درامانقد-تئاتر: این روزها در سالن سایه تئاتر شهر دو روایت آزاد از نمایشنامه کلاسیک «مده آ» نوشته اوریپید پشت سر هم اجرا می شوند. یکی «سرزمین پدری» کاری از محمد قاسمی و دیگری «روایت فرزانه از جمعه 14 آبان» نوشته و کار محمدحسین زیکساری. هر دو نمایش برداشتی آزاد از خط اصلی درام «مده آ» هستند و هر کدام به مسیری متفاوت -دست کم در ظاهر- می روند تا تراژدی «مده آ» را به شکلی تازه تجسم ببخشند.
در «سرزمین پدری» از اول با یک صحنه غیر واقعگرا و متن گریز روبرو هستیم. متن گریز به این معنا که نمایش نمی خواهد از نشانه های آشنای یک درام الگو شده و کلاسیک بهره بگیرد، بلکه می خواهد با برداشت نشانه هایی از درام اوریپید، فضای اجراییِ آیینی و غیر دراماتیک به وجود آورد. نمایش با حجم زیادی از موسیقی و حرکت در همان ابتدا بیشتر وامگیری از مده آ را پنهان می کند تا این زمینه ای شود برای آشنایی زدایی از آن درام آشنا و بنا نهادن شکل تازه ای از قراردادهای فرمی با مخاطب که در نهایت به روایتی خودبسنده از مده آ برسد.
اما «روایت فرزانه از جمعه 14 آبان» در مسیری سراسر متفاوت، از یک نظر به «سرزمین پدری» شبیه است. به این معنا که روایت محمد زیکساری هم تلاش می کند مده آ را در ابتدا پنهان کند. اما بجای موسیقی و فرم گرایی فراواقعگرا این پنهان کردن تراژدی را در یک فضای روزمره و به شدت واقعگرا صورتبندی می کند. در «روایت فرزانه از …» ما با دو زوج معمولی روبرو هستیم با مشکلاتی آشنا و روزمره در ارتباط، با آدمهایی روبرو هستیم که تمام تلاش خود را برای عادی بودن و تبعیت از واقعیت و زمان حال ساده به کار می برند. بازیگران به شدت آرام و عادی حرف می زنند و ادبیات و ساخت هر صحنه چنان اتفاق افتاده که گویی دیالوگ ها همان لحظه بر ذهن و زبان بازیگران جاری می شوند. هیچگاه به نظر نمی رسد که این روایت روزمره قرار است به تراژدی هولناکی همچون تراژدی مده آ ختم شود و سرنوشت فرزانه همچون طالع مده آ افسارگسیخته و خونین گردد.
اگر در «سرزمین پدری» حرکت از موسیقی و سیالیت آن تبعیت می کند و کلام از دیالوگ دراماتیک به شعر نزدیک شده و تنها پاره هایی از هم گسیخته از مده آ در قالبی تازه صورتبندی شده، در نمایش «روایت فرزانه از…» حرکت تنها در جایی که توجیه بیرونی و روزمره دارد رخ می دهد بنابراین آدمها می توانند به راحتی بنشینند و دیالوگ بگویند مگر اینکه ضرورتی آنها را به حرکت وادار و به دور از ابهام با زبانی آشنا و کاملاً سرراست و قابل درک و باور دیالوگ بسازند و درام را پیش ببرند. حتی موسیقی در نمایش زیکساری همواره امری در آستانه فراموشی است به شکلی که کارگردان با حضور فاصله گذارانه که از ابتدا دارد و تا انتها آن را حفظ می کند باید موسیقی را مدام برای جاری شدن در زمان حال ساده و روزمره آدمها یادآوری کند.
علی رغم ظاهر غریب و دور از هم دو نمایش، علاوه بر پنهان سازی تراژدی «مده آ» در ابتدا و آشکار کردن آن در انتها، یک اشتراک دیگر هم در دو کار وجود دارد و آن غلبه اجرا بر متن در هر دو نمایش و تفوق کارگردان بر آن چیزی است که روی صحنه اتفاق می افتد. زیکساری که رسماً حضور دارد و با تکنیک فاصله گذاری تلاش کرده مدام یادآوری شود که این روایتی از اوست و درام بر حسب خواست او و هدایت او به این سمت می رود، در سرزمین پدری هم قاسمی با انباشته کردن صحنه از حرکت و چینش های فرمی مدام خود را و تمایل خود را یادآوری می کند و لذا ما با دو اجرایی روبرو هستیم که بیشتر از منطقی خودانگیخته و درونی در متن و اجرا از ذهنیت و خواستهای کارگردان تبعیت می کند. ذهنیتی که مؤلف را از اثر جلو می اندازد یا برجسته تر می سازد.
در «سرزمین پدری» قاسمی در فرم گرایی و در طراحی رقص و حرکت چنان پیش رفته که درام را به یک اجرای موسیقی و حرکت و حرکت و موسیقی را به آیین بدل کرده است. در چنین شرایطی اجرا در یک بلک باکس به حجم انبوهی از ایده ها بدل شده است که مدام ریتم نمایش را دچار خلل می کند و انگار اساساً اجازه نمی دهد که نمایش «روند» پیدا کند. در واقع جوهره اجرای قاسمی به ضد خود بدل شده و اجرا را از جوهر و ماهیت تهی کرده است. بنابراین با وجود اینکه کلام تقلیل یافته و نمایش به زبان حرکت و موسیقی عزیمت کرده است، اما باز هم نمایش قاسمی در نهایت زیاده گوست هم در کلام، هم در زبان موسیقی و حرکت. می توان به جرأت گفت نمایش پتانسیل این را دارد که به شدت کوتاه تر، فشرده تر و در طراحی حرکات متوضع تر اجرا شود و بجای کمیت حرکات، در کیفیت حرکات دقیق تر و بهتر عمل کند. این اجرا یک سنگ بزرگ است که تمام عوامل مادی بیرونی آن از سالن تا دکور و اجرا گران به دشواری آن را به دوش می کشند و مسئله این است که این دشواری به شدت به چشم می آید و به کیفیت نمایش ضربه می زند.
در «روایت فرزانه از جمعه 14 آبان» اما با یک گریز از فرم مداوم همراه هستیم، نمایش می خواهد از هر گونه سبک پردازی و پرداخت فراروزمره بگذرد تاروابط و آدمها را برجسته کند، حتی دکور پر جزئیات رئالیستی روی صحنه نداریم برای اینکه آن هم می توانست حجابی باشد برای پنهان کردن آدمها و روابط آنها. اما مشکل نمایش زیگساری این کمینه گرایی و ناتورالیسم زندگی روزمره نیست، بلکه عدم پایبندی به منطق روزمره در ساختار دراماتیک اثر است. پایان نمایش و تبدیل شدن فرزانه به مده آ یا به بیانی دقیق تر عمل فرزانه به عمل مده آ در نهایت توجیه شدنی و قابل هضم نیست، چرایی حرکت فرزانه از نقطه اول به عمل خون آلود پایانی کافی نیست و زیکساری نتوانسته توازنی بین روند و نتیجه درام ایجاد کند. درام آرام و روزمره پیش می رود اما ضربه پایانی اش متوازن با این روزمرگی و واقع گرایی باور پذیر و متقاعد کننده نیست اینجا بیشتر از پایان، مشکل در روند درام است، مشکل در شخصیت پردازی است. در حقیقت در کار زیگساری هم ویژگی اصلی اثر علیه کلیت خود اثر عمل کرده و در نهایت منطق و باور، بی منطق و غیر قابل باور شده است، بدون اینکه ویژگی سبک پردازی برای این عبور به قدر کافی طراحی و تمهید شده باشد.
اما در پایان لازم است به ارزش این رخداد احتمالاً اتفاقی اشاره شود. ارزش دیدن دو روایت از یک تراژدی مهم تاریخ تئاتر در یک سالن و در یک زمان که سبب می شود نگاهی دوباره، خلاق و چند وجهی به یک متن صورت پذیرد و حتی خاصیت آموزشی و فرهنگی در فضای تئاتر ایران داشته باشد.