درامانقد-تئاتر: این نوشته مقدمه ای ست به یک پروژه بزرگ و مهم! پروژه ای که هدفش آسیب شناسی و ارائه راهکارهای برون رفت از تک تک آسیبهایی ست که تئاتر امروز بدانها مبتلاست. از آنجا که قرار نیست این پروژه تنها بر یک صدا تکیه کند و سخنگو تنها یک نفر باشد؛ از این رو این نوشته فراخوانی ست به هم افزایی و همفکری. این نوشته آغازی ست به جمع بندی تجارب، دانش و توان خانواده بزرگ تئاتر به امید تأمل، به امید گفتگو، به امید نجات!
نگارنده در این نوشته به منظور روشنگری مسیر پیش رو، هم برای خودش هم برای کسانی که آنها را به مشارکت فرا می خواند؛ به دسته بندی اولویتهای امروز تئاتر ایران اقدام ورزیده است. بیشک این دسته بندی معیار، مرجع و همچنین خالی از اشکال و ایراد و مصون از نقد نیست. اما هر چه که باشد سعیی ست به نیت اتحاد به قصد همدلی به امید همصدایی خانواده تئاتر!
مخاطب این پروژه هم افراد حقیقی هم شخصیتهای حقوقی هستند. طیف مخاطب این پروژه از جوانان مستعد و علاقه مند تازه پا گذاشته به عرصه تئاتر تا پیشکسوتان و استخوان خرد کرده های آن و از مرکز هنرهای نمایشی تا خانه تئاتر، جامعه دانشگاهی و تمامی مرتبطین به هنر و حرفه تئاتر؛ همه و همه را شامل می شود.
این پروژه در سایت درامانقد به طور پیوسته و منظم -به صورت دو هفته یکبار- پیگیری خواهد شد. از این رو فعالان، منتقدان، خبرنگاران، صاحب نظران و علاقه مندان محترم می توانند مطالب مرتبط با سرفصلهای پروژه را به ایمیل سایت dramanaghd@gmail.com ارسال نمایند تا با نام خودشان در درامانقد منتشر گردد.
بخش اول و 6 مورد ابتدایی این نوشته را اینجا بخوانید
7- آئین نامه کیفی انتخاب آثار
مشخصاً شورای نظارت و تماشاخانه ها چرا تنها و تنها نگران سانسور هستند. چرا وظیفه شورای نظارت و ارزشیابی به سانسور تقلیل پیدا کرده است. ارزش هنری و فنی آثار چه؟! چه کسی و بر اساس کدام الگو این ضوابط را مشخص می کند؟ چه کسانی و با چه صلاحیتی این کیفیت را تضمین می کنند؟! تماشاخانه ها آئین نامه هویتی خود را چرا منتشر نمی کنند؟ شورای انتخاب آثار تماشاخانه ها چه کسانی هستند و براساس کدام سیستم و الگویی انتخاب شده اند؟ صاحبان و مالکان تماشاخانه ها در خصوص تناقضهای موجود در تماشاخانه شان چه توجیهی دارند؟ اینکه همزمان کپی فیلم فارسی، تراژدی یونان و کار پر فروش پر سلبریتی را در کنار آثار تجربی و دانشجویی به صحنه می برند؛ چه توجیهی دارند؟ این درد، این زخم، سینه سینه شرح مفصل می خواهد که در جایش با حوصله به آن خواهیم پرداخت.
8- جشنواره ها، بودجه ها و داوریها
آیا مرکز هنرهای نمایشی تنها تضمین کننده اوامر دولت و نظام است! آیا وظیفه مرکز هنرهای نمایشی به سانسور و برگزاری جشنواره های مورد تأیید نظام، تقلیل پیدا کرده است؟! اصولاً خروجی جشنواره ها تئاتر فجر در ده دوره اخیر چه بوده است؟ و جشنواره های مهمی چون فجر، مبارک، کودک و نوجوان و آئین سنتی به کدام نیاز، خلاء و دغدغه مهم تئاتر ایران پاسخ گفته اند؟ آیا باید سهم عمده بودجه تئاتر در این کشور تنها و تنها صرف این تبلیغات و کارناوال توخالی و بزرگ شود چون مرکز هنرهای نمایشی و دولت چنین خواسته اند؟! این همه حرص و ولع برای ورود به جشنواره فجر از کجا ناشی شده؟ چرا حتی برای یکبار هم که شده این جشنواره از سوی هنرمندان تحریم نمی شود؟! این جشنواره چه ارتباط و جایگاهی با تئاتر روز جهان دارد؟ چه ترسی است که هیچ دبیری جرأت کوچکترین تغییر در این جشنواره را ندارد؟ داوریها در این جشنواره ها بر چه معیاری ست؟ این معیارها چرا منتشر و در اختیار عموم قرار نمی گیرد؟ چرا بعضی ها همه جا داور هستند؟ چرا بیشتر آثار منتخب از نگاه منتقدان و تماشاگران آثاری ضعیف کم مایه و از لحاظ تماتیک خنثی و دروغین هستند؟ و بیشمار پرسش و تردید دیگر درخصوص جشنواره های ریز و درشت مناسبتی و تمام حکومتی تئاتر در کشور ما که نیاز به کالبدشکافی هر روزه و پیوسته دارند.
9- مفاهیم پایه در تئاتر و دانش ترجمه ای
هر چه را در این چهل ساله به اسم تئاتر و دانش تئوری تئاتر به خوردمان داده اند غلط است. هر چه به اسم ترجمه منابع روز دنیا برایمان منتشر کرده اند فریبی بیش نبوده است. چطور ترجمه هایی که از فیلتر سانسور عبور داده شده و از زمینه واقعی شان جدا که نه، به بیرون پرت شده و از ماهیت واقعی شان شستشو و پاک شده اند؛ می توانند درست باشند!! ما بدجور در مفاهیم پایه حرفه مان تئاتر دچار سوءتفاهم و توهم دانایی هستیم. ما هنوز تعریف تئاتر را نمی دانیم. ما هنوز تعریف و ارزش موضوع و مضمون را در تئاتر نمی دانیم. ما هنوز فلسفه قالبهای نمایشی را نمی دانیم. ما هنوز ضرورت اقتباس را درک نکرده ایم و به چشم اثر دست دوم، ضعیف و کپی به آن می نگریم. اغلب نمایشنامه های ترجمه مان، به خصوص آنها که در ده سال اخیر ترجمه شده اند؛ توسط کسانی ترجمه شده اند که زبان بلدند اما زبان شناس و تئاترشناس نیستند. اینها نه نمایشنامه ای نوشته و نه نمایشنامه ای کارگردانی کرده اند و نه حتی توان تحلیل و کالبدشناسی علمی و فنی یک نمایشنامه را ندارند.
10- نظریه پردازی و مطالعات تئاتر
عمر تئاتر در ایران به بیش از 150 سال می رسد. چطور پس از گذشت 150 سال هنوز نتوانستیم مطابق با اقتضائات اقلیم سیاسی فرهنگی مان در خصوص تئاتر خودمان، تئاتری که زندگی اش کردیم سخن بگوئیم. آیا بعد از 150 سال هنوز می توانیم بگوئیم که این هنر مال ما نیست و در این کشور غریبه است؟ پس چطور سینما چنین بهانه تراشی نمی کند؟ آیا به تعداد انگشتان دست هم متخصص نداریم که در وجوه مختلف تئاتر نظریه پردازی کنند؟! مطالعات تئاتر ما کجاست؟ چند گروه نمایشی در کشور داریم که شناسنامه مطالعاتی داشته باشند و تمامی مسیر تولیدات و فعالیتهایشان بر اساس اهداف علمی و آکادمیک مدون و مشخص، قابل پیگیری باشد؟ چرا گروه های نمایشی از اینکه مبنای مطالعاتی آثارشان را منتشر کنند ابا می ورزند و هراس دارند؟ رابطه دانشگاه ها با آثاری که به صحنه می رود قرار است کجا خود را نشان دهد؟ چرا کارگردانان به پایان نامه های نظری دانشگاهیان بی توجهند؟ چرا هیچ اجرایی بر مبنای هیچ پایان نامه ای شکل نمی گیرد؟ چرا دانشگاهیان به آسیب شناسی و ارائه راهکار برای معضلات ریز و درشت تئاتر کشور بی توجهند؟ چرا گونه های نمایش ایرانی و نمایشواره های ایرانی را هنوز در حد موزه نگه داشته ایم و از مطالعه جدید و تحول جدی در آنها هراس داریم؟!
11- تئاتر جدا از فلسفه و جغرافیای سیاسی
بیشک این نتیجه سلطه سانسور است که هر روزه آثاری از برتولت برشت و داریو فو را به صحنه می بریم اما از زمینه و بستر سیاسی آثار این دو هنرمند تا سر حد امکان دور می شویم. چگونه می توان تئاتر ستمدیدگان (سرکوب شدگان) آگوستوبوآل یا بنا به آنچه در کشور ما رایج شده تئاتر مشارکتی یا تئاتر کاربردی را پیاده سازی کرد اما قبل از آن به فکر مجوز و اجازه مرکز و شورای نظارت بود؟ مگر نمی دانیم نخوانده ایم نشنیده ایم که بوآل در تمامی دوران زندگی حرفه ایش با هرگونه اعمال سلطه ای مخالف بود؟ اغلب آثاری که از نویسندگان خارجی به روی صحنه می روند نه نسبتی به مؤلفین خارجی شان دارند نه نسبتی با واقعیت جامعه امروز ایران. آثاری که می بینید آثاری اخته شده، سطحی و ادای کار جدی هستند که راحت و بی دردسر مجوز اجرا می گیرند به همین خاطر خواهان زیاد دارند. جالب اینکه کارگردانان این آثار به اندازه مجوزی هم که می گیرند هوش و درک ندارند. پس نمی توان انتظار داشت کنه و عمق واقعی این آثار را روی صحنه ارائه نمایند! افزون بر همه اینها، تکلیف و جایگاه فلسفه در کشور ما کجاست؟ ما تئاتریها چقدر به این جایگاه معتقد و مسلطیم؟! تئاتر بدون فلسفه یعنی هیچ! چرا بعد چهل سال هنوز نمی خواهیم باور کنیم که ما در این کشور نمایشنامه نویس و کارگردان متفکر و مؤلف نداریم چون فیلسوف نداریم!
ادامه دارد…