نگاهی به نمایش «چه کسی سهراب را کشت؟» نوشته و کار شهرام کرمی
درامانقد-تئاتر: «چه کسی سهراب را کشت؟». این پرسش میتواند ذهن تمام کسانی را درگیر کند که حداقل یک بار داستان مرگ سهراب به دست پدر را خوانده یا حتی به دقت گوش فرادادهاند. در داستانی که پدر به خیال زیرکی و رندی خویش دست به کشتن پسر خویش میزند و البته در این مسیر شخصیتهای شرورِ آگاه از گفتن رابطه آن دو خودداری میکنند. قاتل در نهایت چه کسی است؟ آیا رستم که ضربت نهایی را بر فرزندش وارد میکند قاتل است یا آنان که آگاه بودند و دم نزدند؟ یا حتی کیکاووسی که نوشدارو را پس از مرگ سهراب میرساند؟
با نگاهی به جهان اساطیری از جنس رستم و سهراب میتوان دریافت که «فرزندکشی» موضوعی است که همواره حول شخصیتهای اساطیری شکل گرفته و جوامع مختلف بشری را درگیر خود کرده است. با مدرن شدن جوامع، این موضوع آرکیتایپی برای اندیشهورزی در باب جامعه شد.
در چمیم شرایطی شهرام کرمی در مقام یک پدر هنرمند در دو اثر نمایشی متوالی رابطه پدر و فرزند را از دو زاویه مورد بررسی قرار داده است. او سال گذشته در نمایش «خروس میخواند» به نقش پدر به عنوان حاکم بر خانه پرداخت تا نشان دهد ترک منزل از جانب پدر منجر به چه میشود. جهان «خروس میخواند» در نهایت با سکوت سنگین پدر و رفتن قابلحدس نهایی او پایان می پذیرد.
اما در «چه کسی سهراب را کشت؟» وضعیت دگرگون میشود. این بار نقش محذوف را پسر بازی میکند و عامل حذف پدر است. پدر در یک سانحه غیرعمد، پسر خود را با خودرو زیر میگیرد. پدر در این اندیشه به سر میبرد که قاتل فرزند خویش است و نمیتواند از نظر روانی آن را هضم کند. او در مکاشفهاش که در یک سفر – از خانهای به خانهای دیگر رخ میدهد – به شباهت ماجرا با روایت شاهنامه پی میبرد و در این بین با پیرمرد قاضیپیشهای مواجه میشود که بر حسب وظیفه، حکم بر قتل پسر خویش داده است. مرد همچنین تحت درمان متد روانپزشکی خاصی قرار میگیرد که او را هدایت می کند تا درک بهتری از ماجرا داشته باشد.
به واقع شهرام کرمی مفهوم فرزندکشی را از جهان اسطوره به جهان واقعیت منتقل کرده است. اگر در اسطوره فرزندکشی توسط قهرمان اسطورهای یک سلوک یا خوانی به سوی جاودانگی است، کرمی آن را به امری روانی بدل میکند. وجوه انسانی بیشتری پیدا میکند و شما را تا آستانه همذاتپنداری پیش میبرد. مهمی که با داستان رستم و سهراب رخ نمیدهد.
حال کرمی برای رسیدن به جهان خود و مرزبندی میان ادبیات فردوسی و خویش از استعاره بهره میبرد. همانطور که بهره بردن از تضمین و تلمیح خود از وجوه استعاری یک متن است. کرمی برای رسیدن به این جهان استعاری از یک دکور ویژه بهره میبرد. چند درخت در یک فضای سفید و یک نیمکت در پسزمینه. اگر شماره درختها را با دقت در نظر بگیریم متوجه خواهیم شدن که تعدادشان برابر با تعداد شخصیتها حاضر در نمایش است. دو درخت در سمت چپ از دیگر درختان جدا افتادهاند. این دو درخت از هم فاصله دارند. یکی در انتهای صحنه و دیگری در جلوی صحنه. درختها استعاره از پدر و فرزند کشته شده است که میانشان فاصله افتاده است. دیگر درختها مجتمع، کنار یکدیگر نظارهگر دو درخت آن سوی صحنه هستند. آنان شخصیتهایی چون مادر، دختر یا روانپزشک را تداعی میکنند.
کلیت دکور و جهان بصری مجازی از جهان ذهنی پدر است. بخش کوچکی از جهانی بزرگ که او بدان میاندیشد و دیگر شخصیتها در مونولوگهایشان بدان اشاره میکنند. این استعاره و مجازها از همان ابتدا در تمام شخصیتها رسوخ میکند. مادر در همان ابتدا جعبه تیلههای آرش را بازمیکند. تیلهها از دست او فرومیریزند. در اینجا همه چیز همان ریختن و غلتیدن است؛ اما این اتفاق بار دیگر رخ میدهد. این بار مادر در حالی که نشسته و غمگین روبهرو را نظاره میکند، تیلهها از دامانش فرومیریزند و این در حالی است که پدر درباره فرزند سخن میگوید. تیلهها و ریختنش استعاره از یائسگی و عدمباروری است. این مهم با درک درست کرمی از تکرار شکل میگیرد، تکراری که میتواند در سومین گام منجر به نقیض خود شود. پدر تیلهها را جمع میکند و به مادر میدهد. این بار در یک کنش متضاد، مفهوم باروری تداعی میشود، بدون آنکه هنرمند حرفی از این واژه بزند.
پدر قاضی که از دستور اعدام پسرش میگوید و دانههای کاغذی براق در آسمان میپراکند، پسر عاشقمسلکی که خطر از دست دادن معشوق را حس میکند و اشعاری میگوید که نامی از دختر در آن نیست؛ ولی میگوید هست، نیمکتی که تنها و تنها دختر و پسر عاشق روی آن مینشینند و پدری که به یک آگاهی نسبی از مفهوم فرزندکشی شاهنامهای دست یافته است، بافتنی بیپایان مادر که به مرثیههای اساطیر یونانی میماند، همه و همه استعارههای حاکم بر نمایش «چه کسی سهراب را کشت؟» است.
استفاده از استعاره در نمایش به علاقه شهرام کرمی به شعر بازمیگردد. او شاید در آهنگ و وزن شاعری نکند؛ اما در روایت با شاعرانگی پیش میرود. جهان آثار او قرار است از لطافتی بهره برند که شعر مخملوار بر بستر خویش میکشد. در این بستر مرگ یک فرزند نه دردناک که شاعرانه میشود. پدر نه یک متهم که بسان شاعری است پریشان در پی کشف حقیقت و او حقیقت را در زندگی مییابد. پیشتر نیز گفتیم او زندگی را با جمع کردن تیلهها و پذیرش ازدواج دخترش عملی میکند.
پس میتوان گفت نمایش «چه کسی سهراب را کشت؟» نمایشی است در ستایش زندگی، زندگی پرفرازونشیبی که هر آن ذهن شما را با مقولاتش درگیر میکند؛ اما در انتها این زندگی است که شما را میخواند.