نگاهی به فیلم «دژاوو» ساخته رایا نصیری

 

درامانقد-سینما: دژاوو یک فیلم خلوت و بی پیرایه در توصیف زندگی های خالی از عشق است. یک فیلم کمینه گرای آپارتمانی که هویت خانه و خانواده در آن رنگ می بازد و رابطه ها با ناگفته هایی سر به مهر در زمان و مکان گم می شوند.

رایا نصیری، در اولین تجربه سینمایی بلند خود همچون بیشتر آثار مستندش، دغدغه زندگی اجتماعی و شهری را با حضور پررنگ زنان تکرار کرده است. برای او به عنوان یک فیلمساز زن، درک دنیای زنانه ای که می تواند منشاء زایش و خلق عشق باشد، اهمیت دارد. در «دژاوو»، فیلمساز نیروی شورانگیز عشقی را که می توانست سرآغاز هر کنش و رویشی در دنیای یک خانواده سه نفره باشد، آگاهانه از آن ها دریغ می کند و آینه ای برابرشان می گذارد تا سردی و سکون جهانی را که به دست خود آفریده اند، ناباورانه انکار کنند.

«دژاوو» که بر اساس فیلمنامه ای تئاتر گونه و پُر مکث نوشته شده، ساختاری ساده و کم شتاب دارد و هدایت ریتم در لوکیشن های بسته و بی زرق و برق آن، همراه با روایت یک قصه ی پُردِرنگ، در بستری متزلزل و بی تحرک، دشوار به نظر می رسد.

کم رمقی و بی تحرکی بازی ها در کنار میزانس کم هیجان آن، نصیری را در اولین تجربه اش به خلق فضایی تئاتری- تجربی سوق داده است؛ با این تفاوت که نه مهدی احمدی صلابتِ بیان نمایشی و کنش مندی مورد انتظار گذشته را دارد و نه «مرضیه وفامهر» می تواند پتانسیل بالا و توان درونی اش را در نقش کاراکتر خشک و بی روح سارا به خوبی بروز دهد.

سارا و فرهاد، در پی کدورت های پیش آمده، از هم بریده اند و چند سالی است که یکدیگر را ندیده اند؛ برای تنها فرزندشان باران، دوران پرتلاطمِ نوجوانی در حالی سپری می شود که فقدان حضور پدر، بیش از پیش پر رنگ شده است. باران برای شروع دوباره ی این خانواده و رسیدن به پاسخِ پرسش های همیشگی اش ، با کمک فرنگیس (زن همسایه)، یک قرار ملاقات برای پدر و مادرش در خانه ی قدیمی شان ترتیب می دهد.

برای سارا، حضور در فضای اندوهبار  این خانه ی متروک، که قرار است با یادآوری خاطرات تلخ و شیرین گذشته، پیش دیده ها را  برای او و همسرش تداعی کند، خوشایند نیست و رفته رفته، این آشناپنداری نیشدری می شود بر زخم های کهنه و دردناکی، که هرگز فرصت التیام نیافته اند.

«دژاوو»، مملو از نادیده ها و ناشنیده هاست. صداهایی که از ذهن سارا و فرهاد تراوش می کنند، آگاهانه مبهم و ناقصند. قصه، رازهایش را کم کم آشکار می کند و این رخوتِ روایی تا نیمه های فیلم، فرصت ظهور و بروز نمی یابد و اینچنین می شود که جهان ارتباطی میان فیلم و مخاطب، در هزارتوی تضاد کلامی و حرکتی کاراکترها گم می شود.

فرهاد- شوهری که به گسستن ریسمان این زناشویی و خیانتکاری متهم است- با ابراز  ناراحتی از نبودن باران در کنارش و رفتاری که نشان می دهد پشیمان و هنوز علاقه مند به ساراست،  مخاطب را بیشتر به همذات پنداری تشویق می کند. در مقابل، سارا، با چهر ه ای سرد و بیانی بریده و بی هیجان،  نمایی از زنی متزلزل است، که در گذشته رفتاری غیر منطقی و بی ثبات از خود بروز داده و بیش از همه به دنبال کسی می گردد تا اشتباهات را برایش بازگو و دیگران را به جای خود شماتت کند.

گریز از سکونِ مکانی فیلم، با دکوپاژ خاص کارگردان و در لوکیشن محدود خانه صورت می پذیرد، اما حتی این اندک فرار، با گذر دوربین از پشت بام، بالکن و راهروها در این آپارتمان قدیمی و بی رنگ و رو ، فرصت ثبت تصاویر را در حافظه تماشاگر باقی نمی گذارد و عاقبت دوباره به فضای بسته و خاکستری داخلی منتهی و در نماهای تاریک آن ته نشین می شوند.

موسیقی فیلم که عمدتا با صداهای کشدار و بم و توسط سازهای الکترونیک و نُت های اندکی از پیانو به گوش می رسند، آمبیانسی هم راستا با ذهنیت شخصیت ها و موقعیتی که در آن گرفتار آمدند را ایجاد می کند و جزو نکات مثبت، در فضاسازی فیلم به شمار می رود.

تاکید مضمون کلی «دژاوو»، نگریستن به جهانی بی عشق از زاویه ای دیگر است و نصیری در القای فضای سرد و سنگینِ حاکم بر این جهانِ خالی از عشق، موفق است؛ به نظر می رسد کارگردان در رئالیزه کردن این نگاه، توانمندیش را از تجربیاتی که در سینمای مستند داشته، کسب کرده باشد. با این همه، او در طرح جزییات روابط آدم هایش و ارائه دقیق  داده ها در شخصیت پردازی آنان ناکام می ماند. به عنوان مثال، واکاوی روابط ریحانه با فرهاد و تلاش های فرنگیس برای رهایی از عذاب وجدان دیرینه اش و دلایل دوری جویی باران از پدرش، چندان بر مخاطب روشن نیست.

درک احساسات متضاد سارا دررویارویی با اطرافیانش، همراه با خشم فروخورده ای که از عدم تغییر گذشته در او ماندگار شده، تنها چیزهایی است که می تواند ما را برای رسیدن به مضمون درونی «دژاوو»  با خود همراه کند.

مانیفست فیلم در سکانس هم صحبتی باران با فرنگیس مطرح می شود؛ آن جا که مادرِ ریحانه با پشیمانی درونی، از تجربیاتش به عنوان یک زنِ روزگار دیده و زخم خورده برای باران- دخترک نوجوان و پر شور- از عشق می گوید.

برای فرنگیس که دخترش رباینده زندگی زوجی دیگر است، گذشتن از مرز درد و دل ها و رسیدن به دردسرها، ناگزیر از  تحمل در به دری و دل بریدن نیست و برای باران، که با اولین تجربه اش ، معنایی از دمیدن روح عشق در کالبد بی روح زندگیش را حس کرده، ساختن یک خانه تازه، از ویرانه های دو پاره ی زندگی والدینش، کورسویی برای شروعی دوباره است.

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید