نگاهی به نمایش نکراسوف به کارگردانی مصطفی کوشکی

آنچه در نمایش نکراسوف به کارگردانی مصطفی کوشکی نسبت به متن ژان‌­پل سارتر رخ داده است، پیش­‌رَوی نمایشی و خلاقیت اجرایی در پی خوانش نوین متنی مهم در ادبیات نمایشی ابتدای نیمه­‌ی دوم قرن بیستم نبوده است. نتیجه اینک، تنزُّل و ساده­‌سازی و تقلیل ظرفیت‌های متن به سمت نوعی کمدی متفنن است. کمدی سارتر، نوعی ساتیر قرن سیاسیِ قرن بیستمی است. موقعیت مضحک، آشفتگی و حماقت شخصیت­‌هایی مضحک‌­تر از واقعیت، برای ساختن تصویری بزرگ صورت می‌­گیرد تا وضعیت سیاسی جهان – از دیدگاه سارتر- در کشاکش‌های جنگ سرد نمایش داده شود. سارتر نکراسوف را – به عنوان یکی از کم­تر دیده شده­‌ترین متن‌هایش- در سال 1955 نوشت. جنگ سرد، مک­‌کارتیسم در آمریکا و بازتاب آن در اروپای غربی، نوعی مبارزه جاسوسیِ مخوف را در سایه‌ی تبلیغات سیاسی مغرضانه و مفسدانه در جهان گسترش داده بود که اروپا قلب این جریان بود. سارتر در این دوران با وجود چپ­‌گرایی خاص و بینابینی خود، منتقد نظام بروکراتیک و فسادآفرین اتحاد جماهیر شوروی بود و در عین حال می­‌دید که چگونه احزاب و رسانه­‌های دست راستی خاصه در فرانسه، نقد چپ را به ابتذالی منفعت‌طلبانه و بی‌محتوا رسانده­‌اند و تنها در دروغ­‌پردازی- و نه ماهیت روزنامه‌­نویسی در جستجوی حقیقت و کنش نقادی- از هم پیشی می‌­گیرند.این به معنای تقلیل سیاست به فعالیت­‌های جاسوسی و تبلیغات، به گونه‌­ای است که دروغ و واقعیت بهم آمیخته می­‌شوند و بسیاری از تنش­‌ها صرفاً ساختگی و برای پوشاندن دشواری­‌های اصلی ایدئولوژیک و سیاسی رخ می­‌دهد. در چنین فضای غبارآلودی رسانه‌ها محل ستیزهای کاذب می‌­شوند که سارتر با عناوین واقعی، آنها را در نکراسوف مورد نقدی گزنده و بی­‌پروا قرار می­‌دهد. به همان اندازه که کمونیسم استالینی و فساد رخنه کرده به درون نماد قدرت چپ در جهان مورد نقد سارتر بود، ضدکمونیسم نمایشی که بیشتر شبیه به نوعی مبارزه‌ی فرقه‌ایِ قرون وسطایی با کفار بود(و این روزها دوباره هست) نیز مورد حمله جناب سارتر قرار گرفت.

 اما آنچه این نمایش‌نامه را از این نگرش هجوآمیز به سیاست، یک دهه پس از جنگ جهانی دوم، به سطحی فرازتر می‌برد، ایده‌ی فلسفی سارتر است که در این اثر نیز به نوعی متفاوت از آثار دیگر او متبلور می‌شود. ژرژ دوواله‌­را کلاه­برداری است از زندان گریخته که در ابتدای نمایش‌نامه قصد خودکشی دارد، اما شخصیت نیرنگ­‌باز او حتی خودکشی‌اش را به یک بازی فریب­‌کارانه بدل می‌کند. او سپس پس از عبور از ماجراهایی مقدماتی با سیبیلو آشنا می‌شود. روزنامه‌نگاری ورشکسته و تحقیر شده که مسئول صفحه پنجم روزنامه فیگارو است تا با تبلیغات کمونیستی مبارزه کند، آن هم در شرایطی که نکراسوف وزیر امور خارجی اتحاد جماهیر شوروی ناپدید شده است. دوواله‌را خود را نکراسوف جا می­‌زند و از این لحظه مضحکه‌ای شکل می‌­گیرد که مدام آشوب‌­ناک‌تر می‌شود و موقعیت شخصیت­‌های پر شمار نمایش‌نامه را دگرگون می‌کند. اما نکته اینجاست که ره‌آورد این نقش‌پوشی و تبدیل شدن از دوواله‌را به نکراسوف، برای شخصیت محوری اثر، نوعی دگردیسی هویتی و وجودشناختی است. او میان بود و وانمود دچار سرگیجه و تناقض می‌شود و خود را هر لحظه بیشتر باخته و گم کرده در صحنه وقایع می‌بیند، هر چند که در ظاهر خود صحنه‌ساز است اما در نهایت او بازیگری بیش در دستان بازی­‌سازان اصلی پشت پرده نیست که دیگر به او اجازه نخواهند داد، خود باشد. امری که در نهایت متن سارتر را به نقد اساس سیاست در جهان معاصر می­‌رساند و در عین حال فلسفه‌ی او را از جایگاهی متفاوت، بار دیگر صورت­‌بندی می‌کند. این همان نکته‌ای است که در اجرای پر سرعت و فشرده شده و تن‌داده به ابتذالِ روزِِ کوشکی‌ها- مصطفی کارگردان و مهدی دراماتورژ- از دست رفته است. متن بیشتر تلاش دارد قصه را پیش ببرد با انقباض، حذف و ساده‌سازیِ نمایش‌نامه، همچنین به اجرا آب و رنگ دهد با بداعت‌هایی در صحنه‌پردازی و طراحی صوتی؛ و این چه تلاش میان­‌مایه‌ای است وقتی زهر متن  کشیده و از جوهر خود تقریباً تهی شده است و به چیزی عمیق­‌تر و جدی‌تر، یا حتی فارغ از ارزش‌گذاری، متفاوت‌تر، در اجرایی دوباره، دست نیافته است.

حتی در ساحت کمدی نیز میان کمدی سیاسی سارتر و طنز کنایی به روز شده و تخت­‌حوضی‌وار نمایش نکراسوف هماهنگی و قرابت نیست.نمایش‌نامه‌ی نکراسوف از یک سو به ساتیر و الگوهای کلاسیک کمدی در یونان باستان بر می‌گردد، از سوی دیگر وامدار آثاری چون کاندید ولتر در دوران روشنگری و کلاسیسم فرانسوی است. اما در لایه‌ای دیگر سارتر در نکراسوف با نوعی کمدی پوچ‌گرا نیز کار می­‌کند. او تلاش دارد در شخصیت بی­‌قید و نااستوار دوواله‌را هم یک قربانی را شکل دهد و هم یک شخصیت شرور، اما در نهایت سنتز این دوگانه، فضایی است بی­‌معنا از سر هویت‌باختگی؛ فردیتی از دست رفته، وابسته، مستأصل و ناتوان از برآوردنِ آزادی خود. اینجا بازی بی‌­سرانجامی که دوواله‌را خود آغاز می‌کند و در آن گیر می‌افتد، پوچی زیست او را نمایان می‌کند. در فضایی که چه به لحاظ ارتباط بین فردی و ساختار اجتماعی و چه از نظر سیاسی حقیقت بی­‌ارزش است و مبارزه ایدئولوژی‌ها به یک مضحکه سرد و ملال‌آور از کلمات تکراری بدل شده است، همه شخصیت­‌ها در پوچی غوطه­‌ور شده­‌اند و رهایی ممکن نیست. اما سطح دیگر کمدی، طنز زبانی سارتر است. تا آنجا که از دو ترجمه‌ی قاسم صنعوی و داریوش مؤدبیان برای ما نیز قابل درک است، سارتر با زبان رسانه‌ها کار می‌کند و آن را به هجو می‌کشد. شخصیت­ روزنامه‌نویس­‌ها را در حالتی از خودبیگانه نمایان می‌کند که این از خودبیگانگی در زبان آنها نیز متبلور است. زبانِ دروغین و مبتذل روزنامه‌نویسیِ مزدبگیر، که نه زاییده، بلکه خود زاینده‌ی اذهانی خرفت است.

می­‌دانیم که گرفتن خنده از مخاطب ایرانی که ذهن و سلیقه او شکل گرفته با آثار و منابع تغذیه بی­‌مایه­ و سطحیِ این روزهاست، با طنزی لایه‌مند و پیچیده بسیار دشوار است، پس اجرای نکراسوف به مانند اغلب آثار کمدی امروز چه در تئاتر، چه فیلم‌ها و سریال‌ها، رو به دمِ‌دست‌ترین کار، یعنی کنایه‌های بی‌خاصیت و اغلب لوث شده‌ی روزمره می‌آورد- که اصلاً هم سیاسی نیست- و همچون تخت‌حوضی در بدترین و خالی‌ترین اشکال و دوران آن، رو به تماشاگر متلک‌پرانی می­‌کند تا در ساده‌ترین و تحقیرآمیزترین شکل ممکن از او خنده بگیرد. این طنزِ سارتر نیست و البته چیزی بهتر یا حتی متفاوت از آن -به معنای هنری کلمه- هم نیست، ممکن است به روز باشد، اما در به روز بودن به شدت منفعل و دنباله‌روست و هم­سطح با طنز متن نیست، تنها نوعی تقلیل و عقب‌گرد است.

اما این مقایسه و تطبیق در این نوشته در راستای نقد آن چیزی است که در اجرای کوشکی رخ داده است و بدان معنا نیست که هیچ نقدی متوجه خود متن نیست. بینابین بودن و التقاط فلسفی-ادبی سارتر خود نقدی پر اهمیت‌تر به جهان نمایش‌نامه‌ی نکراسوف، فارغ از بلاهایی است که اجرا سر آن آورده است. سارتر در نکراسوف نویسنده­‌ای مغشوش یا به قول منوچهر آتشی – در نقدی که همان سال 1350 در روزنامه کیهان به مناسبت چاپ نمایش‌نامه برای اولین بار با ترجمه قاسم صنعوی نوشته بود- «دودوزه­‌بازی بلاتکلیف» است که هم می­‌خواهد در عین چپ بودن، تماماً یا به شکلی واسع چپ نباشد و هم منتقد سرمایه‌داری از همین زاویه‌ی مبهم باشد، هم اگزیستانسیالیستی معناگرا یا معناساز باشد و هم پوچ‌گرایی رادیکال در نمایش هرج و مرجی مضحک. برای همین نمایش‌نامه در نهایت با وجود افشاگری طنازانه، متناقض و سردرگم است.

اما نکراسوف در نهایت متنی است که با خوانش سیاسی- فلسفیِ اصلاح‌گر، هدف‌مند و به روز -و نه آلوده به روزمرگی و عادت- می‌تواند چشم‌اندازی ایجاد کند به روابطی که امروز میان بلوک­‌های نوظهور و قدیمی قدرت جاری است و جنگ درونی که در هر جا به واسطه، فرقه، گروه و شخصیتی را از هیچ می‌سازد و با مسائل کاذب، فجایع حقیقی خلق می‌کند. از این منظر دراماتورژی درست، می­‌تواند نکراسوف را به اثری با اهمیت روی صحنه تئاتر تبدیل کند، اما این خوانش سیاسی-فلسفی نیازمند رویکرد، نظریه و تأملی جدی بر مسائل سیاسی و اجتماعی و ارتباط ارگانیک تئاتر با آن‌هاست، تا شیوه اجرایی تنها ابزاری در خود فرومانده و متفنانه نباشد، بلکه از صحنه بیرون برود و خاصیتی انضمامی و اثربخش داشته باشد، چیزی که نه فقط اجرای کوشکی از نکراسوف فاقد آن است، بلکه اساساً در تئاتر این روزهای ایران به وجود آمدنش هر روز دورتر و خیالی‌تر به نظر می‌رسد.

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید

بیست − پنج =