نگاهی به فیلم «برخی زنان» آخرین ساخته کلی ریکارد

 

درامانقد-سینما: «برخی زنان» آخرین ساخته کلی ریکارد، که پیش تر با آثاری چون وندی و لوسی (2008)، میانبر میک (2010) و حرکات شبانه (2013) استقبال و علاقه مخاطبان سینمای مستقل را برانگیخته بود یک نمونه خوب از سینمای مینیمالیستی است. «برخی زنان» بیشتر شبیه به شکار لحظه هاست و ریکارد کارگردانش شکارچی آنات درونی آدمهایی است که سازنده این لحظه ها هستند. فیلم که اقتباسی از داستان­هایی نوشته میل ملوی است، به تغییرات کوچک و آنات کوتاه زندگی می­ پردازد. این اثر سرشار از لحظاتی جزئی است که شخصیت­ ها در آنها غرق می­ شوند و ما را هم با خود به درون این لحظه­ ها می کشند؛ اما به نرمی و با ملایمت. «برخی زنان» با پلان های بلند و دوربینی اغلب ثابت، بیشتر از ملال و کندی زندگی آدمها، روابط و لحظه هایی را برجسته می کند که از درون همان زندگی ملال انگیز شکل می گیرد، اما زندگی آفرین و عاطفه برانگیز است. البته فیلم در این راه اصلاً اثری احساساتی و خوش بین نیست، هر چند که تلخ و فاجعه­ نما هم نیست و به طنزی ظریف و دوست داشتنی و اشکی آرام و التیام بخش -درست به اندازه خود زندگی- آغشته است.

داستان اول «برخی زنان» درباره وکیلی محلی به نام لورا ولز (لورا درن) است. لورا بر اثر درگیری با پرونده پیش پاافتاده­ی موکل عصبی و سمج خود فولر، که برای پیگیری پرونده اش تا پای گروگانگیری پیش می رود لحظه هایی متفاوت در زندگی خود را تجربه می کند. اما این تجربه های متفاوت نه آنچنان بزرگ می شوند و نه از درونشان داستانی پر هیجان یا کلیشه ای شکل می گیرد. فیلم به طور کلی در هر سه داستان کوتاهش بر روی روابط متمرکز می شود و فضایی که آنها را در بر گرفته است را تصویر می کند. «لورا ولز»ی که در ابتدای فیلم از مزاحمت های موکلش و عدم اعتنا به توصیه او به تنگ آمده در انتها در زندان ملاقات کننده تنهایی و حامی احساسی مرد است. سکوت های لورا درن و تغییراتی که به آرامی در نگاه و ژست هایش ساخته می شود به نوعی تغییرات و نقطه عطف های احساسی داستان را شکل می دهد و برای علاقه­ مندان این بازیگر فیلم های مستقل- خاصه دیوید لینچ- یادآور حضورش در بهترین فیلمهایش است.

داستان دوم درباره جینا (میشل ویلیامز) است؛ زنی که با لباس ورزشی و در یک صبح زیبا که مشخص است برای دویدن بیرون زده، سیگار می کشد و غمگین و ناراضی راه می رود. این معرفی در ادامه با نمایش زندگی او سویه جالبی پیدا می کند، او در حال ساختن یک خانه است و در وضعیتی به لحاظ ارتباطی سرد با دختر نوجوانش قرار دارد. حساسیت و وسواس جینا و نقش همسرش در شکل ارتباط اش با فرزندش، از این زن تصویری می سازد که مخرب آرامش و صمیمیت خانواده است. به زودی در ماجرایی که بیشترین وقت این داستان به آن اختصاص پیدا می کند – که خریدن مقداری سنگ شنی از یک پیرمرد است- ما با جینا بیشتر آشنا می شویم. جینا بیشتر شیفته حرف زدن و ارتباط برقرار کردن با پیرمرد است، تا خرید سنگها و این نمایش دهنده روحیه متفاوت جینا است. با این وجود داستان دوم بیشتر از داستان اول و سوم به ادبیات مینیمالیستی و شاکله داستان کوتاه وابسته است، به طوری که به اندازه دو داستان دیگر نه شخصیت شناخته می شود و نه خود ارتباط محوری داستانش به طور کامل منتقل می گردد. اما این داستان هم دارای لحظاتی به لحاظ کارگردانی درخشان و از نظر فضاسازی جذب کننده است.

داستان سوم درباره جمی (لیلی گلدستون) است که دختری دامدار در فضایی محدود است و تنها سرگرمی اش رانندگی و پرسه زنی شبانه در شهر است. او یک شب به طور اتفاقی در کلاسی شبانه شرکت می کند و این آغاز ارتباط و علاقه او به معلمش بث تراویس (کریستین استوارت) است، دختری آشفته و به هم ریخته که از مسیر طولانی کارش ناراضی است. شام خوردن و گپ زدن جمی با تراویس سبب ساخته شدن یک ارتباط انسانی و البته خودساخته برای جمی می شود. به طوری که جمیِ ایزوله شده در میان اسب ها و حیوانات وارد جهانی تازه می شود. وقتی بدون توجه به این نزدیکی، معلم دیگر به کلاس نمی آید، جمی در یک رانندگی طولانی- مسیری که معلم از آن همیشه شاکی بود- به سراغش می رود تنها برای اینکه بار دیگر او را ببیند. اما این دختر دیگر آن نگاه ساده ابتدایی را ندارد و گویی دلشکستگی او درکی جدید برایش ایجاد می­ کند. در نهایت فیلم در نمایش همین ارتباط هم به نمایش لحظات کوچک و ناب و تغییرات جزئی اکتفا می کند. اما این موقعیت های کوچک در ابعاد بزرگ تجربه های مشترک انسانی درک و معنا می شود. وقتی به دلیل خواب آلودگی در راه برگشت پیش بینی تصادفی سخت برای جمی می کنیم، ریکارد باز هم به ذهن شرطی شده ما با سینمای هالیوود رکب می زند و واقعیت را به دیدمان می آورد واقعیتی که ما را آرام و خوشحال تر می کند،جمی به خواب با وانتش به درون مزرعه ای سرسبز می رود و احتمالاً آرام می گیرد.

«برخی زنان» روایت سه زن است که رخدادهایی کوچک،  ابعادی جدید و پرطنین در درونشان ایجاد می کند. از مهمترین نکات جذاب فیلم فقدان هرگونه تحمیل احساسی است. فیلم نه با جنسیت زدگی و نه با جنسیت زدایی، نه با اروتیسم و نه با خشونت و فاجعه پردازی چیزی را به واقعیت و مخاطب تحمیل نمی کند، فیلم درست آن چیزی را نشان می دهد که در پیشگاه دوربین رخ می دهد و همین نزدیکی به زندگی باعث می شود از زوایای مختلفی بتوان به آن نگاه کرد و اثر را درباب عشق یا تنهایی، ارتباط و یا معنای زندگی در ملال روزمره دانست.

کلی ریکارد کارگردان «برخی زنان» میان کریستین استوارت و لیلی گلدستون بازیگران فیلم

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید