نگاهی به فیلم «نگار» ساخته رامبد جوان
درامانقد-سینما: مردی خودش را میکشد. دخترش(نگار) باور نمیکند که پدر اهل خودکشی باشد. پس به دنبال کشف راز مرگ او روانه سفری درونی- بیرونی شده و در انتها نیز، هم راز مرگ پدر را میگشاید و هم از قاتلان او انتقام میگیرد. این داستان خطی ساده، حکایت تکراری صدها فیلم، کتاب، انیمیشن و تئاتر مختلف است که هرساله در گوشهگوشه جهان با کیفیتهای مختلف از شاهکار تا مبتذل تولید و عرضه میشوند. خط اصلی داستان در عین سادگی، واجد پتانسیل عظیمی است که در صورت بهکارگیری درست میتواند، هم اثری موفق بسازد و هم طیف وسیعی از مخاطب را جذب خود کند. درواقع صرف وجود هستهای معمایی در بطن این گونهی داستانی به تنهایی قادر است تا مخاطب را چنان درگیر رمزگشایی کند که حتی مبتذلترین و سطحیترین تولیدات این ژانر را نیز تا انتها دنبال کند. در کنار عنصر معما، مسئله انتقام و قصهگو بودن این شکل از روایت هم، از دیگر نقاط قوت جذابیتساز این گونه هستند و شاید به نظر آید که باوجود همه این پتانسلهای حرکتدهنده و همچنین سابقه پرتعداد تولیدات پیشینیِ آثاری ازین دست که میتوانند راهنمای بسیار خوبی برای مولف جدید باشند، انتخاب چنین داستانی، پای گذاشتن در راهی آسان است که قطعن چنین نیست. راههای هزاربار رفته هرچند نقشه مسیری دقیق و پر جزییات دارند و آزمون و خطاهایشان را به کرات پس دادهاند، اما دقیقن همین تکراری و واضح بودنشان است که امکان حرف تازه داشتن، خلاقیت و شاهکار شدنشان را به شدت کاهش میدهد. در واقع این گونه روایتها انتخابهایی سهل و ممتنعند که به راحتی به خیل مبتذلها و سطح پایینها سقوط میکنند و امکان صعود قهرمانانهشان بس بعید و سخت است.
رامبد جوان نیز چون بسیاری از سازندگان این روایت، موفق نمیشود تا به دسته شاهکارسازان این حوزه وارد شود و با همه رنگ و لعاب و جذابیتهای بصری خاصی که اثرش دارد، در سطح باقی میماند. نگار او حتی قادر نیست تا قصهگوی خوبی باشد و از گرههایی که خود میافکند، رازگشایی کند. فیلمنامه اثر به شدت ضعیف، شعارگونه و پادرهواست. شخصیتهایش نه پرداخت مشخصی دارند و نه برای اعمالشان علت واضح و منطق درستی میتوان یافت. رامبد جوان در فیلم خود تلاش میکند تا با گره زدن عنصر خیال و ماورالطبیعه به داستانی پلیسی با تم انتقام، اثری تازه و متفاوت خلق کند. اما فراموش میکند که ورود به فضاهای فراواقعی و تلفیق خیال و وهم با واقعیت، برای باورپذیر شدن نیازمند داشتن منطقی درست و پایبندی به همان منطق است. منطقی که حتی اگر در بیرون از اثر هیچ موجودیتی نداشته باشد، اما در بطن اثر میباید چنان قدرتمند و محکم به دست مولف خلق شود که خود را به تمامی به مخاطب بقبولاند. «نگار» اما این چنین نیست. نویسنده فیلمنامه برای رمزگشایی از معمای داستان و پیشبرد یک قصه جنایی سادهترین و دمدستیترین امکان موجود را برمیگزیند. روح پدر هرازگاهی به جسم نگار حلول میکند و به همین سادگی همه رازها گشوده میشوند. فیلمنامهنویس اما از پس همین روش ساده خود نیز برنیامده و مثلن در نمونه صحنهای در آغاز فیلم که نگار پس از حلول روح پدر در جسمش، چکی را در دست خود مییابد، قادر نمیشود تا منطقی برای مخاطب بسازد و به او بفهماند که مکانیسم این سفر روحانی چگونه است و اشیا به چه شیوه در حد فاصل دو دنیا جابهجا میشوند. همین ورود و خروج و حضور روح پدر که بر زیست نگار غالب شده و حرکتهایش را چون یک عروسک خیمهشببازی برنامهریزی میکند، اتفاقن یکی از دلایل ضعف شخصیتی خود نگار است. درواقع نگار به عنوان یک شخصیت، هیچ پرداخت واضحی ندارد. ما نه او را میشناسیم و نه قادریم علت اعمالش را بفهمیم. حتی برشمردن علایق شخصی چون عطر و شعر و گل محبوبش به واسطه کلام عاشق (پیمان بازی محمد رضا فروتن) نیز کمکی به شناخت او نکرده و تنها از عدم آشنایی فیلمنامهنویس با قابلیتهای بصری فیلم و نقش آنها در ساخت یک شخصیت پرده برمیدارد. نگار نه تنها یک شخصیت قهرمان که یک شخصیت ساده و یا حتی یک تیپ کارآمد هم نیست. او تنها عروسکی است که اگر هم به قامت قهرمانی انتقامجو و یا الهه مرگ درآمده، حاصل وجود شخص خودش نبوده و نخهایش از جای دیگری کشیده میشوند. او تنها یک وسیله است که به راحتی میتوانست در یک فیلم علمی تخیلی با یه ربات جایگزین شود. از همه بدتر آنجاست که گروه فیلمسازی در تحمیق مخاطب با این عروسک متصل به روح پدر، چنان پیش میروند که او را بدون هیچ پیشینه مشخص و یا دورههای آماده سازی ویژه، از یک دختر ضعیف و ساده که در ابتدای فیلم حتی قادر نیست بدون حضور یک مرد با وکیل صحبت کند، در عرض چنددقیقه به زنی بدل میکند که میتواند تنها با گرفتن تفنگی در دست، با گروهی خلافکار حرفهای و آموزش دیده مبارزه کرده و بدون هیچ آسیبی همگی آنها را بکشد. اینکه او چگونه تیراندازی را در این سطح میآموزد و یا چطور میتواند با سرعت در صحنههای اکشن به روی سقف ماشین بپرد و بعد هم لگدهای حرفهای به محافظان سابقهدار بزند، آنقدر پوچ و مسخره است که دیگر اصلن جای صحبت هم ندارد. چنین رفتارهای عجیب، بیمنطق و خیالبازانهای که در طول فیلم کم نیستند، درکنار رفتارهای اغراقشده در بازی مانی حقیقی و حرکات و اطوار عجیبش، یادآور توانایی بالای رامبد جوان در ساخت آثار فانتزی است. توانایی خوب و قابل تحسینی که متاسفانه در چنین اثری نه تنها جای نمیگیرد که سبب شده تا تماشاچیان به وقت صحنههای اکشن فیلم در سالن سینما با صدای بلند بخندند و این قطعن برای فیلم او اتفاق خجستهای نیست. البته ضعفهای فیلمنامه به همینجا ختم نشده و بسیار بیشتر از اینهاست. فیلمنامهای که اساسن پیشرفت داستانیش، مدیون حماقتهای واضح، مکرر و سطح پایین شخصیتهای پادرهوایش است. حماقتهایی چون بردن چک به قلمرو شخصی کسی که آن را صادر کرده آنهم وقتی که صاحب چک خلافکاری مهم و رده بالاست، رمز گاوصندوقی که انگار همه فامیل آن را میدانند و چیزهایی ازین دست که در اثر کم نیستند. شخصیتهای فیلم نیز عمومن بیفایده و زیادی هستند و بودن و نبودنشان در منطق و پیشبرد اثر هیچ نقشی ندارد. بهعنوان نمونه شخصیت مادر یا خاله را از فیلم حذف کنید تا ببینید که به هیچ کدام از رخدادهای فیلم حتی ذرهای خدشه وارد نخواهد شد. انتخاب محمدرضا فروتن برای بازی در نقش یک عاشق دیوانه نیز با آن سابقه تکراری و هزاربار دیده شده، آنقدر دمدستی و غیرخلاق است که شاید بهتر باشد از بازی ضعیفش هم بگذریم و چیزی نگوییم.
با اینهمه اما فیلم «نگار» چندان هم عریان نبوده و نقاط قوت قابلتوجهی هم دارد. تقطیع تند نماها در صحنههای جدلی، کارگردانی بسیاری از صحنههای اکشن، نماهای پرتحرک و همینطور قابهای بستهی پویا در حین دیالوگهای مباحثهای، سکانس زیبای مربوط به کشتن اسب و جسارت کارگردان در رفت و آمد به دنیاهایی متفاوت از واقعیت، از نقاط قوت کارگردانی اثر هستند و نشان میدهند که رامبد جوان اگر بخواهد میتواند فیلمساز خوبی باشد. فیلمبرداری و تدوین فیلم نیز بسیار خوب و قابل تحسین اند و در بعضی از صحنهها حتی قادر میشوند تا از حد استانداردهای عادی سینمای ما هم فراتر روند. طراحی صحنه فیلم نیز خوب و هماهنگ با ضرباهنگ کلی اثر است و قادر میشود تا زیباییشناسی بصری خاصی را برای فیلم تدارک ببیند. هرچند شمعهای درون جنگلش چون چکی که در دست نگار به یکباره پیدا میشود، از فیلم بیرون میزند.