درامانقد-تئاتر: «بی تابستان» امیررضا کوهستانی شبیه به آثار پیشین او نیست، اما چیز جدیدی هم در بر ندارد. «بی تابستان» بیشتر شبیه به پوست ماری است که در حال جدا شدن است بخش عمده ای از آن صرفاً پوست است و آنچه که بر تن موجود مانده نیز به زودی کنده می شود و این فرایندی ناگزیر برای ساخته شدن پوستی تازه و زنده است که بافت بدن موجود را می سازد. «بی تابستان» در نظرگاه این نوشته بیشتر نوعی تجزیه است، تجزیه فرمی که اینجا در این اثر خاص به تسامح اسمش را می گذاریم «پوسته». پوسته ای که زمانی فرم بود و در درون درام ساخته می شد.
اساس درام در نمایش «بی تابستان» رابطه است. رابطه هایی توضیح ناپذیر و کشف نشدنی. این توضیح ناپذیری و کشف نشدن ضعف نیست، در بستر آثار کوهستانی و اساساً درام امروزی نوعی ویژگی است، که حاصل خودآگاهی انسان نسبت به درون پیچیده و چند لایه خود است. در «بی تابستان» اساس رابطه است؛ چند رابطه ای که ما روی صحنه می بینیم و مهمترین رابطه ای که نمی بینیم؛ ارتباط مدیر مدرسه با همسرش و همسر او با مادر یکی از بچه ها و در نهایت مهمتر از همه رابطه مرد با دختر بچه ای که به نظر می رسد در ذهن بچه/مادر به چیزی فراتر از آنچه مرسوم و مقید است بدل شده. آنچه نیاز به شکافتن دارد، آنچه بهتر است روی تخت جراحیِ زبان و فضا -دو عنصر اصلی نمایش های کوهستانی- وارسی شود چیزی جز همین روابط مبهم، پیچیده و سرشار از احساسات ناگفته نیست. اما گویا کوهستانی خود بجای جراحی و شکافتن این روابط در توانایی اصلی خود در درام پردازی یعنی دیالوگ نویسی و یا حتی غلطیدن در ابهامی دلنشین و تأمل برانگیز که جوهره اثرش را می سازد و دست کم به فضاسازی او اصالت می بخشد، تصمیم گرفته با ترکیب به شدت زیاد عناصری چون ویدئو، عنوان بندی و بخش بندی بی وجه و ساخت عناصری بصری، بجای پرداخت یا غوطه خوردن در آن ابهام، به یک فرم اجرایی خاصی برسد که در نهایت هیاهویی است که روابط را از نظر دور نگه می دارد. کوهستانی با این عناصر بیشتر از فضاسازی، فضا را تنگ کرده است. او صحنه اش را از اصالت همیشگی دور کرده. کاری که با دیالوگ، زبان و فضاسازی در صحنه خلوت و درامی کند و منسجم می توانست رخ دهد، اینجا در صحنه ای شلوغ و درامی آشفته رخ نداده و تنها به یک ژست بی محتوا بدل شده. این از کارگردانی که همواره با فرم گرایی به واقعیتِ درونی تر شخصیت ها پا می گذارد نوعی عقب گرد است، نوعی عقب گرد از فرم به پوسته، پوسته ای که البته فضایی اجرایی می سازد اما این فضای اجرایی ناکافی است.
فرم یک بافت درونی است که تبلور بیرونی پیدا می کند، چیزی که اساساً به ایده شکل می دهد و آن را بیان پذیر می کند، اما اینجا به نظر می رسد، ایده در نقطه ای دیگر اتفاق افتاده، ایده ای در متن رخ داده که مرکزیت آن ارتباط این افراد بوده است اما این ایده در نمایشنامه به میزان زیادی حاشیه رفته و اصل موضوع را تقلیل داده و از سوی دیگر در اجرا به یک مجموعه کسل کننده از تمهیدات رسیده که صرفاً پوستینی زیادی گشاد و غیر برازنده برای آن اجرا بوده اند.
اما آنچه همچنان رنگ و بوی فرم را نگه داشته بازیگری است. بازیگرها دارند کاری را انجام می دهند که بنا بر قاعده باید دیالوگ ها و اجرا نیز همان کار را می کردند، یعنی معطوف بودن به آنچه در درون ارتباط ها می گذرد. اما کوهستانی در «بی تابستان» به جز بازیگری هیچ چیز را معطوف به آن تنور گرم ایده اولیه و آن ارتباط پیچیده و توجه برانگیز میان مرد و دختر بچه هدایت نکرده است. این دیالوگ ها که اغلب به حاشیه می روند، قابل پیش بینی و حتی کسل کننده اند و اغلب چیزی جز مشتی «کَل کَل» نیستند، چیزی را باز نمی کنند بلکه مدام در جهت انکار حرکت می کنند، انکار آن چیزی که در درام هست؛ یعنی ارتباط میان آدمها. زبان هم به همین منوال بی شناسنامه و بی خاصیت است، این آدمها هر سه فاقد زبان هستند آنها تنها دارند مجموعه ای از جملات را در ساختار آشنای اجراهای کوهستانی حمل می کنند، اما فاقد جزئیات اند، فاقد گرمای نرم دیالوگ هایی که از کوهستانی سراغ داریم. اینجا همه چیز واقعاً بی تابستان است؛ سرد، بی شکل و قابل فراموشی.
رازآمیز کردن رخداد و روابط یکی از جذاب ترین تمهیدات در درام معاصر است. شما کیفیت و شاکله دقیق رابطه را نمی توانید بیان کنید، اما می توانید حس کنید و چیزهایی درباره آن بگویید. شما نمی توانید دقیقاً موقعیت آدمها را در ارتباط و جنس ارتباط بفهمید یا حکمی به قطعیت صادر کنید، ممکن است ارتباط مجموعه ای از احساسات و نسبت های صمیمی ممکن و حتی متناقض میان دو انسان را در دل خود داشته باشد. کوهستانی بارها توانسته این رازآمیزی و ابهام را روی صحنه ایجاد کند و اینجا هم تلاش کرده به همان سمت برود، روابط را در رازی فرو ببرد و از طریق نشانه های کوچک و نه چندان واضح، احساساتی را در رابطه با آدمها و جنس روابط شان به ما منتقل کند، اما مسئله این است که اینجا این رازآمیزی و ابهام، کاذب و ماکت شده است. ما نمی توانیم در شخصیت مدیر مدرسه، همسر نقاش او و مادر دختر بچه، چیزی را پیدا کنیم که به عنوان شخصیت پردازی به حساب آوریم، بنیان آدمها شکل نایافته است، این بنیان شکل نایافته، این روحیه نامشخص و اساساً دست نیافتنی( نگاه کنید به کردار و گفتار مرد که اساساً معلوم نیست چیست و چه فضایی را منتقل می کند)، این وضعیت توضیح ناپذیری که میان این سه نفر موج می زند هیچگاه بر یک سری از تعاریف و الگوهایی که خود درام پایه گذاری می کند متکی نیست، به همین دلیل ابهام و رازی که در پی آن می گردیم در نهایت به گنگی و تهی بودن می رسد، گنگ و تهی از این باب که در نهایت این آدمها با فاصله بعیدی از ما باقی می مانند، نه شناخته می شوند، نه خودی.
کوهستانی در «بی تابستان» بیشتر از اینکه خود را تکرار کند و یا چیزی تازه بیافریند فرایند پوست اندازی و تبدیل شدن فرم به پوسته را نشان می دهد، فرایندی که احتمالاً شروع روندی تازه است یا پایان فرایندی تحسین شده و توجه برانگیز و… شاید هم هر دو.
منم با این اجرا این مشکلاتو داشتم و به نظرم مشکل اصلی مولتی مدیا اثر بود. در کل ممنون. نقد خوبی بود