نگاهی به نمایش«نمیتونیم راجع بهش حرف بزنیم» کاری از جابر رمضانی
درامانقد-تئاتر: نمایش «نمیتونیم راجع بهش حرف بزنیم»، نوشته پیام سعیدی و به کارگردانی جابر رمضانی، مواجههای متفاوت با عناصر دراماتیک و فرم است. صحنه نمایش شامل خوردنیهایی است که یا مواد اولیه یک خوردنی (مثل سالاد) هستند یا در ظرف خود قرار ندارند. میتوان ریشههای همین رویکرد را که در طراحی فضای کلی اجرا وجود دارد، در درام سعیدی و دراماتورژی محمد چرمشیر هم دید. مسئله استفاده از عناصر ساختاری دراماتیک در ساختاری گسیخته و شکلنایافته فرم اصلی اثر را میسازد. ما با همه عناصر درام روبهرو هستیم و انگار یک نمایشنامه را دقیقا از زبان راوی و شخصیتها میشنویم، اما با اینکه حضور راوی-نویسنده روی صحنه این انتظار را بهوجود میآورد که باید او حاکم، شکلدهنده بازی و روایت نمایشنامه باشد، بهزودی متوجه میشویم راوی اقتدار ندارد. در کنار او، شخصیتها هم هر یک روایتی ناقص دارند که گاه ناقض روایت دیگری است. اینجا آن تم آشنایی شکل میگیرد که پیشتر هم در تئاتر تجربی ایرانی، خاصه در سالهای اخیر، از سوی آتیلا پسیانی (بازیگر همین نمایش) دیده بودیم: از بینبردن روایت غالب برای جلبتوجه تماشاگر و گروه اجرایی به روند اجرا که در نمایش رمضانی در تداخل شخصیتها با اقتدار راوی تبلور یافته است. از سوی دیگر، اقتدار مسئله اصلی نمایشنامه است. ما لحظهای وارد سالن میشویم که خانوادهای مشغول غذاخوردن هستند. انگار تماشاگر کنار شخصیتهاست، در نزدیکترین فاصله مینشیند و این میز غذای ناجور را تا پایان پیگیری میکند. نمایش با مفقودشدن یکی از اعضای خانواده شروع میشود؛ مفقودشدنی که گویی اقتدار این خانواده پدرسالار را از بین برده است و همین فروپاشی اقتدار سببساز چالش آنها با هم میشود. کشمکش روایت تا جایی پیش میرود که مشخص میشود تضاد اصلی میان پدر( آتیلا پسیانی) و فرید ( نگار جواهریان) است. در ابتدای نمایش، خوردن بهعنوان عملی که پدر آن را تشویق میکند و مهم پنداشته میشود، چنان دهان فرید را پر میکند که او نمیتواند حرف بزند، اما این ناتوانی بعدتر به لکنت و در انتها به سخنی مستحکم بدل میشود که گویی رهبری بهچالشکشیدن پدر و راوی را بر عهده دارد و درنهایت هم خود را به جایگاه راوی میرساند.
چیزها، کلام و رفتار در نمایش رمضانی اموری متفاوت نیستند، همه به یک اندازه در نشانهگذاری و افشای کار دخیلاند. نمایش سعی میکند با استفاده از همه این عناصر، به یک اندازه، مخاطب را با چیزها و رفتارها، بهاندازه محتوای کلام و حتی بیشتر، درگیر کند. اینجا نمایش، با ایجاد تأکیدهای اجرایی بر عناصر حاضر روی میز و نیز شکل صندلیها و لباس، استفاده آدمها از چیزها و گاه زیرسؤالبردن هویت مألوف آنها، ضمن گسترش نقش چیزها و رفتارها، قدرت کلام را، در عین استفاده زیاد از آن، تقلیل میدهد. در ابتدا آدمها، رفتار و حتی نوع گویششان چنان به نظر میآید که گویی عروسکگردانی مشغول هدایت آنهاست و شخصیتها عروسکهای بیارادهای بیش نیستند، اما بعد همین عروسکها گویی از حالت بالقوگی بیرون میآیند و ذهنیت و اراده خود را نشان میدهند و روند درام را خود به دست میگیرند. لکنت ماجان (شیوا ابراهیمی)، بیان پر از گرفتگی و گاه الکن فریبرز (ایمان صیادبرهانی)، گرفتگی زبان فربد (علی باقری) و درنهایت سکوت مهرناز (مریم نورمحمدی)، در کنار حرکات آنها که بسیار کنترلشده و محدود است، گویی نمایانگر نبود استقلال و اعتمادبهنفس آنهاست، اما در زیر همین ناتوانی، رویدادهای خشنی در گذر است، دردهایی بسیار مهلک که آدمها را از حالت لکنت و حرکات عروسکوار خارج میکند؛ هرچند بابا تا انتها، بهعنوان حافظ نظم عروسکی و موجد لکنت، گردنش را چنان تکان میدهد که گویی عروسکی است مشغول هدایتشدن؛ و همینجاست که جایگاه اقتدار به جایگاهی مضحک و متزلزل بدل میشود. نمایش رمضانی اثری نیست که برای تعقیب داستان آن (هرچند نمایش کاملا دراماتیک و داستانگوست) یا مضمونی که در روند اثر ساخته میشود، به دیدنش بروید و راضی باشید. این نمایش مدام خود را و درام سرراستش را (از کلام گرفته تا اجرا) زیر سؤال میبرد. همین سرراستنبودن و آمیختن روند درام به عناصر اجرایی متعدد، مبهم و جذاب سبب شده است «نمیتونیم راجع بهش حرف بزنیم» به پازلی تبدیل شود که در روند خود مدام کاملتر میشود و خود را برای تماشاچی بیشتر افشا میکند، اما این نه از طریق تنزل یا تعریفپذیرکردن نشانهها بلکه از طریق آشناکردن و کشاندن مخاطب به درون نشانهها اتفاق میافتد. تماشاگر عنصری منفعل که باید شیرفهم شود نیست بلکه او هم برای لذت از تئاتر، وارد فضا و کمکم با آن آشنا میشود و قوانین و روندش را میشناسد؛ درنهایت هم در این وضعیت خشن و پرالتهاب، روایت خود را پیدا میکند که مانند روایت بازیگران و راوی، خالی از اعتبار است. نمایش سرشار از لحظات خوب بازیگری است، اما در این میان بدون شک بازی آتیلا پسیانی موردی ویژه است. حضور متمرکز او، در نهایت دقت و انتخاب عناصر متفاوت، غربت نمایش را از لحن و صدا به رفتار آورده است؛ آنهم نه رفتارهایی بزرگ و شناختپذیر در کارگردانی کار بلکه ظرافتهایی که تنها بازیگری با تمرکز بالا بر نقش میتواند آنها را با هم هدایت کند. یکی از مهمترین عناصر در بازی پسیانی این است که او اساسا دغدغه این را ندارد که از نقشی که بازی میکند شخصیتی دوستداشتنی بسازد تا در پس نقش بابا، آتیلا را ببینیم. او در عین حفظ لحن عادی خود، شخصیتی متفاوت و البته سیاه میسازد، جایگاه خشن و درکناپذیر «بابا» را در عینیت حضورش منعکس میکند، بیش از دغدغه احساسات تماشاگر، دغدغه تجربه اجرایی خود و گروه را دارد و بهجای هدایت تماشاگر، اجرا را به سمت کمال میبرد. همین مسئله هم تماشاگر را به حرکت وامیدارد تا به وجوه مختلف اجرای نقش توجه کرده و آنها را در بدنه کلی اجرا برای خود معنادار کند.
خیلی خوب بود ممنون
ممنون مطلب خوبی بود
سلام و تشکر فراوان
در زمینه ای که فعالیت میکنید جزو بهترین سایتا هستید
خسته نباشید.
خیلی جالب بود