درامانقد-تئاتر: انسان در خیال خود جهانی را جان میبخشد. در هنر میتوان به دستها اندوه و به گامها پرواز داد؛ به باران نوازش، به تابلویی ساکن نگاه، به دیوارِ پیشِرو خصم، به پنجره انتظار و به گلی که دمی میزید، خاطرهی سالها که حتی قرنها را عطا کرد. این خیالِ ناآرامِ جستجوگر به هر قطعه از زمین جانی میبخشد و واقعیت را با کارکردهای موقتی و معانی اعتباری و گذرایش رسوا میسازد. اما این آزادی بیکران ذهن، سودایِ بی بام و حدِ نگاه از درونِ دل به چیزها، این جان بخشیدن در هاویهی احساس و نیاز و افکار، در رنگ و صوت و بازی و شکل و حرکت، خود برای عرضه به چشمان جویندهی دیگری-مخاطب، نیازمند باور است. نیازمند ساخت جهانی که آن احساس و دید و بیانِ اشیاءِ بیجان را پذیرفتی کند. حتی در هنرِ متکی بر جادو و ادبیات برآمده از هزارتوی ذهن، بدون ذرهای پایبندی به امر واقع و منطق هر روزه انسان مدرن، هنرمند نیازمند رهاسازی مخاطب از مناسبات آشنای زندگی است و البته مهمتر از همه پختگی در رعایت اندازهها. اگر چنین نشود تمام آن شگفتی بازی و خیال و خلق در جهانی تازه، برای ترویج دگرگون دیدن و درکی نو، به شک آلوده و همراهی دیگری-مخاطب را با اثر نااستوار میسازد. نمایش «یادگار» به نویسندگی و کارگردانی مهرداد کوروشنیا که مدتی است در سالن چهارسوی تئاترشهر به صحنه رفته است، بر آمده از جان بخشی به چیزهاست. حاصل تلاشی برای روح دادن به آنچه کالبد و وجودش از جان تهی است. کار سختی است. محال را ممکن کردن است و امکانی محال را عینیت بخشیدن.
اما این تلاش جسورانه، موفق نیست. لحظههایی با آن همراهیم و در نقاطی با توجه به تبحر تک بازیگرش، به آستانه احساساتی شدن پا میگذاریم؛ سکونش را درک میکنیم و جلال فاخر لباسش را با تحسین میپذیریم. اما این زبان بیصنعت و نه چندان رنگ آمیزی شده، این روند آشنا و پیشبینی پذیر عشق به شهید در قالب جهانی بسیار منزه شده و تعابیری که عادت را برهم نمیزند، کلیشهای را به اجرا تحمیل نموده که تمام آن اراده بلندپروازانه در خیالپروری و شخصیت دادن به یک تکه پارچه را زیر سؤال میبرد و از اثرگذاری حقیقی تهی میگرداند. حتی اینجا کلام کم مایه و ساده- به معنای منفی آن یعنی خالی از ظرافت و پیچیدگی ادبی و دراماتیک- با وجود اندک لحظات خوب و بازی گاه قابل قبول نسیم ادبی در نقش یک تکه پارچه، نتوانسته است نقص بنیادین و ذاتی شده نمایش را پوشش دهد. گاهگاه لحنی در بیان نسیم ادبی حس میشود که گویی این تکه پارچه کودکی است با دنیای سودازده درونی خود؛ یا معشوقی معصوم و سودازده. این لحن که با کش دادن برخی حروف و بیان اغراق شدهی پر احساس برخی کلمات – که بر صدای نسیم خوش و سازگار نشسته است- همراه است، نتوانسته به تکه پارچه نمایش کوروشنیا، که تمامیت نمایش اوست، شخصیت ویژه و منحصر به فرد بدهد. اگر هم آن نقص زبان نمایش رفع میشد و ادبیت و شاعرانگی قالبی زیبا، پخته و درست مییافت؛ باز هم ما بیش از درام با شعر روبرو بودیم و بیشتر از نمایش با اجرایی دلچسب از یک شعر که البته- به باور نگارنده این سطور- هیچ ایرادی هم ندارد آن را نوعی تئاتر بپنداریم و در سالن تئاتر ببینیم، اما هر چیز اندازه خود و جایگاه خود را دارد.
اندرباب رعایت نکردن اندازهها و جایگاه، نمایش ضعف اساسی دیگری را بر دوش میکشد و آن سالنی است که مناسب چنین اجرایی نیست. این سالن قابی بزرگتر از این نمایش دارد و محدود کردنش به یک لکه نور، تنها طنین این سؤال که “چرا نمایش اینجا اجرا میشود؟” را در ذهن بالاتر برده است. مگر بنا نیست که هر نمایش اندازهای داشته باشد و هر سالن بستری باشد که اندازه نمایش را بر آورده سازد؟ پس چرا در تئاتر ایران سالنها اندازه اجراها نیستند و اجراها بر تن سالنها قواره نمیشوند؟ این نکته امری مدیریتی است و مربوط به مناسباتِ مغلوط تئاتر ایران. برآورده شدنش در مناسبات غیر هنری رقم میخورد، فراتر از دسترس اغلب کارگردانها، اما در نهایت دارای تأثیرات زیباشناختی است و در کار کارگردان اهمیت دارد و کارگردان ناگزیر از توجه و دقت بر آن است. «یادگار» تنها نمایشی نیست که در سالن اشتباه اجرا میشود، بسیاری از نمایشها در آشفتگی تئاتر ایران دچار این نقص میشوند، اما اگر کارگردانها و به طور کلی گروه اجرایی، بر این امر توجه و وسواس بیشتری نشان دهند، آنگاه میتوانند بر تصمیمات اثر بگذارند و کمی این آشفتگی را به قاعده و اندازه نزدیک نمایند.