سرویس تئاتر درامانقد: توصیف نمایشنامه “اگر بمیری…” و شکل و ساختار آن بسیار شبیه آن چیزی است که از زبان دانیل یکی از شخصیتهای این اثر که کارگردان تئاتر است بیان میشود. او در گفتوگو با لورا دیگر شخصیت نمایش که یک بازیگر تئاتر است درباره کار جدید خود میگوید: “یک نمایش خیلی عجیب. مثل یک پازل. که توش آدم به راحتی گم میشه.” نمایشنامه “اگر بمیری…” میان واقعیت و ناواقعیت یا حقیقت و توهم ساخته میشود و در نهایت در فضایی در آمیخته از این دو عنصر متضاد مخاطب خود را به آرامی غرق میکند.
“اگر بمیری…” درباره شخصیتی به نام “آن” است که همسر خود “پییر” را به تازگی از دست داده است. پییر یک نمایشنامهنویس شهیر بوده است که آن از خواندن یادداشتهای او درباره آخرین نمایشنامهاش حدس میزند که با زنی دیگر پیش از مرگش رابطه داشته است. نمایشنامه در ابتدا یک اثر ملودرام ساده به نظر میرسد که به مسئله حقیقتی میپردازد که پس از مرگ پییر برای آن روشن میشود، اما با پیش رفتن روند درام به آرامی این شکل واقعگرای ملودراماتیک بهم میریزد. با روندی ابهام آلود و پازل گونه واقعیت در هم میپیچد، به گونهای که به نظر میرسد که این ذهن آن است که ما در آن قرار گرفتهایم نه واقعیت رابطه شخصیتها. ذهن آن با وهم و خیالپردازی بیمارگونه به دنبال یافتن آرامشی میان شک است. این حرکت ذهنی در کنار موقعیتهای واقعگرای دو نفره که رابطه آن را با پیرامون او نشان میدهد، نمایشنامه را در فضایی بینابینی قرار میدهد که هم از صحنههای فشرده و کوتاه ساخته شده است، هم به شکلی کند و آرام به باطن مسائلی چون عشق و مرگ و رازی که در مرگ انسانها نهفته است نفوذ میکند.
فلوریان زلر در “اگر بمیری…” زمان را میشکند و به گذشته و آینده به شکلی سیال سفر میکند. این سیالیت شکل پرداخت نمایشنامه را هم تعیین میکند. زلر مدام شناخت مخاطب را به چالش میکشد و در هر صحنه حرکتی نو و لایهای تازه ایجاد میکند. آنچه در این صحنههای متکثر و سیال و پازل گونه افشا میشود بیشتر از باز شدن حقیقت رابطه آن و پییر، شخصیت آن و ذهنیت پیچیده و بیمار اوست.
ارزش نمایشنامه “اگر بمیری…” در این نکته نهفته است که هیچگاه به لحاظ سبکی پیش فرضهای تماشاگر را تأیید نمیکند و در عین شفافیت در شخصیتپردازی و عینی کردن موقعیتها از دم دست بودن فاصله میگیرد و آن پیش فرضهای همیشگی تماشاگر را به چالش میگیرد و تغییر میدهد.
مسئله وهم آن اما با حقیقت رفتار و رابطه پییر با لورا بازیگر جوان تئاتر دو مسئله جداست. اگرچه آنچه آن حس میکند حقیقت است، اما شیوهای که او حقیقت را حس میکند ربطی به خود حقیقت ندارد. شک او که واقعی است در ذهنش تبدیل به وهمی میشود که تنها یک بازی ذهنی است، یک خیالبافی کنترل ناپذیر که با واقعیت مدام پیچ میخورد و تغییر میکند و بجای اینکه اصلاح شود مبهمتر میگردد. آنچه نمایشنامه از این طریق به زیبایی نشان میدهد میزان آمیزش واقعیت به وهم و وهم و ذهنیتِ بیش فعال به واقعیت است.
در همه صحنههای نمایش که در نقاط مختلف میگذرد پییر روی صحنه است، چه زمانی که واقعاً حضور و نقش دارد و چه زمانی که واقعاً حضور ندارد و تنها در ذهن آن حاضر است. این سیالیت در صحنههای زیادی که میان واقعیت و خیال معلق است مدام تحکیم مییابد و در صحنه آخر با عنوان “مزار پشیمانی” به اوج خود میرسد، صحنهای که زمان در اوج انتزاع قرار میگیرد و خیال، گذشته و واقعیت در هم میآمیزد. “اگر بمیری…” در همان فاصلهها در همان فاصلههای طلایی و جذاب خیال و واقعیت و حال و گذشته پایان میپذیرد، در تعلیقی که دیگر مأوا و نقطه آرام “آن” شده است.
نمایشنامه “اگر بمیری…” نوشته فلوریان زِلِر را که گلناز برومندی ترجمه کرده است، نشر نی در مجموعه دور تا دور دنیا نمایشنامه، راهی بازار کرده است.
علیرضا نراقی