نگاهی به فیلم «ماده» The Substance

بدیهی است که در همه گونه­‌های سینمایی متر و معیارهای کلی درام انطباق‌­پذیر نیست و در نتیجه استفاده از این معیارها برای سنجش ارزش هر فیلمی کارکرد ندارد. در برخی موارد حتی به کار بردن یا انحصار در تحلیل دراماتیک، حجاب دیدن حقیقت خودبنیاد اثر و منَغَص‌­کننده‌ی عیش حاصل از ارتباط با فیلم است. با اینکه فراروی، تخطی و یا ضدیت با درام در تاریخ سینما همچون نقاط اثرگذاری از استثنا، انحراف و جسارت همواره رابج بوده است، اما به طور خاص در دهه­‌های پایانی قرن بیستم و سینمای پساقرن بیستمی امروز، بیش از پیش چنین تجربیات و نگرش­‌هایی قابل درک و حتی عادی شده است. با همه این­ها باید در نظر داشت که در نهایت یک فیلم در مواجهه با چشمان ناظر، تنها و خودبسنده است. هر فیلمی خود تعیین می­‌کند که تا چه حد از اصول دراماتیک رسته است. در عین حال میزان روا بودن ارزیابی دقیق دراماتیک در پلات، شخصیت­‌پردازی و کنش و واکنش اقناع‌کننده را نیز خود اثر قابل درک و معقول می­‌سازد. به طور طبیعی در بسیاری از ژانر­های سینمایی که شمایل­‌های آنها (به عنوان یکی از اصلی­‌ترین برسازنده‌های ژانر) از اصل مطابقت با واقع می‌گریزند و اصلاً در تضاد با این عاداتِ تطبیق و مقایسه­، واقعیت دگرگون و معوج خود را شکل می‌دهند، آداب داستان­‌گویی دگرگون می‌شود. کافی است در خاطر داشت که یکی از نویسندگانی که به شکل افراطی و مکرر اصول درام ارسطویی را زیرپا می‌گذاشت، ویلیام شکسپیر مهمترین درام­‌نویس تاریخ درام بود، اما با وجود زیر پا گذاشتن بسیاری از اصول ارسطویی و قالب­‌های تثبیت شده آن روزگار، آثار او جهانی نو را به وجود آورد که علاوه بر برانگیزانندگی احساسی و تمایزهای رادیکال مبهوت کننده، قانع کننده بودند و از منطقی درونی بهره بردند که موعدیِ ارزش‌های آغاز روشنگری بود.

وقتی یک اثر سینمایی خود لوازم و زمینه مطابقت و نیاز به اقناع را پهن می­‌کند، دیگر با گریز از زمینه‌ای که خود ساخته، تنها ضعف­‌اش را فریاد می­‌زند. در مورد اثر پر ادعا و بیهوده پر سر و صدایی چون «ماده» نیز اتفاقی جز این نمی­‌افتد. فیلم کورالی فارگژه ضعف خود در ایجاد هسته‌ای قدرتمند را تنها با مایه­‌های بادی­‌هارور و زیباشناسی موزیک ویدئویی که خود بر خط و منطق روایت اثرگذار است- اما با جهان اندیشه فیلم در تناقض- به شکلی گوش­‌خراش و در نهایت کسل‌کنند فقط جیغ می‌زند.

در شروع فیلم ما با چهره تلویزیونی موفقی به نام الیزابت اسپارکل (دمی مور) روبرو هستیم که در میان‌سالی از کارش راضی و خوشحال است و در ظاهر همه نیز  او را دوست دارند. الیزابت در توالت مردانه که از اتفاق به آن رفته صدای تهیه‌کننده تلویزیون هاروی(دنیس کوید) را می­‌شنود که با حالتی تحقیرآمیز درباره بدن، سن و جایگاه الیزابت حرف می­‌زند و افشا می‌سازد که در پی چهره‌ای جوان است که جایگزین او کند. این تنها زمینه و علت قابل توجهی است که الیزابت را خیلی زود به این نتیجه می­‌رساند که تصمیم مهلکی بر این مبنی بگیرد که دیگر خودش نباشد و به دیگری بدل شود! اگر بناست به دلیلی عینی در طول پلات، شخصیت تصمیم به تغییر کامل خود بگیرد- که به نظر دشوارترین و ترسناک‌ترین تصمیمی است که هر انسان ممکن است در زندگی خود آن را اراده کند- پس باید همان پلات دلایل این تغییر بنیادین را شکل دهد و در فیلم بدیهی سازد، به طوری که مدام مخاطب به عقب بر نگردد و «چرایی»، مانع ارتباط او با روند فیلم نشود. در هر حال در «ماده» -به مانند هر فیلم قصه­‌گوی معمول و آشنای هالیوودی- با روایتی داستانی در بستر زمان روبرو هستیم که حتی اگر از منطق دراماتیک رها شود، باید بر زمان غلبه کند و روایت خود را در این روند غلبه بر زمان پیش ببرد. اما «ماده» در همان نقطه اول درجا می­‌زند و در ادامه هم البته قوانین خلق‌الصاعه و بی‌پشتوانه بسیار زیادی وارد روند فیلم می­‌شود و حرکت را بیش از پیش مغشوش می­‌سازد، اما وقتی ساختمانی پای­‌بستِ ویرانی دارد و سست بنیه است، دیگر پرسش از ساختار تهویه توالت‌های آن، تنها اتلاف وقتی نامعقول است که دست­کم در حوصله نگارنده این سطور نیست.

«ماده» فقط در ظاهر و پلاستیکِ مصنوعی بیرونی خود نیست که پر مدعاست. ماده علاوه بر این ظاهر ساختگی که می­‌توانست انتزاعی اثرگذار از جهانی کابوس­‌وار در هویت‌باخته باشد و ظریف جهان برساختی خود را به وحشت مورد نظرِ خفته در رخدادش متصل سازد، فیلمی زمخت و بسیار مضمون زده از آب درآمده. آن هم نه مضمونی بدیع و خودبنیاد، بلکه مضمونی دست­مالی شده و تکراری که از همان نمای آغازین فیلم بیان و در نتیجه تمام می‌شود؛ مضمونی درباره افول ستاره‌ای هالیوودی و از بین رفتن او در مکر صنعت سرمایه­‌سالار مردمحورِ سرگرمی. جهانی که در آن زن ابژه­‌ای جنسی و انسان‌زدایی شده است. حتماً در ذهن شما هم عناوین متعددی از فیلم­‌هایی با چنین مضمونی قطار شده است، که البته در نمونه‌های موفقی از آن­ها، در ساختار روایی و اجرایی، مضمون تَفَرد یافته، ارزش افزوده پیدا کرده و تأملی درونی را سبب شده است، اما اینجا در «ماده» جز غریب‌نمایی با موتیف‌های مد روز، چیز مُستحصل دیگری در کار نیست. نه تنها گسترش و فردیت مضمونی در کار نیست، بلکه فیلم به شکلی مضحک و بی­‌منطق، در ساختار علیه مضمون خود حرکت می­‌کند. کافی است که صحنه‌های تأکید جنسی بر بدن ورژن جدید الیزابت یعنی سو(مارگارت کوآلی) را به یاد بیاورید که مدتی طولانی با تمرکز بر اندام جنسی بازیگر نگاه چشم‌چرانِ مردسالار را به تحریک می‌طلبد و عملاً درام و دوربین در فصل میانی معطل این نظربازی پوچ فیلم‌ساز است. راستش این است که در آوردن یک تکه ران مرغ درسته از بدن هم به هیچ وجه این نگاه شهوانی ساختگی و واپس‌گرا را خنثی یا به چیزی ضد یا غیر آن بدل نمی‌کند.

 ساختار «ماده» با تبلور رنگ‌ها در قاب­‌های ایستا، طراحی صحنه‌ی ممزوج با ساختار تصویری هویت‌یافته با رنگ­‌های اشباع‌شده، فانتزی را در تداخل مینیمالیسم و ماکسیمالیسم به طور همزمان، برسازی کرده است و این بسیار مماس با زیباشناسی روزمره اما آینده‌گرای زمانه ماست. این نگرش در فضای بصری فیلم، انتزاعی مطلوبِ مضمون و برجسته در اجرا را سبب شده است. گویی خود فیلم صفحه سفید و ساده‌ای است که به مرور از فروپاشی رنگ‌های پوشالی به چرک و کثافت کشیده می­‌شود -و همچون همان سیل خون ارجاعی به درخششِ استنلی کوبریک، یا کچاپ پاشیده شده بر ستاره‌ی الزابت- سرانجام هیچ چیز پاکیزه و معصوم باقی نمی­‌ماند. اما همین ساختار جذاب بصری در نهایت با ایده­‌های تحمیلی مضمونی و اطوارهای بی­‌مایه‌ای که «مرعوب کننده بودن» ( بخوانید خفن‌نما بودن) را جایگزین «حقیقی بودن»(بخوانید اصیل بودن) می‌کند، با همه ارجاعات تاریخ سینمایی متعدد مرتبط و نامرتبط، به بستاری می‌رسد که فقط مشتی شعار است و بر تلی از ابتذال استوار شده و در نهایت فیلم بنجلِ پرزرق و برق و ادعازده‌ای را پدید آورده که ساده فراموش خواهد شد، حتی اگر کمی دلتنگی فیلم‌بازهای دهه‌های 1980 و 1990 را برای ستاره نوجوانی‌شان دمی مور، کم کرده باشد. 

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید

دو × چهار =