درامانقد-سینما: در مواجهه اول با «هزارپا» این سئوال بیش از هر سئوال دیگری در ذهن مخاطب ایجاد می شود که چرا این فیلم انقدر شبیه به باقی فیلمهای کمدی چهار پنج سال اخیر است؟ همان آدم کلاش و حقه باز در موقعیتی که ایجاب می کند تظاهر به پاکیزگی می کند؛ همان موقعیت های گرفتاری در دهه شصت مانند کمیته، تکثیر کاست و VHS؛ همان تظاهر به تقوا در فضای عقیدتی دوران جنگ؛ همان بهره کشی از نوستالژی دهه شصت با مدل لباسها و آرایش مو؛ و همان شوخیهای کلامی دو پهلو عمدتاً با رفرنس جنسی و بسیار نمونه اینچنینی دیگر، چند کمدی با همچین مضمونی در پنج سال اخیر به خاطر می آورید؟ چندتا از آنها را خود عطاران یا جواد عزتی بازی کرده اند؟
موقعیت وقتی عجیب تر از این هم می شود که در تیتراژ می بینید کسی که پشت دوربین بوده یک جوان جویای نام یا یک کارگردان کپی کار برای فروش نیست، ابولحسن داوودی از «من زمین را دوست دارم» تا «نان و عشق و موتور هزار»، «تقاطع» و «زادبوم» به انواع ژانرها اعم از کمدی، تریلر، درام اجتماعی و … ورود کرده و در اکثر اوقات نتیجه کار یک محصول سینمایی مقبول و گاه ممتاز بوده است.
پس این هزارپای هزارپاره که انگار شخصیتهایش را از «نهنگ عنبر» کپی کرده، شوخیهایش را از «اخراجی ها» و «ضدگلوله» و پیرنگهای داستان اش را از «اکسیدان» و «مارمولک» کش رفته وسط کارنامه داوودی چه می کند؟
خودتان را جای ابولحسن داوودی بگذارید، در سینمای همه چیز ممنوع و بسته دهه هفتاد شمسی که کمدی هایش محدود بود به الگوی جوان عاشق پیشه فقیر، در دهه ایدئولوژی زده هفتاد که اساسا کمدی ساختن امری مکروه تلقی می شد کمدی های شجاعانه ای ساخته اید، برای اولین بار به پیمان قاسم خانی جوان (که این روزها نامش به یک سوپر برند در سینمای کمدی تبدیل شده) اعتماد کرده اید، برای بار اول بعد از انقلاب کمدی پارودیک و فانتزی ساخته اید، فیلم «تقاطع» را با ساختار پیچیده روایتش (وقتی هنوز روایت پیچیده در سینمای ما مثل امروز باب نشده بود) جرأت کرده و راهی سینما کرده اید، «زادبوم» که از معدود فیلمهای واقعا دغدغه مند این سالها بوده را سال هشتاد و هفت ساخته اید و نه سال آزگار در محاق توقیف بایگانی کرده و سر آخر هم یک اکران بدموقع برای فیلمی بیات شده در سال نود وشش گرفته اید. دستاوردتان از این بیست و چند سال فیلمسازی و این کارنامه محترم چه بوده؟ احتمالا یک دفتر و دستک معمولی سینمایی و خانه ای میان این شهر تهران، از آن سو شاهد هستید کسانی که حتی الفبای سینما را نمی دانند از راه رسیده و با فرمول امتحان پس داده کمدی در دهه شصت، شوخیهای شبه جنسی و با بازیگری عطاران یا عزتی میلیارد میلیارد از مگا کمپلکسهای سینمایی پول می روبند.
چه احساسی دارید؟ احساس مغبون شدگی اولین حسی است که به سراغتان می آید.
چه کار می کنید؟ عطاران و عزتی را با هم به خدمت گرفته و یک کمدی دهه شصتی میسازید تا شما هم میلیاردی شوید.
البته داوودی ضرب شست کمدی ساز بودنش را هم نشان داده و حداقل به لحاظ خنده گرفتن موفقتر از همتایان این سالهای خودش است. ریتم شوخی ها در نیمه ابتدایی فیلم دیوانه وار است و عزتی و عطاران با شوخیهایشان شما را به رگبار میبندند. این طوفان شوخیها در نیمه اول فیلم هم مرهون بازنویسی چندباره فیلمنامه توسط سه فیلمنامه نویس جوان امیر برادران، پیمان جزینی و مصطفی زندی بوده و هم وامدار درک صحیح داوودی از ریتم در کمدی. شناخت و احاطه داوودی از ریتم و ضرباهنگ شوخیها در زمان بندی او در خنده گرفتن از مخاطب نمایان می شود. تجربه سالها ساخت کمدی به داوودی توانایی زمان بندی صحیح برای اجرای هر شوخی را می دهد تا هم زمانی که بین آنها می افتد به درازا نکشیده و مخاطب را همواره سوار بر موج خنده نگاه دارد و هم کثرت چند شوخی در کنار هم موجب هدر رفت یا دیده نشدن یک شوخی نشود. در این بین کاتهای صحیح به واکنش زوج بازیگری به یکدیگر هم بی تاثیر نیست که حاصل سواد سینمایی داوودی است، البته وقتی صحبت از کمیت و کثرت شوخیها در یک فیلم می شود نمی توان به کیفیت آنها اشاره نکرد، اما چه می شود گفت راجع به این جنس شوخیها؟ مشت نمونه خروار است، اجازه دهید تا فقط یکی از شوخیهای فیلم را برایتان اسپویل کنم تا چشم اندازی کلی از جنس کمدی دستتان بیاید، خانم پرستار چاق و تپلی عاشق عطاران شده و در طول فیلم هی پاپیچ او می شود، بالاخره در صحنه ای عطاران با عصبانیت سمتش برگشته و می گوید: برو، میزنم میترکونمتا! البته اینجا بهشت کمدی سازها است و همین شوخی مذکور هم با انفجار خنده در سالن روبرو شد.
تیم بازیگران مکمل هم به خوبی از عهده نقش ها برآمده اند از حضور کوتاه و بسیار شیرین سعید امیرسلیمانی گرفته تا شخصیت فرعی خانم کمالی با بازی نعیمه نظام دوست.
نیمه دوم فیلم اما تحت تاثیر زمان طولانی فیلم (کمی کمتر از دو ساعت) به سراشیبی می افتد و در لحظات پایانی موفق به خلق موقعیت کمیک جدیدی نمی شود و تا پایان با همان فرمان شوخی های کلامی ادامه می دهد.
در نهایت می شود گفت «هزارپا» فیلمی نیست که نتوان دیدش، اما تجربه جدیدی نیست و هیچ نکته چشمگیری هم از همتایان این چند سال اخیر متمایزش نمی کند. بعید است دو سه سال دیگر خاطرتان بیاید که فلان شوخی را در کدام فیلم عزتی یا عطاران دیده اید؟ «نهنگ عنبر» بود؟ «اکسیدان» بود؟ یا «هزارپا»؟ فقط تصویری محو از رضا عطاران با شلوار پیلی دار و مدل موهای دهه شصتی یا جواد عزتی در حال گفتن: وااااای، وااااااای، واااااای
کمدی های یکبار مصرفی که نه تنها در حال شکل دادن به سلیقه فیلم بینی مخاطب سینمای بدنه هستند، بلکه تلقی و توقع جدیدی از سینما رفتن را نیز به مرور ایجاد می کنند: دو ساعت خنده بی امان به شوخیهای مرتبط یا نامرتبط به یک خط داستانی.
عالی بود زنده باد