نکاتی درباب «سینمای جاده ای» به بهانه کتاب «سینمای جاده ای»به کوشش احسان نوروزی
نشر بنیاد سینمایی فارابی 1395
درامانقد-سینما: جاده ها در آمریکای قرن بیستم همواره نشان از نوعی رهایی در دل خود داشتند. از زمان راه اندازی جاده ی 66 که شرق و غرب آمریکا را به هم وصل می کرد، سفر های جاده ای در میان نسل جدید آمریکایی ها باب شد و آنقدر محبوبیت یافت که ژانری ادبی و سینمایی را به وجود آورد که روایت جدیدی از فرم سفرنامه نویسی بود. جاده ها همان جایی بودند که جوانان عاصی و پوچگرای آمریکایی بدان پناه میبردند تا از تمام قید و بندهای جامعه ی بورژوای مردسالار آمریکایی رها شوند. در اینجا با قسمی «خروج» جغرافیایی/سیاسی مواجه ایم. جوانان از شهر که نماد قانون، خانواده ی تک هسته ای، بازار آزاد و مصرفگرایی است «خارج» می شوند و دل به جاده ها می سپارند و در جاده، و به میانجی حرکت، به شکلی از آزادی می رسند؛ به جامعه ای موقتی که هیچکدام از قوانین نظم لیبرالی در آن رعایت نمی شود (به یاد آورید آرمانشهر اروتیک آنتونیونی در «زابریسکی پوینت» را که تنها فیلم جاده ای و «آمریکایی» او بود).
اما این جاده و این سفرهای جاده ای در سینما که منجر به زایش ژانر «سینمای جاده ای» شد در اصل ریشه در دل ژانری قدیمی تر در هالیوود دارد، که آن هم با سفر و رهایی قهرمانش پیوند بر قرار میکند، و آن سینما و ژانر «وسترن» است که قهرمانی تنها سوار بر اسب در «حرکت» شهرها را زیر پا میگذارد و دائم در حال گذر است. در جهان مدرن اتوموبیل جای اسب را گرفت و جاده ها به جای بیابان های تگزاس آمد و اینچنین «سینمای جاده ای» متولد شد.
و این درست مطابق با تعریف ژان بودریار از فرهنگ آمریکایی است، جایی که آن را با «فضا، سرعت، سینما و تکنولوژی» یکی می انگارد. از این جهت جاده و سینما از مشهورترین زوجهای هنری قری بیستم محسوب می شوند. فیلم های جاده ای، آزادی جاده را در برابر سرکوب هنجارهای هژمونیک قرار می دهد، و این چنین اسطوره شناسی غربی آمریکایی را به سوی چشم اندازی معطوف می کند که گویی محصول جهان آزاد راه های رابرت موزز است. یا به قول مانولادارگیس: «جاده فضای میان شهر و روستا را تعریف می کند، فضایی که گسترهای خالی است، «لوحی سفید» و آخرین مرز حقیقی». این احساس بسیار آشنا به طور فشرده طرح ایدئولوژیک سینمای جاده ای را بیان می کند. در این «گستره ی خالی» است که جغرافیای سیاسی جدیدی خلق می شود که بر پایه ی «حرکت»، «سرعت» و «یاغیگری» خود را تعریف می کند. به نوعی اینجا می توان توسعه ی طرح ایدئولوژیک سینمای وسترن را مشاهده کرد که از منظری فرمال هر دو ژانر به موتیف «منظره» و «لانگ شات» به شدت وابسته اند.
محبوبیت جاری جاده برای مخاطبان سینمای آمریکا تا میزان زیادی مدیون استعداد آشکار آن برای رمانتیزه کردن «از خود بیگانگی» و بحرانی کردن خود «هویت فرهنگی» یک ملت است؛ یا همانطور که مایکل اتکینسون می گوید: «فیلم های جاده ای بیش از آن مفرح اند که به مقولات اجتماعی و سیاسی با جدیت اشاره کنند، در عوض حد اعلای عصبیت و رنج در زندگی متمدنانه را بیان می کنند و به قهرمانان ناآرام این گونه فیلم ها امید کاذب بلیتی یکسره به «ناکجا» را می دهند… فیلم های جاده ای مشحون از دردسر نهان، بلای تصادفی و تقدیرگرایی کورند، و هیچگاه بیش از چند ایستگاه دورتر از قانون گریزی شرارت بار و خونریزی آشوبناک نبوده اند. فیلم های جاده ای همیشه ترانه های ویرانی بوده اند، هشدارهایی مبنی بر آنکه اگر به پس کرانه های میان شهرها وارد شوید، دیگر به خود واگذار می شوید…» (سینمای جاده ای-درآمد-صفحه 13)
در سوی دیگر مفهوم «خانه» قرار دارد که از سالهای آغازین جنگ جهانی دوم به تدریج در فرهنگ آمریکایی شکل می گیرد و در سالهای دهه ی پنجاه نیز ادامه می یابد. به این ترتیب فیلم های جاده ای در دهه ی چهل و پنجاه میلادی مجموعه ای متفاوت از ارزشهایی را که در سال های رکود اقتصادی، و یا به گونه ای واضحتر، در سالهای بعد از «ایزی رایدر» دیده می شدند به تصویر می کشند. فیلم های این دوران آمریکا را برابر می گیرند با سرگرمی های عامه پسند و فرهنگ نمایشی ای که «خانه» را به جاده می آورد. در دهه ی چهل، جاده در فیلم های سینمایی مسیری نمادین بود برای ردگیری یک هویت ملی یکپارچه در برابر تفاوت های منطقه ای، نژادی، قومی و طبقاتی حاصل از جنگ؛ و این که چگونه «فرهنگ عامه» به ایالات متحده انسجامی به عنوان «آمریکا»، «خانه»ای برای همه، بخشیده است. فیلم های جاده ای دهه های چهل و پنجاه سفرهایی را نشاندار می کند که یا از هالیوود آغاز می شود و یا بدان منتهی. به عنوان مثال استیون کوهان در مقاله ای، که در کتاب «سینمای جاده ای» آمده است، به بررسی شیوه های متفاوت تعامل میان جاده و صنعت نمایش در فیلم های این دو دهه برای بازنمایی آمریکا به عنوان فضایی یوتوپیایی می پردازد که طی آنها، شهروندان مسافر در جاده ها از خلال کشف فرهنگ عامه ای که همگی در آن مشترک هستند، «احساس در خانه بودن» می کنند. به بیانی دیگر، در حالیکه فیلم های جاده ای دهه ی چهل جاده را با تولید سرگرمی های عامه پسند مرتبط می کنند تا بر ویژگی های اتوپیایی آن تاکید کنند، فیلم های دهه ی پنجاه هدف مشابهی را از طریق مرتبط کردن جاده و سرگرمی با مصرف تحقق می بخشند. با گسترش صنعت نمایش به عنوان استعاره ای از وحدت ملی در این دوران، فیلم های جاده ای از تغییری مهم در ارزشهای فرهنگی «خانه» و «صنعت نمایش» و همچنین مفهوم خود جاده خبر می دهند.
اما در فرهنگ جوانان دهه ی شصت در آمریکا و روی آوری آنها به جاده ها، بیش از هرچیز یادآور «نظریه ی سیاسی خروج» پائولو ویرنو است، جایی که در آن، او دنبال خلق و بسط فضایی عمومی خارج از حیطه ی مناسبات کاپیتالیستی است، فضایی دائم در حال گذر با زیستی «جیوه»ای که هیچگاه خصلتی ثابت و پایدار به خود نمی گیرد. به میانجی این دیدگاه جاده ها همان «حلقه ی ضعیف» مناسبات سرمایه دارانه محسوب می شوند که می توان در آنها قسمی زیست عمومی خودآئین و جمعی را سامان داد، و این همان وسوسه ی نهانیه جاده ها، در دل تمام مهاجرت های زوج های یاغی فیلم های جاده ای دهه ی شصت به بعد است. ویرنو معتقد بود که واژگونی مناسبات کاپیتالیستی تولید، تنها همراه با ایجاد یک حوزه ی عمومی غیردولتی ممکن می شود که خود را در بریدن (defection) توده ها از دولت تعریف میکند؛ یعنی درست همان انگیزه ای که در زوج های یاغی «ایزی رایدر»، «بانی و کلاید» و حتی در فیلم های جاده ای خودبازتابنده ای چون «پیرو خله» یا «آخر هفته» باعث سفر و حرکت در جاده ها می شود. در اینجا کنش سیاسی خروج از شهر در تقریباً تمام کاراکترهای فیلم های جاده ای پس از دهه ی شصت متضمن نوعی «پاپس کشیدن درگیرانه» است و نه خروجی صلح آمیز از شهر. تو گویی هنجارهای جامعه ی بورژوایی حتی در بیرون از شهرهای خود نیز تاب این قانون شکنی ها را ندارد، و این یکی از مفاهیم سیاسی نهفته در ذیل تمام فیلم های جاده ای است، ژانری که رویای انسانهایی را نشاندار می کند که در جستجوی حیاتی خودآئین بیرون از مناسبات تولید تن به بریدن از دولت-شهر می دهند.
کتاب «سینمای جاده ای»، که مجموعه مقالاتی است ار نویسندگان گوناگون و به کوشش احسان نوروزی گردآوری شده است، از معدود کتابهایی است که بررسی یک ژانر مشخص سینمایی را (در اینجا سینمای جاده ای) در بستر تاریخ و فرهنگ عامه ی آمریکا و مهمتر از آن در زمینه ی نظریه ی فیلم معاصر اروپایی و آمریکایی قرار می دهد، و از این جهات کتابی تئوریک و همزمان تاریخی است، چرا که آمریکا را به عنوان کشوری با تنها دو قرن تاریخ باید در ژانرهای سینمایی اش کشف کرد و این کتاب همزمان کتابی در باره ی ادبیات جاده ای و فرهنگ جاده ای آمریکای قرن بیستم است.
«چه احساسی داره وقتی از یه جماعت دور میشی و اونها همونجا میمونن تا تو ببینیشون که رفته رفته یه لکه میشن و بعد محو؟ این همون دنیای خیلی گنده است که روونه مون میکنه و همون خداحافظیه. ولی ما زیر این آسمون روونه ی خطر دیوونه وار بعدی می شیم» (رمان در راه-جک کرواک-ترجمه احسان نوروزی)
* آگهی تبلیغاتی ایزی رایدر جمله ای هیجان انگیز بود: «مردی به جستوجوی آمریکا رفت و نتوانست پیدایش کند».[1]