارسل کارنه جوان به شکل متناوب ساکن خیابان راشل نزدیک میدان بلانش و بعد از آن در آتلیه ی هنری بالای خیابان کُلَن کور[4]اقامت می کند. از طرفی از همان جا بود که می توانست کل چشم انداز شهری را تماشا کند، همانند گارانس[5]در بچه های بهشت.
بفرمایید، نگاه کنید، بارقه های کم سو، روشنایی های کوچک منیل مونتان. آدم ها می خوابند و بیدار می شوند. هر کدام شان کورسوهایی دارند که روشن می شود و خاموش. این ها همه چیز نیست. وقتی به این فکر می کنم که حتی نمی توانم اتاقی را که با مادرم در آن زندگی می کردم به یاد بیاورم…
گارانس به ژان-باپتیست، بچه های بهشت
زیبا در چیزهای ناچیز کوچک
این کلمات گفته های ژاک پره ور هستند. ولی با اینهمه به سادگی می پذیریم که قرارداد میان نویسنده و کارگردان در گذار از یک خرد جمعی سربرآورده است … در نتیجه، پاریس سورئالیست ها، همان پاریس سیرانو، برج سن ژاک و کانال اورک[6]، برآمده از همان حس بوده و به همان احساس شاعرانه ی حقیقی منتهی می شود، درونگرا همچون پاریس مردم پسند کانال سن-مارتن و متروی باربس-روشوشوار.
اینگونه به نظر می رسد پرداختن به هر بحث و جدلی که مربوط به نسبت دادن چیزی به کسی باشد، بیهوده است .
پاریس : بیش از یک دکور
نوشته ی پره ور که در زیر آمده مربوط به سکانس کانال اورک در فیلم ژنی[7](1936) است، اولین فیلم حاصل از همکاری آنها:
بندر کریمه… باراندازها… کودکان بازی می کنند… مردانی که زورق هایشان را خالی می کنند…[…] پیچ اسکله… در انتها ساختمان کوچکی که روی آن می خوانیم«نجات غرق شدگان»… پرچمی روی آن افتاده…ا
کانال اورک: همه چیز در نظر گرفته شده، احساس می کنیم که مکان اتفاقی انتخاب نشده است. در نتیجه دکوری شبیه به دیگری نیست. چرا که در واقع پره ور با این مکان آشنایی دیرینه ای دارد. به این ترتیب مارسل کارنه در حالی سکانس عروس را می سازد که تردیدی نسبت به کیفیت این نگاه ندارد. تصاویر کانال، پل، تیرچه های فلزی، گستردگی آب خاکستری، ساختمان های ناهمواری که نما را می پوشانند، لحن تندی را عیان می کنند، که با آهنگ آرام غمگینی که همانقدر به سینماگر تعلق دارد که به شاعر، معتدل می شود.
تصویر سرنوشت
با اینهمه این ایده – هم زمان جدی و پیش افتاده- که نقش سرنوشت به یکی از پرسناژها سپرده شود، اساساً پرورده ی پره ور است.در حقیقت، مارسل کارنه حین مکالمه ای حتی خود به خود این موضوع دست کاری سرنوشت را مانند عنصری اساسی از اسطوره شناسی شخصی اش مطرح می کند. کارنه هم به اندازه ی پره ور ، و حتی بیشتر، پرسناژ را تنها به عنوان شخصیتی استعاری در نظر نمی گیرد،کاراکتری حامل اخبار ناخوشایند که هم زمان با انسان گرایی به ضعف هایی که گاهی منجر به ناتوانی خودش می شود معترف است.
سرنوشت مجسم
به عنوان مثال، برافروختگی ژول بری در روز بر می آید به وضوح با تمایل به خودکشی در درون کارنه در ارتباط است. علاوه بر این همان ژول بری در بازدیدکنندگان شب[8](1942) موفق نمی شود تا صدای قلب عشاقی را که به موجودات بی حس و حرکتی تبدیل شده اند، خاموش کند. چنین تقدیری که او برای مرد لباس فروش بچه های بهشت(پیر رنوار) و رهگذر مرموز دروازه های شب[9](ژان ویلار) مجسم می کند به مرور در نظرمان شبیه به شاهدی مضحک، کنایه دار و مطرود نمایان می شود و بنابراین در برخی حالاتِ آگاهی درونی، قربانی.
کارنههم زمان با فیلم سازی از پیک تقدیر، برای برجسته کردن این شخصیت ظهوریافته همه ی تلاش خود را به کار می برد بخصوص در سکانس آغازین دروازه های شب(1946).
دروازه های شب
اینطور بود که یک صبح زمستانی یکی از قطارهای متروی هوایی از روی مناطق شمالی پاریس عبور می کند. دیگو(ایو مونتان) مسافری میان دیگر مسافران متوجه نمی شود که مردی با صورت استخوانی و اصلاح نشده بی وقفه به او زل زده است. با این وجود، نگاهی که میان دو مرد رد و بدل می شود کافی است تا بدون اینکه واقعیت لحظه ای و پیش پاافتادگی اندکی ملال آورش کمترین چیز از دنیای تحریف شده باشد،ما را به بُعدی موهوم وارد کند.
در ادامه گفتگوی این شخص را خواهیم دید و شنید که بیش از آنکه از سر علاقه و کنجکاوی باشد تحقیر کننده و بیش از دلهره آور بودن کسالت بار است.وقتی در جریان داستان -بدون هیچ هیجانی- وانمود به مداخله کردن می کند، هیچکس نمی خواهد به او گوش دهد. و با این وجود…
همه شان، به آنها هشدار داده می شود اما هیچ کاری انجام نمی دهند؛ و اگر هشدار داده نشوند، وقتی مسئله ای پیش آمد، سرنوشت را متهم می کنند. به گمان، دشمن داشتن و بدبخت و مشوش بودن برایشان سرگرم کننده است…
سرنوشت(ژان ویلار)، دروازه های شب(کارنه،1964)
کارنه بازی ها را هدایت می کند
هیچکس نمی خواهد به او گوش کند… مگر تماشاگر داخل سالن سینما، و اولین در میان آنها، ماهر و کارآمد که کسی جز مارسل کارنه نیست. چراکه او سرنوشت را باور دارد، همان سرنوشتی که او به شیوه ی خود با پیاده سازی اثری هنری و با جدی ترین فعالیتی که در او سراغ داریم، کارگردانی یک فیلم، توانایی های آن را تصرف کرده است. پس هیچ چیزی نمی بایست متوقفش کرده و نه از دسترسش خارج شود.
بنابراین می توانیم متوجه توضیحات او برای ساخت در استودیوهای موجود شده و حتی آنها را تایید کنیم : هتل شمال (1938) و پل عابر پیاده ی کانال سن-مارتن، و همچنین ساختمان عجیب و دورافتاده ی روز برمی آید، ایستگاه متروی باربس-روشوشوار در دروازه های شب. هرچند شاید فیلم برداری در فضاهای خارجی واقعی پرهزینه تر می شد، ولی دلیل حقیقی او جای دیگری است…
در واقع خواستش این بود که اگر او کارگردان است بتواند دوربینش را دقیقاً در محلی بکارد که سرنوشت در آنجا حضور دارد. بنابراین حتی شصت سال بعد زمانی که دوباره این تصاویر را می بینیم نباید جای دیگری به دنبال رمز احساسی باشیم که چیزی از توانایی او کم نکرد…
از یک فیلم به دیگری
روابط و یادها
اگر بخواهیم تعدادی چکیده انتخاب کنیم که به تناوب از ژنی، هتل شمال، روز برمی آید، بچه های بهشت و دروازه های شبگرفته شده است، ظهورارتباط یک موضوع و الهام را به صورت عینی خواهیم دید.
به این ترتیب راه پله ی روز برمی آید جاییکه پیکر ژول بری افتاده به راه پله هتل شمال برمی گردد که جوانان عاشق ناامید به آهستگی از آن بالا می روند. همچنین کانال اورک در ژنی و آگهی دیواری اش”نجات غرق شدگان” ده سال بعد در دروازه های بهشت دیده می شود. و بالاخره پلان های پل فلزی بالای آب که بی وقفه نقش خود را در عبورهای اجباری یادآوری می کند.
فیلم ها، نیم نگاه ها
در نتیجه شاید بتوانیم تقریباً بعضی پلان ها را به سال های بعد ربط دهیم. در انتهای ژنی، فرانسوآز را می بینیم که در حال راه رفتن در خیابانی است که یک طرف آن با نرده های بلندی بسته شده است که با گذر از آن به شبکه ی وسیعی از راه آهن می رسیم. ژاک پره ور در سناریوی خود با “خیابانی معمولی” به آن اشاره کرده بود. ولی کارنه ی جوان حس کرده بود که رد دود و سوت لوکوموتیوها می بایست با ناامیدی درونی قهرمان زن همراه شود.
سپس ژان پیر اومونِ هتل شمال در دکوری مشابه دیده می شود. مصمم برای مردن، از روی نرده ای می پرد که مشرف به راه آهن است. ابتدا در ابری از دود ناپدید می شود ولی زمانیکه زنده،چسبیده به میله ای فلزی، پدیدار می شود متوجه می شویم که جراتش را برای خودکشی از دست داده است.
با این وجود سرژ رژیانی[10]در دروازه های شب این شانس را نداشت. زمانی که میان دو ریل راه می رود قطاری را می بیند که از رویش رد می شود، همان چیزی که نشان دهنده ی نقطه ی پایان است.
روز برمی آید
سرچشمه ی فیلم
پس متوجه می شویم که مارسل کارنه بدون لحظه ای تردید شیفته ی سینوپس[11] سه صفحه ای می شود که در یکی از شب های 1938 توسط ژاک ویو[12]، همسایه اش در خیابان کولنکور، به او پیشنهاد می شود.
در کتاب خاطراتش، زندگی با اشتهای کامل[13]،می نویسد: ” همان لحظه عاشقش شدم. سناریو حقیقتاً کمی غیرواقعی بود ولی، برای اولین بار در تاریخ سینما، حداقل با شناخت من، از انتها شروع شده و به کمک “بازگشت به عقب” پیش رفت. به نوعی اعتراف قهرمان داستان است از گذشته اش و دلایلی که او را تا تبدیل شدن به یک قاتل شدن پیش برد.”
فیلم سازی در تاریخ سینما؟
بیش از سبک جدیدی در روایت، این ایده ی بازگشت به عقب در حالیکه نشان دهنده ی بار(سنگینی) گریزناپذیر و محبوس کننده ی قهرمان در سرنوشت درونی اش است، تنها توانایی تباه کردن او را داشت. به این ترتیب همه ی تلاش خود را کرد تا ژاک پره ور را که به مشارکت در سوژه ی دیگری فکر می کرد، متقاعد کند تا با ژاک ویو در نوشتن سناریو و دیالوگ ها برای فیلم روز برمی آید همکاری کند. و طرح خود را تا انتها اینطور دنبال کرد که از الکساندر ترونه[14] خواست اتاقی را که ژان گابن باید در آن بمیرد، با دکوری مطلقاً محصور طراحی کند.
اینطور می نویسد:” هدف القای حس مردی است که به نوعی میان دیوارهای این اتاق محبوس شده است، همان جایی که آخرین شب خود را با تصویر یک محکوم به مرگ در سلولش سپری می کند.می بایست او را در حال رفتن و برگشتن از در به سمت پنجره نشان می دادم و از تخت به سمت کمدی که او را کاملاً در مقابل دکور بسته ای قرار می داد و این در حالی بود که دوربین چهار دیوار را در همان حرکت دستگاه نمایش می داد.”
دیگر شکی وجود ندارد: اگر سرنوشت توانایی دیدن داشت به یقین از پاریس، به روش مارسل کارنه فیلمسازی می کرد!
برگرفته از سایت “http://www.pariscinemaregion.fr“، 3 اوت 2016
نوشته شده توسط کلود-ژان فیلیپ(Claude-Jean Filippe) تاریخ نگار سینما، گزارشگر سینه-کلوب آنتن 2(1996-1971)، مستندساز و همچنین نویسنده ی رمان سینما(انتشارات فایار،1998) و ژان رنوار: زندگی در آثار(انتشارات گرسه و فاسکل،2005).
[1]– Jour se lève
[2] – Enfants du paradis
[3]– Batignolles
[4] – Caulaincourt
[5] – Garance
[6] – Ourcq
[7] – Jenny
[8] – Les visiteurs du soir
[9]– Portes de la nuit
[10]– Serge Reggiani
[11] – synopsis:داستان بسیار کوتاهی که طرح اصلی فیلمنامه را تشکیل می دهد
[12] – Jacques Viot
[13] – La vie à belles dents
[14] – AlexendreTrauner