درامانقد-سینما: مشکل اصلی «کارت پرواز» ساخته مهدی رحمانی این است که ایده و قصه تک خطی فیلم بجای اینکه در فیلمنامه با قواعد ژانر و یا واقعیتِ موقعیت پرداخت شود به آن تصور و تصویر مبهمی نزدیک شده که می توان نامش را واقع نماییِ متظاهر نامید. واقع نمایی به این معناست که فیلم در اصل واقعی و مبتنی بر تحقیق نیست، بلکه سعی می کند با تمهیدات ظاهری و آشنای سینمای واقع گرا، از داستان خود ارائه ای تظاهر کننده به واقعیت باشد. در این شکل آن چه دفن می شود خود واقعیتِ یک موقعیت و در نهایت تراژدی حاصل از آن است.
وقتی در ساحت فیلمنامه فیلم رحمانی بیشتر بر وضعیت و زمینه کلی شخصیت ها بجای موقعیت دراماتیک و کنش آنها در آن موقعیت معطل می ماند، آنگاه شخصیت ها با وجود مشکلات سهمگین و حتی واقعی، واقعی و درک شدنی نمی شوند.
در میزانسن و قاب بندی حال فیلم بهتر است، یک استراتژی بصری وجود دارد که می توانست با یک فیلمنامه خوب و جذاب به فیلم لحن منحصر به فردی ببخشد. اما در همین ساحت کارگردانی هم باز طول پلان ها و ایستایی دوربین اساساً با نفس رخداد و موقعیت آدمها در تضاد است و بیشتر از موقعیت به دنبال نگاهی سرد و تنزه طلب به آن است، که نه تنها فیلم را به واقعیت نمی رساند بلکه حتی به ساحت درامی به لحاظ سینمایی جذاب هم نزدیک نمی کند.
شاید همان یکی دو سکانس ابتدایی مثال خوبی از انحراف فرم فیلم «کارت پرواز» باشد. فیلم با سکانس بلعیدن مواد مخدر پک شده در یک گلخانه شروع می شود و بعد به سکانس فرودگاه و انتقال مواد می رسد. هر دو موقعیت را بارها در آثار سینمایی و تلویزیونی دیده ایم، اما اینجا این موقعیتها با طول زیاد و با جزئیات نمایش داده می شود. به نظر می رسد فیلمساز اینگونه تصور کرده که اگر طول پلان را بیشتر کند و فرایند یک فعل را طولانی تر نشان دهد، در بردن ما به عنوان تماشاگر به درون موقعیت و احتمالاً واقعیت موفق تر است و این درست نمونه ای است از رویکردی که باعث شده فیلم از ایجاد باور در مخاطب خود باز بماند. علت این غیر قابل باور بودن ساده است؛ نفس چنین عمل خطرناکی (نگه داشتن میزان زیادی ماده مخدر در بدن و بردن آن در هواپیما) با توجه به اهمیت زمان در آن و حساسیت کننده هایش برای گیر نیفتادن، کند و ساکن نیست، بلکه متشنج، مضطرب و پر سرعت اتفاق می افتد. این تازه مقدمه و شروع فاجعه در چنین قصه ای است، اما فیلمساز در درجه اول این موقعیت را متناقض با نفس خود اجرا می کند و سپس در همان موقعیت تا پایان فیلم درجا می زند. تا پایان فیلم پسر سر نقطه اول بر می گردد که می خواهد به دختر کمک کند یا نه؟ تا پایان فیلم این شخصیت های اخته و بی عرضه خود را بیشتر به مرگ نزدیک می کنند و فیلمساز آرام آرام از نمایش یک موقعیت تراژیک به دلیل همین انفعال شخصیت ها و درجا زدن داستانی به یک وضعیت نامربوط و آزار دهندهی ملودراماتیک می رسد که تنها می تواند با اشک و زاری و مرگی احساسات گرا، تراژدی واقعیت را خفه کند.
این مطلب در شماره بیست و پنجم ماهنامه «هنر و تجربه» نیز منتشر شده است.