نگاهی به نمایش «هویت» نوشته و کارگردانی حسین پیرعلمی
درامانقد-تئاتر: نامش در ابتدا «جنگ کثیف» بود و برای رسیدن به جوایز جشنواره تئاتر استان تهران در شهرستان پاکدشت روی صحنه رفت. با توجه به آماتوری بودن آن جشنواره، نمایش حسین پیرعلمی بیش از دیگر آثار اجراشده، به چشم میآمد: به ارمغان بردن جایزه بهترین طراحی صحنه، دریافت لوح رتبه سوم نمایشنامهنویسی و لوح رتبه سوم کارگردانی دستآورد این نمایش در روزهای داغ تابستانی بود.
اکنون این نمایش با نام «هویت» در این جشنواره جوان شرکت کرده است. «هویت» نوشته و کارگردانی حسین پیرعلمی اشارهای است به شیوههای شکنجه در آرژانتین دهه ی هشصت و هفتاد و حکومت رعبآور ژنرالها؛ شکنجهای که به شکنجه سفید مشهور است. شیوه کار نیز ساده است. شکنجهگر، قربانی را در اتاقی کاملاً سفید قرار داده تا او جز سفیدی نتواند به رنگ دیگری چشم بدوزد. لباسها، دیوارها، وسایل و گویی حتا اتمسفر هم سفیدرنگ است. در این فضا،موسیقی و صدا در کنار رفتار شکنجهگر منجر به واکنشهای روانی میشود که قربانی، خواهان آن نیست. او آرام آرام بدون آنکه آسیبی در بدن خود ببیند، لب به اعتراف میگشاید و با شکنجهگر همکاری میکند. او به یک قربانی روانی بدل میشود.
پیرعلمی برای روایت چنین شکنجهای، به سراغ آرژانتین و حکومت سرهنگها رفته است تا داستان کارگری ربوده شده را روایت کند که ما شاهد حضورش در اتاق تمشیت و اعترافگیری هستیم. او توسط دو شخصیت متفاوت، شکنجه روانی میشود. یکی با خشونت و دیگری با ملاطفت که نتیجه ی آن دوگانگی ذهنی و فرورفتن در یک الیناسیون تهوعآور است. شخصیت شکنجه شده، آرام آرام از آنچه بدان ایمان داشته، عقب مینشیند و تبدیل به جانوری میشود که شکنجهگر از آن توقع دارد. او در یک مارپیچ ذهنی گم میشود که برای رهایی از آن نیاز به تبدیل شدن به دیگری است. پایان این داستان نیز تبدیل شدن شخصیت به یک مأمور تحت امر است.
تلاش گروه اجرایی، شکل و شمایل دکور و میزانسنهای پیرعلمی قابلدرک و فهم است. او همه چیز را سفید کرده است تا به فضاهای اعترافگیری در شکنجه سفید نزدیک شود. سکوت و صداهایی ناگهانی برای میخکوبکردن مخاطب و آزاردادن شخصیت مرکزی، مناسب است. موسیقی که به هیچ عنوان شکنجهگونه به نظر نمیآید، ناگهان به واسطه شکل اجرا بدل به اصواتی آزاردهنده میشود. صدای باس خواننده قطعات، سوهان روح میشود.
بهره گیری از نور طراحی شده و حذف نورهای مرسوم در صحنه نیز به اجرا کمک کرده است. مکان نمایش یک سلول است، سلولی که در آن خبری از میله و در آهنی نیست. در سلول، سیال است تا وجوه روانی و ذهنی درهم شخصیت مرکزی را نشان دهد. در چنین مکانی که همه چیزش سفید است، خبری از نورهای موضعی سالن نیست. نور به سه لامپ سفید رنگ سقفی در لوسترهای زمخت فلزی ختم میشود. چیزی شبیه بیمارستان که در آن تشریح صورت میگیرد. این وضعیت علاوه بر تشدید رنگ سفید، جلوهی بصری خاصی به اجرا میدهد.
بخش دیگری از صحنه به استعاره در و پنجره مربوط میشود که هر آن میتواند حذف شود و به این واقعیت نزدیک شود که داشتن یک دریچه بهتر از وجود در، در فضای آزاد و باز است. استعاره به خوبی در اثر مینشیند و کارکردی معنایی پیدا میکند. به خصوص زمانی که در سلول باز است و این باز بودن نمیتواند نمادی بر آزادی فرد باشد.
پیرعلمی داستان خوبی برای مفهوم مدنظرش برگزیده است. او از یک شروع آشنا برای مخاطب، روایت را به سوی آشنازدایی پیش میبرد و سعی میکند مخاطب را با نظام طراحی شده آشنا کند. آشنازدایی در پایان نمایش رخ میدهد. در پرده نهایی، گروه شکنجه گر عروسکی را در آغوش میگذارند و آن را همسر مرد مفلوک مینامند. او با علم بر عروسک بودن شی، علیه این وضعیت مقاومت میکند؛ اما رویه شکنجهگران نسبت به عروسک تعرضگرایانه است. آنان با چنین رویهای قصد دارند نیروهای مردانه وجود مورد شکنجه را تحریک کنند تا او آرام آرام بپذیرد که عروسک همسر اوست. انتهای این وضعیت نوعی بیغیرتی مرد نسبت به عروسک است. یک وضعیت دهشتناک که قرار است تصویر نهایی از خودباختگی فرد را به مخاطب نشان دهد.
اما نمایش با نقاط ضعفی نیز همراه است و مهمترین نقطه ضعف نیز در بازیگری رخ میدهد. هر سه بازیگر نمایش تصویری کلیشهای و البته غلوآمیز از خود نشان میدهند. شکنجهگر خشن، رفتاری از خود نشان میدهد که گویی قرار است در این وانفسا ما لبخندی بابت شیرین بودنش بزنیم؛ اما چنین نیست. بازی بازیگر نقش رئیس هم چندان چنگی به دل نمیزند و بیشتر محصول میمیک است تا بازی. یعنی او تصویری ابدی ازلی از یک بازپرس حکومتی است. یک عینک و مقداری خودکار و آرام حرف زدن و به نظر میرسد میتوان در جایی به این تصویر خاتمه داد و تصویری دراماتیک با ویژگیهای منحصربهفرد خلق کرد.
البته مشکل این اثر در آن است که متن چیز زیادی به بازیگر برای ساختن تصویری شخصی نمیدهد. شخصیتها بیهویتتر از آنند که بتوان تصویری مشخص از آن را استنباط کرد. متن صرفاً یک موقعیت دراماتیک است و دیالوگها نیز برای ساختن چنین موقعیتی نوشته شدهاند و توسط بازیگران بیان میشوند. داستانی پشت شخصیتها نیست؛ پس آنان به سراغ تصویرسازی رایج میروند، به نحوی که ما بدان آشناییم. ما قرار است به یاد فیلم «اعتراف» گوستاو گاوراس بیافتیم، با تصویری خاص از ایو مونتان.