درامانقد-تئاتر: یکم در «فرج بعد از شدت» تنوخی، حکایتی نقل میشود به این طریق که سه راهزن پس از فرار و گریز از مهلکه دزدی، در غاری اسیر طبیعت میشوند. آن سه در اندیشه نیکیها زندگانی خود تنها سه خاطره به یاد میآورند و آن را نقل میکنند. در غار گشوده میشود و راهزنان راه توبه در پیش میگیرند.
دوم آلخاندرو آمنبار سال 2001 را با اثری به پایان رساند که تا به امروز به عنوان مرجعی برای سینمای تعلیق شناخته میشود. «دیگران» با بازی نیکول کیدمن، داستان مردگانی را نقل میکند که از مرگ خود آگاه نیستند؛ اما از ابتدا خانواده مردگان در این خیال به سر میبرند که در محاصره مردگان هستند، مردگانی که زندگان فیلم به حساب میآیند. آمنبار در این تعلیق 105 دقیقهای مدام نشانگانی از مرگ و مرده بودن در اختیار مخاطب میگذارد تا زمان آگاهی به او گفته باشد میتوانستی پیشبینی کنی.
سوم حسین کیانی این روزها در تماشاخانه باران، پس از چند بازتولید، «روز عقیم» را به صحنه برده است. نمایشی که قصدش در ظاهر نشان دادن برشی از روزگار سقوط «قلعه» پس از پیروزی انقلاب در ایران است. قلعه یا شهرنو، نام محلهای است که تا تابستان 58 محل تجمع روسپیان شهر تهران به حساب میآمد؛ اما پس از انقلاب در راستای زدودن کشور از نشانگان عصر پهلوی، آتش انقلاب این محله تهران را در خود سوزاند و خاکستر آن امروز بدل به پارک رازی شده است.
از شهرنو و سوابقش اطلاعات پراکندهای وجود دارد. ملاک توصیفاتش یا رمان «طوطی» زکریا هاشمی است یا فیلم مستند «قلعه» کامران شیردل. در این میان عکسهایی از کاوه گلستان وجه دیگری از این محله بدنام تهران را نشان میدهد. دیگر آثار مکتوب نیز به شدت آغشته به تفکرات سیاسی نویسنده آن است، به نحوی که نمیتوان تصویری بیطرف از شهرنو و تعطیلیش به دست آورد.
در چنین شرایطی حسین کیانی، شاید براساس شنیدهها و شبهمستندات مطبوعاتی آن زمان، داستانی غیرمستند روایت میکند. روایت سه زن گریخته از قلعه که شاهد سوختن یکی از همصنفان خود، به نام «عفت عمومی» هستند و اکنون در زیرزمین خانهای متروکه اسیر شدهاند. آنان در نیمه نمایش درمییابند مردهاند و تمام تلاش این مردگان متمرکز بر نجات جان جنینی است که میتواند به حیاتش ادامه دهد.
شاکله روایت نمایش بسیار شبیه به حکایت تنوخی –بند نخست – است. از لحاظ عادت و البته شکل اجرای نمایش نیز مخاطب انتظار روایتی خطی از وقایع پیشروی این سه زن را دارد؛ اما نتیجه چیز دیگری است. در حکایت تنوخی سه گنهکار، اسیر در یک مکان، در انتظار فرج هستند. آنگه فرج در پی کنشِ به یاد آوردن خوبیها رخ میدهد. در حکایت راهزنان خود را به مخاطب عرضه میکنند، شناسنامهای از گذشته و حال خود ارائه میدهند و در نهایت به واسطه همان عرضه، با برجسته شدن برخی نشانگان، رستگار میشوند.
در «روز عقیم» مسئله دگرگون میشود. این سه زن قرار بر رستگاریشان نیست. آنان محکوم به فنا هستند؛ اما این دلیلی بر روایت نشدن داستانشان نمیشود. کاری که حسین کیانی از آن میگریزد. نمایش با یک هیجان آغاز میشود. سه زن وارد زیرزمین شده و با روایت سوختن «عفت عمومی» زمان و مکان را مشخص میکنند. به واسطه موقعیت نمایشی گرهافکنی در همان ابتدا رخ میدهد. کشمکش بیرونی ماجرا نیز برای مخاطب عیان است. همه چیز تا دقایق ابتدایی خوب پیش میرود. کمی دیالوگها شخصیتپردازی سه زن را رقم میزنند و ناگهان توقف. زنها وارد فاز شوخی میشوند. قصه رها میشود. کشمکشی که بدون مقدمه شکل گرفته بود، به حال خود میماند. صحنه های طولانی از مصرف تریاک و مشروب روی صحنه رخ میدهد. از همه چیز سخن میگویند، به جز اصل ماجرا. شرایط اجتماعی زمانه نادیده گرفته میشود. شهر نو آرام آرام از یاد میرود و همه چیز بین تلفن و کریم آقا و عفت عمومی تکرار میشود.
نود دقیقه زمان نیاز است تا دریابیم این سه زن چه تفاوت درونی با یکدیگر دارند. انگار همه چیز از اول سر گرفته میشود. زمانی که مرگشان مسجل میشود لب به سخن میگشایند از خودشان میگویند. از عشق و گذشته میگویند. قصه تعریف میکنند و از شرایط مردن آگاه میشوند.
وضعیت زمانی بدتر میشود که پری یکباره، بدون نشانگانی در اجرا و صحنه از مرده بودن شخصیتها آگاه میشود. نمایش از هم میپاشد. اینجاست که «دیگران» در ذهن زنده میشود. فضاسازی نمایش به قدری غرق در بلبشوی ابتدایی است که فراموش میکند نشانگان مردن و مرگ را از همان ابتدا جانمایی کند. باز یک غافلگیری، همانند بسیاری از متون ایرانی. همه چیز همانند معجزه ناگهان ظاهر میشود. وضعیت بدتر هم میشود، آنجا که یکی از علائم مرگ را عدم تأثیر تریاک و مشروب بر بدن میدانند. پرسش در اینجا مطرح میشود که چطور در ابتدای نمایش نئشگی و مستی شخصیتها را درگیر خود میکرد؟ آیا عدم تأثیرگذاری نمیتوانست دلالت خوبی برای گرهگشایی مرگ باشد؟ اصلاً تلفن قرار است موتیف چه چیزی باشد؟ این چه کسی است که به جهان مردگان تماس میگیرد؟ چرا تلفن را مخفی میکنند؟ تلفن چه خطری برای شخصیتها دارد؟
پاسخها گنگ و مبهم هستند؛ همانطور که یادآوری چگونه مردن شخصیتها نیز مبهم است. همه چیز ناگهانی رخ میدهد. به طرفهالعینی شخصیتها به یاد میآورند چگونه به دست کریم و دارودستهاش سلاخی شدهاند. در همین چرخش لحن و کنش، بازیها دستخوش تغییر اساسی میشوند. صحنه سلاخی بازسازی میشود و کریم در کالبد هر سه زن ظاهر میشود. همه چیز اکنون به پایان میرسد و شخصیتها به رویکردی فلسفی دست مییابند. پنج دقیقه نهایی نیز در باب فلسفه وجودی معاد سپری میشود تا با ملغمهای دراماتیک بدرود گوییم.
تمام داشتههای حسین کیانی برای خلق یک اثر یک موضوع علیالظاهر جنجالی و بازی تحسینبرانگیز بازیگرانش است. نه خبری از دکوری قابلتأمل است و نه کارگردانی درخشان. مشکل اساسی نیز در متن است. بدتر آنکه متن جز شعار «اگه قلعه خراب بشه همه شهر قلعه میشه» هیچ بعد اجتماعی و فرهنگی دیگری ندارد. تصویری مستند از چرایی قلعه به ما ارائه نمیدهد. حتی در صورت مخالفت هنرمند به فروریختن دیوارهای قلعه، تأثیر این فروپاشی بر جامعه را نیز ارائه نمیدهد. بیشتر شبیه رمان طوطی است از منظر زنانش.