یادداشتی بر نمایش «سه ضلع یک دایره» نوشته و کارگردانی محسن موسوی
ضلع یکم: تراژدی مرگ
درامانقد-تئاتر: عاشق دوست داشتنی و قهرمان تراژیک نمایش که در طبقه دوم ساختمانی سه طبقه با معشوقهی تازه اش زندگی بسیار عاشقانه ای را شروع کرده و هر گاه زمزمه هایی از توصیف این عشق آسمانی به گوشمان میرسد، نا خودآگاه ما را به یاد گفت و گو های عاشقانه هملت در وصف افلیا و شعرهای رمئو و ژولیت می اندازد و آنجا که قهرمان تراژدی ما در یکی از پرتأثیرترین دیالوگهای خود می گوید اگر تمام شعرهای عالم را در یک جا جمع کنند و دور آن یک پوست بکشند، آن شعر نسترن، معشوقه قهرمان است و این عشق وقتی مانند اکثر تراژدیها به پایان می رسد که شخصیتی حسود و با عقده های فراوان مانند یاگو، پسر ساکن طبقه اول، او را محکوم به سرنوشت تلخ اشتباهات گذشته شان می کند و با ضربه دستی توسط لوله کش، شوهر قبلی نسترن، به زندگی زیبایشان پایان می دهد و آنجاست که اشک از چشمان مخاطبان سرازیر می شود؛ همچون خاکی که بازیگر بر سر خویش پخش میکند.
ضلع دوم: رئالیسم محتوم
قهرمان آفتابه به دست مهربان و دلسوز ساکن طبقه سوم برای رفع حاجت پدرش، بعد از قطع شدن آب لوله های ساختمان به پارک محله میرود و از دست ولگردهای ساکن پارک، کتک می خورد و از پای نمی نشیند و باز هم آفتابه به دست، به دستشویی پارک می رود تا ظرف خود را پر از آب کند ولی نمی داند که او محکوم به شکست است و در آنجا هم از نگهبانان افغانستانی کتک می خورد. گویی او محکوم به شکست های پی در پی است و گویی از او کاری جز با رنگ سیاه زدن به آفتابه های سفید، کاری ساخته نیست و از او دیگر کاری جز چرخیدن دایره وار در چند ضلعی خانه شان کار دیگری بر نمی آید. او محکوم است تا خاک درون آفتابه ها بریزد و به حالت چمباتمه تا ابد گوشه ای بنشیند و به سرنوشت محتوم خود زل بزند.
ضلع سوم: ناتورالیسم برزخی
ضد قهرمان نمایش که شخصیتی منفور دارد، ناخودآگاه مرا به یاد یاگو، یکی از ضد قهرمانان نمایشنامه های شکسپیر میاندازد که سراسر وجودش در عقده های فراوان کودکی و نوجوانی سپری شده و تمام فکر و ذهنش در تقسیم کردن زنهای مختلفی که در زندگی اش به او بی محلی کرده اند، می گذرد و حتا نامزدی که مادرش برای او انتخاب کرده، طاهره دختری معصوم و پاک، را چنان با صفاتی زشت و القابی منفی به تماشاگر نشان می دهد که هر کسی آرزوی نداشتن ش را می کند و در آخر این ضد قهرمان نمایش که با حسادت و کینه ورزی با فرستادن خواهرش در خانه ی نسترن و طرح رفاقتش با او از تمام رازهای زندگیشان سر درمی آورد و با کشاندن نامزد سابق نسترن، مرد لوله کش، و رو در رو کردن آنها با هم مرگ سیاهی را رقم میزند و دستان زمخت و بزرگ مرد لوله کش را به انجام شاید چند هزارمین بار عاشق کشی، سوق می دهد.
درباره ی این نمایش میتوان به این نکات اشاره کرد که نمایش سه ضلع یک دایره که قهرمانان دایره وار محکوم به سرگشتگی پیرامون زندگیشان هستند، از چندین جهات قابل توجه است؛ ابتدا متنی گیرا و جذاب با استفاده از دیالوگهایی تأثیرگذار؛ مانند اگر واقعیت را صد د رصد تعریف کنی هیچگاه باور پذیر نخواهد بود. دوم، بازیهایی یکدست و تا حدی قابل قبول سه بازیگر که با وجود بسته بودن فضای میزانسن، بازیهای قابل قبولی را از خود به نمایش گذاشتند. سوم، کارگردانی خوشفکر که با حفظ ریتم و تمپوی مناسب مجالی را حتا برای سر خاراندن تماشاگر نمی گذارد و طراحی صحنه ی در خدمت متن و استفاده مناسب از وسایل صحنه.