درامانقد-تئاتر: نمایش «گزارش وضع هوا» به کارگردانی و طراحی عاطفه تهرانی که این روزها در تالار قشقایی تئاتر شهر اجرای خود را آغاز کرده اثری مبتنی بر اجرای قدرتمند و اثرگذار عناصر نمایشگرانه «ژست»، «حرکت» و «رقص» تحت ساختاری شاعرانه است. «گزارش وضع هوا» در یک گزاره کلی، بیانی جسمانی اما سیال، از رویارویی رنج آلود انسان تنها، با مرگ است. نمایشگران در ساختاری منسجم و دیسیپلینی همراه با ریاضت، رنجی ازلی و عمیق را بازنمایی می کند، احساسی که خیلی زود با آغازی نفس گیر و پر انرژی و ریتم مناسب و کنترل شده، مخاطب را با خود همراه می سازد و جهان متفاوتش را درک پذیر می کند.

حضور هر یک از شش نمایشگر «گزارش وضع هوا» بیان کننده شکاف است. شکافی که ارتباطِ نمایشگران با یکدیگر را ناممکن می کند. شکافی که در حقیقت نمایانگر انزواست. اینجا جسمیت برای نمایشگر (به عنوان ظهوری انضمامی از واقعیت) و دیدن و شنیدن برای تماشاگر (به عنوان اصلی ترین مجرای درک واقعیت)، از مفاهیم مشترک و پیش فرض­های فرهنگی پیش می افتد. به همین دلیل شکاف میان شش انسانی که روی صحنه حضور دارند بیش از هر چیز شکافی حقیقی از جنس جسم است. آدمها در عین اینکه خود را با جسم و بدن بیان می کنند، فاقد ارتباطی جسمی و واقعی با یکدیگرند و آنچه آنها را به هم متصل می کند فضای مشترک و انزوای بیمارگونه است.

یکی از نکات مهم که سازنده فرم نمایش «گزارش وضع هوا» نیز هست، فردیت نمایشگران و حضور متمایز آنها در فضاسازی، نسبت به فضای کلی نمایش است. یک فضای کلی با ریتم و هیجانی فزاینده در ابتدای نمایش شکل می گیرد که در دل خود بدن تک تک نمایشگران و موقعیت های حاصل از هر بدن را به طور مجزا و متمایز جای داده است. در «گزارش وضع هوا» بیش از آنکه فردیت و کلیت (نمایشگران و میزانسن کلی نمایش) را همچون ایجاد کننده یکدیگر دریابیم (آنطور که به طور مرسوم از یک نمایش انتظار داریم) هر یک از این عناصر را به شکل مستقل می توانیم درک کنیم و این زاویه دید مؤلف و سبک اجرای ژست و حرکت است که به اثر وحدت می دهد و یک فضای یگانه  اما در باطن متکثر و متنوع را ایجاد می کند که هم فرد نمایشگر و فضای شخصی او، هم کلیت نمایش و فضای در برگیرنده آن به طور موازی آن را می سازند.

مونولوگی که در ابتدای اثر می شنویم و در انتها تکرار می شود از ورود به جهان یکسان ساز و کلیت بخش مرگ می گوید. در ابتدا یکی از نمایشگران رو به ما از یافتن مرگ می گوید و از شروع این واقعه که همچون رؤیاست. اما هنوز برای درک مرگ و رؤیایش زود است. آنچه می بینیم متضاد مرگ و رؤیاست و بیشتر کابوسی از زندگی است. این تضاد مرگ و زندگی و تشریح هر یک از آنها در درون یکدیگر و در  طول نمایش، به نحوی عینی و نمایشی به فرم اجرا پیچیدگی و عمق بخشیده است.

رنج، پرخاش و تشنج، در خود فرورفتگی ذهن و جسمی ناآرام، نه فقط در بدن و حرکت، بلکه در بیان و زبان نیز جاری است. ما با کنش و واکنش متقابل روبرو نیستیم. اینجا ما با فرد روبرو هستیم، با تمایزی که در برابر وحدت و حریان زنده ارتباط، خالق تنهایی است. تک گویی های شاعرانه و حرکات منحصر به فردی که در منظومه نمایش ضمن وحدتی سبکی، تفردی هویتی و درونی برای آدمها ساخته است به شکل کامل گویای این تنهایی است که خاصیت زندگی است و نه مرگ. هر فرد فضای خاص خود را دارد و در درون فضای کلی نمایش، فضای فردی خود را می سازد. به همین سبب بیش از آنکه شروع نمایش نشانگر مرگ به عنوان عاملی یکسان ساز با وصف «رؤیایی» باشد، زندگی به اجرا در می آید، آن هم در نهایت تشنج و رنجی که از درون فرد و تمایزهایش سر بر می آورد. رنج هیچ­ یک از آدمهای نمایشِ عاطفه تهرانی رنج «دیگری» نیست و با اینکه مضمون گفتار و تم حرکات، هماهنگی و وحدتی سبکی دارد، اما حرکات هیچ یک از این شش بدن شبیه دیگری نیست و در نتیجه هیچ رنجی مانند رنج دیگری نیست. این درست همان کابوسی است که آدمها(ی نمایش) در آن گیر افتاده اند؛ کابوس تمایز و هویت که بجای پیوند و خلاصی از انزوا، آنها را مدام از یکدیگر جدا  و در نهایت منزوی تر می کند.

مونولوگ های شاعرانه ای که در نمایش می شنویم همواره جلوی صحنه و در تنهایی گفته می شوند، اما این گفتارها چیزی جز بیان همان روان پریشی ناگزیری نیست که بدنها را هدایت می کند. کابوس با منطق جنون آمیزش، آدمهای نمایش را گویی در زیر خاک، در درون تابوت و پس از مرگ، به بازنمایی زندگی و مصائبش واداشته است. ما با آدمهایی مرده روبرو هستیم که بیشتر بیانگر حرکت آشفته زندگی هستند تا سکون مرگ.

زبان بدن در نمایش «گزارش وضع هوا» گویاتر از زبان گفتار است. هر چقدر زبان بدن در خلق موقعیت و فضاسازی موفق است زبان گفتار و کلام فاقد این قدرت است. به جز کلیتی شاعرانه و رؤیاگون و تک گفتارهایی که گاهی جذاب و بیانگر هستند،  همچون گفتار یکی از زنان نمایش که از اشک می گوید، آن انسجام و بر انگیزانندگی لازم در زبان دیده نمی شود. گاهی گفتارها از کلیت نمایش بیرون می مانند با این وجود انسجامی که در ریتم و روند عینی نمایش وجود دارد، اغلب به داد این اغتشاش زبانی می رسد و نمایش را با قدرت حفظ می کند.

علاوه بر عدم یک دستی و توازن زبانی در بستر نمایش، مشکل دیگری که در گفتارها وجود دارد تقلیل مضمونی از طریق اطناب و زیاده گویی است. در حالی که گفتارها هر چه کوتاه تر می شوند هم به لحاظ زبانی بهترند و هم به لحاظ بیان جهان نمایش کمتر ساده گیر و تقلیل دهنده. در نقاطی با این مسئله روبرو می شویم که زبان دارد چیزی را توضیح می دهد که اساساً نیازی به توضیح آن نیست.

در یک سوم پایانی نمایش شاهد یک هماهنگی و حرکتی منسجم هستیم که بجای فردیت، گویی وحدت را نشان می دهد. یکی از نمایشگران همچنان جلوی صحنه است و پنج نفر باقی در انتهای صحنه به طور هماهنگ رقصی شبه کلاسیک را که یادآور نظم و انسجام است اجرا می کنند، با این وجود نمایشگری که جلوی صحنه است مدام با ژست، میمیک و حرکت در این توازن و هماهنگی اخلال ایجاد می کند. این اخلال همچنان زاویه دید بدبینانه نمایش مبنی بر  ناگزیر بودن تنهایی و انزوا را فریاد می زند. با این وجود تازه در این رقص هماهنگ است که مرگ به اجرا فراخوانده می شود. بازنمایی زندگی می ایستد و رنج جای خود را به حسی قوی از آرامش می دهد. انگار تازه مرگ و رؤیایش آغاز می شود و تازه با پایان نمایش جمله آغازین آن معنا می گردد.

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید