نگاهی به فیلم«بانو مکبث» ساخته ویلیام اولدروید
درامانقد-سینما: کاترین را می توان از تبار زنان فیلمهای «شاهین مالت»، «غرامت مضاعف» و «پستچی دو بار زنگ می زند» و فم فتال های نوآری دانست که برای رسیدن به مرد محبوبش دست به جنایاتی هراسناک می زند و بی جهت نیست که پیتر بردشا فیلم را نوعی نوآر ویکتوریایی می نامد. اما این بار با نوعی دگرگونی در ساختار نوآر و تخطی از مولفه های ژنریک روبرو هستیم. اگر در نوآرها سرنوشت محتوم زن اغواگر این بود که با مرگ خود در رسیدن به هدف شومش ناکام بماند و به سزای اعمال گناهکارانه اش برسد و کیفر بیبند، اینجا کاترین با قربانی کردن معشوقش خود را از مهلکه نجات می دهد و خدمتکار بی گناهش را بجای خود به سوی مجازات روانه می کند. در این میان نه تنها او برای خیانت ها و جنایت هایش تنبیه نمی شود و در پایان داستان نمی میرد، بلکه صاحب تمام اموال و املاک باقی مانده از همسر ثروتمندش می شود و در انتها با نشستن بر آن مبل سلطنتی، استمرار و بقای خود بر اریکه قدرت را می نمایاند.
فیلم را می توان تلاش های خشونت بار و هولناک زنی دانست که حاضر نیست همچون برده ای در میان نظام مردسالار پیرامونش باقی بماند و به کمک اعمالی جنایت بار دست به برهم زدن و واژگونی گفتمان قدرت می زند و جایگاه فرودست و پایین خویش را ارتقا می دهد. از این رو می توان انتخاب «بانو مکبث» بر عنوان فیلم را نیز کنایه ای به اثر برجسته شکسپیر و به بازی گرفتن کهن الگوهای داستانی تلقی کرد که بطور ضمنی به این گزاره تکراری مرگ زنان شرور دهن کجی می کند و حتی نظام اسطوره ها را نیز به چالش می کشد.
نخستین تصویری که از کاترین زیبا و معصوم می بینیم، نیمرخ زنی زیر تور عروسی است که نیم تنه سیاه مردی بقیه قاب او را پر کرده است. نگاه گستاخ و سرکش دختر به اطراف، او را بیگانه ای در محیط جدید نشان می دهد که می کوشد از همان ابتدا در فضای غالب و چیره بر خود خللی وارد کند. حضور پدرشوهر سالخورده و آنای خدمتکار در دو سویش در پس زمینه محو و ناواضح وضعیت دوگانه او را در پیوند با نظام قدرت پیش رویش نشانه گذاری می کند. بعدها که می فهمیم او همراه با تکه زمینی به پدرشوهر پولدارش فروخته شده است، نسبت و قرابت او با آنای سیاهپوست بیشتر معلوم می شود. او هرچند ظاهرا بانوی خانه به حساب می آید اما از نظر اینکه تحت سلطه مردان صاحب اختیارش است، تفاوت چندانی با آنا ندارد. تمام لحظات روزمره ای که از زندگی او در آن عمارت دلگیر می بینیم، او را همچون برده ای نشان می دهد که مجبور است هر روز اعمال شاقه و شکنجه باری را انجام دهد. صدای خشن خش خش شانه ای که موهای بلند او را چنگ می زند، لباس های عذاب آوری که بر تن و اندامش سفت و تنگ بسته می شود، منع او از بیرون رفتن از خانه که او را در میان دیوارهای اتاق خوابش محبوس می کند، بیدار ماندن های تا دیر وقت در انتظار همسری که او را نمی خواهد و برهنه رو به دیوار و پشت به مرد ایستادن که بجای عشقبازی نوعی تنبیه را تداعی می کند، مجموعه رفتارهای تکرار شونده ای هستند که فیلمساز به واسطه آنها حسی از اسارت و در بند بودن کاترین را القا می کند. اما کاترین نشان می دهد زنی نیست که اجازه دهد با او همچون خدمتکارش به عنوان یک موجود دست دوم و تحقیرشده رفتار کنند و سعی می کند بازی قدرت را بر هم بزند و بتدریج خودش صاحب همان عمارتی می شود که در آن زندانی اش کرده اند و جای مردان مستنبدی را می گیرد که او را آزار می دادند. درواقع روند تغییر و دگردیسی کاترین را باید از یک سو در نسبت با مردان سلطه گر و از سوی دیگر در نسبت با خدمتکار زیر سلطه اش بررسی کرد.
با غیبت شوهر و پدر شوهرش کاترین فرصت می یابد که در جهت تغییر ماهیتش از زنی مطیع و تحت استیلا به زنی قدرتمند و مقتدر گام بردارد. در ابتدا او فقط برای رهایی از روال کسالت بار و ملالت انگیزی که به او تحمیل شده است، دست به شیطنت و نافرمانی می زند و وارد رابطه ممنوعه ای با یکی از کارگرهای شوهرش می شود اما از طریق این برهم زدن روند منضبط، یکنواخت، سختگیرانه و قانونمند پیرامونش در خود قدرتی را کشف می کند که برای حفظ و پایداری آن وارد مسیر پرمخاطره ای می شود. او بعد از اینکه لذت آزادی و سرکشی را می چشد و می بیند با قدرت می تواند به هر چیزی که می خواهد برسد، دیگر حاضر نیست به جایگاه زن فرمانبردار پیشین بازگردد و دست به هر کار هولناکی می زند تا دایره قدرتش را گسترش دهد و آن را تثبیت کند. به همین دلیل یک به یک مردان سلطه گر اطرافش را از پدرشوهر تا پسربچه ای که فرزند شوهرش از زنی دیگر است، از سر راه برمی دارد و نظام مردسالار حاکم بر آن خانه را از درون متلاشی می کند.
فیلم روند دگرگونی و تحول درونی شخصیت را با ایجاد تغییرات کوچک و جزئی در قاب های یکسان و تکراری می نمایاند. در واقع فیلم از مجموعه ای از نماهای تکراری و مشابه تشکیل شده که نوع زاویه و اندازه دوربین در آن ثابت است اما با کوچکترین تغییر در میزانسن معنای متفاوتی را عیان می کند. همچون صحنه ای که آنا مثل همیشه از زاویه روبرو در اتاق کاترین را باز می کند و دوربین بدون هیچ حرکتی بر قاب ساکن باقی می ماند و آنا را می بینیم که طبق عادت روزمره اش پنجره ها را باز می کند و یکدفعه لباس راحتی کاترین را می بیند که روی زمین افتاده است و همین شیء ساده و عادی، نظم و ترتیب و ثبات همیشگی تصویر را از بین می برد و به نشانه ای از سرکشی و قانون گریزی کاترین در داستان تبدیل می شود. اما اوج این جابجایی قدرت میان کاترین و مردان سلطه گر زندگیش را در صحنه قتل پدرشوهرش می توان ردیابی کرد. ما پیش از این دیده ایم که پدر شوهر در صندلی اصلی در رأس میز می نشیند و کاترین در صندلی کنار او اما اینجا وقتی پیرمرد بشقاب غذایش را برمی دارد و از اتاق خارج می شود و به اتاق دیگر می رود، کاترین بجای او روی صندلی اش می نشیند و با خونسردی در حین غذا خوردن به صدای ناله های پیرمرد در حال مرگ گوش می دهد. مهم ترین نشانه را هم می توان در نشستن کاترین بر آن مبل روبروی دوربین بررسی کرد که نه فقط نما از لحاظ زاویه و حرکت دوربین در طول فیلم هرگز تغییر نمی کند، بلکه در زمینه میزانسن نیز تغییری رخ نمی دهد و در آغاز و پایان فیلم کاترین در همان لباس آبی اش با حالتی خشک و بی احساس روی مبل می نشیند اما با مسیری که او در طول داستان طی کرده است، مبل دیگر همان کارکرد و نقش اولیه خود را ندارد و کنش ظاهرا ثابت و تکراری نشستن بر آن معنای متفاوتی را القا می کند.
نخستین نشانه احساس قدرت در کاترین را می توان در صحنه ای مثال زد که می بیند سباستین و کارگران، آنا را مثل ماده خوکی از سقف آویزان کرده اند و او در آنجا کاری را با سباستین و زیردستان دیگرش انجام می دهد که شوهرش در جایگاه اربابش با خود او می کرد و مردان کارگر را وامی دارد تا پشت به او و رو به دیوار بایستند. یا جایی که با بی تفاوتی گوشه ای می نشیند و پدرشوهرش آنا را بخاطر گناهی که او مرتکب شده است، تنبیه و تحقیر می کند. او بتدریج به قالب همان اربابان ستمگر و مستبدی درمی آید که از سلطه آنها در رنج بوده است و به جایی می رسد که خدمتکار وفادار و مرد محبوبش را در جهت حفظ موقعیت برتر خود قربانی می کند و نشان می دهد که چطور آدم های شکنجه شده و مظلوم می توانند خود به عاملی در جهت ظلم و خشونت قرار بگیرند و بجای آنها این روند تبعیض و نابرابری جنسیتی و نژادی را ادامه دهند. لحظه ای که آنا و سباستین با دستهای بسته در گاری رو به مجازات شان پیش می روند و کاترین به عنوان بانوی خانه صاحب همه چیز می شود، ما را با این حقیقت تلخ و دردناک روبرو می سازد که قدرت چه ماهیت فساد برانگیز و خشونت باری دارد و گویی آدمی یا باید در جایگاه فرودست مورد ظلم قرار بگیرد و یا در موضع برتر دست به ستمگری بزند. حالا آن صحنه آغازین فیلم که کاترین را در میانه آنا و پدرشوهرش نشان می داد، برایمان معنای روشن تری پیدا می کند که انگار اگر می خواهی در این جهان وحشیانه و خونبار قربانی نشوی، چاره ای نیست جز اینکه از دیگری سوء استفاده کنی و کاترین انتخاب می کند که جای پدرشوهر مستبد و ظالمش قرار بگیرد تا اینکه در موقعیت آنای خدمتکار مورد ظلم واقع شود.
اگر جوان دورگه و کارگر نیز به خود نمی آمد و وجدانش بیدار نمی شد و همچنان در کنار عاشق ستمگرش می ماند، می توانست جای ارباب و آقای خانه را بگیرد و بر جای او بنشیند و بر دیگران فرمانروایی کند. او نمی دانست که وقتی جسم شلاق خورده اش را در اختیار زن شیطانی مورد علاقه اش می گذاشت تا او زخم ها و جراحات تنش را التیام ببخشد، در حال پیشکش کردن وجود خویش به عشقی ویرانگر و مرگبار است. همان جایی که کاترین در آغوش سباستین به او گفت که “من هرگز ازت جدا نمی شم. آسمون به زمین بیاد، دنبالت میام، تا روی صلیب، تا توی زندون، تا توی قبر. ترجیح می دهم که نفست بند بیاد تا اینکه به حس من شک کنی”، پسرک باید می فهمید که سویه دیگر این عشق، مرگ است و وارد رابطه ای نفرین بار شده که جز با تباهی و نابودی اش از آن خلاصی ندارد و این پیوند شوم فقط با مردن او از هم خواهد گسست. سباستین همان صبحی که دید کاترین پس از قتل دلخراش و خشونت بار شوهرش چنان عادی به او عشق می ورزد که گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است، به خود آمد و از این همه سبعیت و شرارت ترسید اما نتوانست همچون کاترین علیه ارباب زورگویش شورش کند و از سلطه ویرانگر او خود را خارج کند و همچون آدم های طلسم شده و از خودبیخود به فرمانبرداری از محبوب جفاکارش ادامه داد تا جایی که خودش به قربانی بعدی این قصه شوم و تلخ تبدیل شد.
جهانی که فیلمساز توصیف می کند، دنیای جنایت بدون مکافاتی است که در آن زن خیانتکار و قاتل می تواند با خونسردی و هوش و جسارت ویژه اش به دام نیفتد و هرگز تاوان کارهای شرورانه اش را پس ندهد. در واقع آنچه مرزهای اخلاقی را تعریف و تبیین می کند و درستی را از نادرستی تمایز می بخشد، گفتمان قدرت و سلطه گرانه است و هر کس که بتواند به موضع برتر و بالاتر دست بیابد، حق و حقیقت را تعیین می کند و خود را درستکار و شرافتمند جا می زند و انگشت اتهام را به سمت فرودست خود نشانه می گیرد. در این دنیای نابرابر و ناعادلانه کسی پیروز میدان است که بتواند آدم بدتر و بی رحم تری باشد و از سقوط خویش در مغاک هولناک تیرگی ها نهراسد و بی پروا تا انتهای ظلمت فرو برود. در انتهای فیلم کاترین روی مبل مجللی که چند صحنه قبل تر کودکی معصوم را در آن کشته است، می نشیند و با آرامش و خونسردی شکمش را نوازش می کند که بچه حاصل از خیانت خود را در آن دارد. این صحنه یکی از هولناک ترین تصاویری است که از سقوط انسان دیده ایم که حتی عشق هم نمی تواند جلوی میل مهلک آدمی به قدرت را بگیرد.