درامانقد-سینما: همزمان طلایه دار و با فاصله از موج نو، لویی مال سینماگری است که ژانرهای متفاوتی را در جهت تجربه کردن فرم های جدید زیبایی شناسی آزمود.
لویی مال از دسته سینماگرانی نیست که بتوان به راحتی آنها را بر اساس یک منطقه ی جغرافیایی شناخت، در فرانسه هم به اندازه ی آمریکا فیلم ساخت و در شهر و خارج از شهر نیز به یک میزان. با این حال تعدادی از اولین فیلم هایش که در پاریس واقع شده اند یکی پس از دیگری این شهر را سودا زده، سرگرم کننده یا طبیعت گرا معرفی می کنند.
پاریس آبی
با لویی مال پاریس معمولاً دلگیر و ملال آور است. با گذر پرسناژهای مایوس یا سرخورده از زندگی، پایتخت به شهری بی روح می ماند که نسبت به آلام انسانی بی تفاوت است.
بعد از آسانسوری برای چوبه ی دار[1]، دکورهای پاریسی میان ساختمان اداری سرد و بی نام و نشانی که بر تمام شهر تسلط دارد و خیابان های عریضی که به ندرت عابری در آن قدم می زند، در نوسان هستند. ابتدای فیلم، ساختمان مدرنی که دفتر کار کارالا را در خود جا داده است تمام فضا را اشغال می کند: بنایی از بتون و شیشه با خطوط کاملاً کاربردی، ساختمانی که چنان روی شهر خم شده است انگار به دنبال تسلط یافتن بر سردی منطق معماری آن است. پس از مرگ کارالا، سینماگر فضای حبس – ساختمان محل دفاتر و آسانسورش که تاورنیه[2] (موریس رونه[3]) آن را مسدود شده می یابد- و فضای آزادی را – اتومبیل کروکی که به شکلی معنادار از شهر می گریزد- مقابل هم قرار می دهد.
خود شهر نیز که بیشتر اوقات در شب فیلم برداری شده بود پیام آور خوش بینی بیشتری نبود. فلورانس(ژان مورو) همراه آوازهای سوزناک مایلز دیویس، در شانزه لیزه پرسه می زند یا با چهره ی غیرقابل نفوذ در کافه ای پشت میز نشسته بدون آنکه متوجه آنهایی باشد که به او اشاره می کنند. بوتیک ها، رستوران ها، کافه ها و نئون های درخشان دکور شبانه ی غیر ملموسی را تشکیل می دهند. صبح زود، زیر پل بیرحکیم[4] شهر چهره ای کاملاً زرد و رنگ پریده عیان می کند.
هرچند در عشاق[5] (1958) پاریس برای ژین(ژین مورو) بورژوایی که در زندگی در شهرستان تا حد مرگ برایش کسالت آور است، هم معنای آزادی است، با این وجود شهر چیز دلپذیرتری در خود ندارد. با وجود شهر بازی خیابان انولید یا آپارتمان بسیار بزرگ خیابان فُش بازهم پایتخت کاملاً بی نام و نشان به نظر می رسد.
در آتش سرکش[6] ( امید واهی) (1963) آلن(موریس رونه)[7] قهرمان داستان، الکلی سابقی است که در کلینیک ترک اعتیاد به الکل در ورسای اقامت دارد، نوعی قلمرو(یا سرزمین) آرامش. در مقابل پاریس برایش گذشته ی شاد و پر بزمی را متبلور می کند که دیگر جایگاهی برایش ندارد، اینطور است که به دکترش می گوید: “پاریس مرا می ترساند.” با این وجود در این “شهر فراموش شده ی اینقدر غمگین” خطر کرده و پیش از ملاقات دوستان قدیمی اش در خیابان ها قدم می زند. ولی پاریسی که او بازمی یابد فضایی متخاصم است: باید او را در اولین لحظات بازگشت به پایتخت در فضای زیبای شریانی دید که بخصوص رفت و آمد اتوموبیل ها در آن بسیار متراکم است.
در ادامه به نظر می رسد دلتنگی و ملال پرسناژ در گذر از مجموعه خیابان هایی که از آنها عبور می کند ناگهان دوباره پدیدار می شود: حتی پارک لوگزامبورگ، میدان اودئون[8] یا روزبازار خیابان بوسی[9] که عموماً سرخوشی اش مسری است، گویی تحت تاثیر موجی هستند که از روح آلن ساطع شده است.
پاریس سرگرم کننده
با توانایی گذر از گاه شمار انتزاعی (آتش سرکش ) به فیلمی حادثه ای(زنده باد ماریا[10])، از یادآوری فرانسه ی همدست آلمان ها در جنگ جهانی دوم(لاکومب لوسین[11]) تا درام عاشقانه (آسیب[12])، لویی مال می تواند دکور پاریسی را به خوبی بنا به میل خود مرتب نماید. در دو تا از فیلم هایش، پایتخت مانند زمین بازی در ابعاد واقعی به نظر می آید.
با اقتباس از ریمون کنو[13]، زازی در مترو[14](1960) سیر و سیاحت شگفت انگیزی را در پاریس به نمایش می گذارد.
در ابتدا دوربین ایستگاه شرق را ترک می کند، همان جایی که دایی گابریل(فیلیپ نوآره[15]) آمده تا دنبال برادرزاده اش زازی(کاترین دمونژو[16]) بگردد، برای اینکه شهر در قابی مانند سن تیاتر قرار بگیرد: آهنگ کلی فانتزی-تخیلی و متمایل به پوچی است. در تاکسی قدیمی که شهر را می گردد، دایی با شعف آشکاری بناها را با نام دیگری می خواند؛ وقتی به بلوارهامی رسند لبریز از هیجان می شود؛ و پرسناژها نهایتاً در کافه ی بازسازی شده ای در محله ی بُن نوول[17](خبر خوب) ،خیابان مشترک منطقه ی 2 و 10، مستقر می شوند.
لویی مال با لحنی بسیار مستقل- که بسیار مدیون کنو است- پاریسی رنگارنگ را با موزاییک های بزرگ محله های عمومی، مراکز خرید، پلکان و گوشه های خلوت دوباره ترسیم می کند، و تمام این ها به شیوه ای بسیار شاد بر اساس کلیشه ها اجرا می شود: مدیر کافه با بازی اوبر [18]با تصویری شیطنت آمیز ترسیم می شود، “پسر بچه ی پاریسی ” کلاه بِره به سری با سبیل و پوستر پتن بر روی دیوار…
خصوصاً اینکه سینماگر به شکل شگفت آوری پایتخت را به فضایی سرگرم کننده و طنزآمیز بدل می کند: در سکانس پلکان مونمارتر، ریتم شتاب گرفته ی تصاویر، صداگذاری و موزیک فیلم را به سمت مضحکه ی تمام عیاری سُر می دهند، از سنت بزرگ اسلپ استیک[19]عزیز تا چاپلین و مک سنت. همینطور در ادامه تعقیب و گریز میان زازی و مرد مشکوک، بام هایی از پاریس، گالری ویوین و پاساژ شوازل، که به سادگی وام گرفته از دنیای کارتون هستند. و سرانجام، صحنه ی برج ایفل جایی که دایی گابریل مانند کمدین های تراژیک شروع به دکلمه می کند، ما را می برد به دنیای سورئالیست و شاعرانه.
با دزد (1967) سینماگر پاریس 1900 را از نو می سازد، همانجایی که ژرژ راندَل(ژان-پل بلموندو) جنتلمن سارقی است که بیش از آنکه برای نیاز دزدی کند برای انتقام و چالش نظم موجود دست به سرقت می زند. از ساختمانی مجلل به دیگری، سردرها را بالا رفته و با چالاکی حیرت آوری از پشت بامی به پشت بامی دیگر می پرد. آنجا هم پاریس تنها یک تیاتر-عملیات[20] است، نوعی زمین بازی برای این سارق مخرب.
پاریس حقیقی
آخرین تور پیست پاریس برای لویی مال یک مستند بود، میدان ریپابلیک(1974)، که البته تغییرات اساسی در لحن ایجاد شده بود.
دور از پاریس مالیخولیاییآسانسوری برای چوبه ی دار یا پاریس خنده دار زازی در مترو، سینماگر جنبه ی دیگر از پایتخت را عیان می کند: محله ای عمومی- منظور میدان ریپابلیک است- که در واقعیت خود و روزمرگی اش با بیشترین سرعت خورد و جویده می شود. سینماگر از ابتدا اطلاع می دهد: این فیلم تفحص احساسات نیست، ولی شاهد ساده ای از ساکنان محله است.
به این ترتیب مال دوربینش را ده روزی میان خیابان تامپل[21] و بلوار بُمَرشه[22] مستقر کرده و از عابران در حالی فیلمبرداری می کند که همهمه ی خیابان، اعتراضات و یا کنجکاوی های کم و بیش خصومت آمیز مردم منطقه نیز شکار دوربین می شود.
از این شاهدان زنده ی فیلم گرفته شده، چند پرتره ی مضحک، تاثرآور، رقت انگیز یا عصبی به خوبی نمایان بود. مانند آن پیرزنی که همزمان به بیوه و فاحشه بودن اقرار کرده و ناگهان در حالیکه می خندد و آواز می خواند پاهایش را مقابل دوربین لخت می کند. یا آن مادربزرگی که اعتراف می کند دیگر چندان میلی به زندگی ندارد. یا بازهم آن فروشنده ی غیرقانونی موهای مصنوعی و دیگرکلاه گیس ها که اصلیتاً اسراییلی و عاشق این محله شده بود.
از یک پرسناژ تا دیگری، از تراژدی مبتذل انسانی تا بریده ای از زندگی غیرعادی، لویی مال نبض یک محله را گرفته و اندوه و فلاکت مردم عادی را درک می کند، همین مردم عادی که چهره ی زنده و غیر منتظره ای از پایتخت ترسیم می کنند.
این مطلب که پیشتر در ماهنامه هنر و تجربه نیز منتشر شده است برگرفته از سایت http://www.pariscinemaregion.fr سپتامبر 2016
نوشته شده توسط فرانک گاربارز(Franck Garbarz) روزنامه نگار و عضو هیات تحریریه نشریه پوزیتیو: او بویژه در تولید اثر پاریس در سینما(پاریگرام،2003) شرکت کرده است. تولیدکننده برنامه های تلویزیونی و رادیویی، . همچنین مدرس علوم سینمایی و نویسنده ی مونوگرافی در مورد کریشتف کیشلوفسکی است.
[1] – Ascenseur pour l’échafaud
[2] – Tavernier
[3] – Maurice Ronet
[4] – Bir-Hakeim
[5] – Les amants
[6] – Le Feu follant
[7] – Maurice Ronet
[8] – l’Odéon
[9] – Buci
[10] – Viva Maria!
[11] – Lacombe Lucien
[12] – Fatale(Damage)
[13] – Raymond Queneau
[14] – Zazie dans le métro
[15] – Phiplipe Noiret
[16] – Cathetine Demongeot
[17] – Bonne Nouvelle
[18] – Hubert Deschamps
[19] – Slapstick:نوعی کمدی شامل حرکات جسمانی مبالغه شده که فراتر از کمدی فیزیکی طبیعی است.این اصطلاح از نوعی کمدی فیزیکی در ایتالیا در قرن 16 گرفته شده است.
[20] -:théâtre d’operationتئاتر عملیات یا تئاتر عملیات، در استراتژی نظامی، یک منطقه جغرافیایی مشخص است که در آن یک درگیری مسلحانه با حداقل دو دشمن اتفاق می افتد. این اصطلاح برای جنگی که در یک منطقه از جهان قرار دارد استفاده نمی شود.
[21] – Temple
[22] – Beaumarchais