نویسنده: گریگوری ولف[1]
گاهی هم پیش می آید که آکادمی سوئد واقعاً جایزۀ نوبل ادبیات را به درستی اعطا میکند؛ چنانکه در سال 2023 با انتخاب یون فوسه چنین کرد. این نمایشنامهنویس و رماننویس نروژی نه نمایندۀ هویتی خاص است و نه حامل ایدئولوژی مصرحی؛ او نویسندهای درونگرا از نواحی روستایی غرب نروژ است که قدمزدن در جنگل و وقتگذرانی با قایقهای کوچک در آبدرههای(فیورد) را دوست دارد. او همچنین هیچ شباهتی به شاگرد سابقش، کارل اووه کِنوسگور ندارد؛ کسی که نماد «اتو فیکشن» یا «خودنگاری داستانی» شده است، ژانری که در آن خاطرهنگاری و داستان دربارۀ روزمرّگیهای نویسنده درهم میآمیزند، آن هم غالباً در متونی طولانی و با نتایجی نهچندان ماندگار.[2]
این بدان معنا نیست که فوسه نویسندهای فاقد علایق حکیمانه قابل توجه یا خلاقیت سبک پردازانه است. او سالها نمایشنامهنویسی پُرکار بود؛ گفته میشود نمایشنامههایش نزدیک به هزار بار اجرا شدهاند، عمدتاً در اروپا. اما حدود یک دهه پیش، هنگامی که از کار تئاتری خسته و فرسوده شد، به طور تماموقت روی به نوشتن داستان آورد.[3] تقریباً در همان زمان بود که دریافت مشکلی جدی با مصرف الکل دارد و نوشیدن را ترک کرد. تغییر مهم سوم، پیوستن او به کلیسای کاتولیک رومی بود.[4]
در آمریکای شمالی، توجهها به فوسه بیشتر با انتشار اثری جلب شد که شاید بتوان آن را شاهکار داستانی او دانست: هفتگانه (Septology) رمانی در هفت بخش(همانطور که عنوانش نشان میدهد)، اما منتشرشده در سه جلد، با ترجمۀ ستایش برانگیز دِیمیِن سرلز به انگلیسی.[5]
نخستین جملات هفتگانه[در جلد اول با عنوان آن نام دیگر] چنین است:
و میبینم که ایستادهام و دارم به تصویری نگاه میکنم با دو خط که در وسط یکدیگر را قطع میکنند، یک خط ارغوانی و یک خط قهوهای، تابلویی است پهنتر از آنکه بلند باشد و میبینم که این خطها را آهسته کشیدهام، رنگ ضخیم است، دو خط بلند و پهن، و رنگ چکیده است؛ جایی که خط قهوهای و خط ارغوانی همدیگر را قطع میکنند، رنگهای زیبا با هم درمیآمیزند و با خودم فکر میکنم این اصلاً یک تصویر نیست اما ناگهان تصویر همان میشود که باید باشد، تمام شده، دیگر کاری برایش نمانده، فکر میکنم وقتش است کنار گذاشته شود، دیگر نمیخواهم اینجا کنار سهپایه بایستم، دیگر نمیخواهم به آن نگاه کنم.
این جملات گفته میشوند – یا به بیانی دقیقتر، اندیشیده میشوند- توسط «آسله»، مردی بیوه و نقاشی نامدار که تنها زندگی میکند و گهگاه دوستش «آسلیک»، کشاورز و ماهیگیر خشن، با تراکتور خود برای صرف یک وعده غذا نزد او میآید. چنانکه از این بخش پیداست -که از میانهی فکر و با یک حرف ربط آغاز میشود- ما بیواسطه وارد ذهن آسله میشویم، در جملهای که واقعاً هرگز پایان نمییابد؛ چرا که آخرین جملههای هفتگانه نیز نیمهکاره رها میشوند. فوسه سبک خود را «نثر آهسته» مینامد؛ و مترجمش میگوید: «فوسه عبارتهایی ناب، تکرارشونده و موسیقایی با واژگانی کاملاً مینیمال مینویسد.»[6]
برخی فوسه را با ساموئل بکت مقایسه کردهاند، اما نثر نویسندۀ نروژی بهمراتب ملموس تر از نثر نویسندۀ ایرلندی است. بیتردید سبک او وامدار شاخهای از مدرنیسم است که به مینیمالیسم گرایش دارد؛ اما روح و نیت این تقلیلگرایی، گرمایی انسانی است که صمیمیتی فراتر از تأثیرات آشنای قرن بیستمی دارد. شاید ورود به جهان فوسه نیازمند اکتساب نوعی ذائقه خاص باشد اما این ورود به هیچ وجه دشوار نیست:[برای مثال] هفتگانه از آن دست رمانهایی است که شیوهی خواندن خود را خود به خواننده آموزش میدهد و سازگار شدن ذهن با آن به طور کامل امکان پذیر است.[7]
نقاشی آسله -که دوستش آسلیک آن را «صلیب سنت اندرو» میخواند- بخشی از وزن نمادین و مضمونی هفتگانه را بر دوش میکشد. این تصویری است شبیه «X» که گویی به دو راهیهای سرنوشتساز زندگی اشاره دارد؛ جاهایی که مسیرهایی کاملاً متفاوت میتوان برگزید. این موضوع زمانی آشکارتر میشود که با «آسله»ی دیگری آشنا میشویم؛ نقاشی که در الکل فرو رفته و طلاق تلخی را تجربه کرده است. فوسه توضیح میدهد: «در آغاز یک شخصیت اصلی داشتم، اما در جریان نوشتن، دو آسله از هم جدا شدند. آنها هماناند و درعینحال همان نیستند. این ایدۀ بنیادی رمان است. میتوان گفت این یک رمان با ایده کلاسیک «همزاد» است.»[8]
نقاشی صلیب همچنین تداعیکنندۀ مصلوبشدن است، زیرا آسله بخش عمدهای از رمان را صرف تقلا با فقدان و تنهایی، و رازهای ایمان کاتولیکی تازهیافتهاش میکند. فوسه گفته است که تأثیرگذارترین منبع الهیاتی او، مایستر اکهارت[9]، عارف و الهیدان قرون وسطایی است که ژرفترین مرزهای الهیات سلبی را کاوید. جاناتان گلتنرِ رماننویس، پیوند میان اکهارت و هفتگانه را چنین توضیح میدهد: «پرسش بنیادین در هفتگانه این است که چگونه میتوان نفس را تهی کرد تا در خلأ حاصل شده از این تهی شدن، خدا حضور یابد.»
با این نگاه، «عبارتهای تکراری و موسیقایی» فوسه حالتی قریب به مناسک و آیین پیدا میکنند(و این در کنار تلاشهای آسله برای خواندن دعای «پدر ما»، «سلام بر مریم»، و «دعای عیسی» است). گلتنر دربارۀ سبک روایی فوسه میگوید: «این فقط بازنمایی آگاهی یک انسان نیست؛ بلکه بازنمایی همه چیز به مثابه آگاهی است؛ یا شاید دقیقتر، بهمثابه روح.» و همانطور که فوسه میگوید: «هرچه نوشتهام را شاید بتوان گونهای از رئالیسم عرفانی نامید نه جادویی، بلکه عرفانی.»[10]
منبع: The Lamp
مترجم: علیرضا نراقی
پینوشتهای مترجم:
[1] گرگوری ولف نویسنده، مدرس، ویراستار و ناشر است. در سال ۱۹۸۹ او مجلهی ایمیج (Image) را تأسیس کرد، یکی از مجلات ادبی پیشرو در آمریکا که به مدت سی سال سردبیری آن را بر عهده داشت. او همچنین مدیر و بنیانگذار برنامهی MFA در رشتهی نویسندگی خلاق دانشگاه سیاتل پسیفیک بود که به مدت دوازده سال رهبری آن را بر عهده داشت. او همچنین مدیر و ویراستار انتشارات Slant Books است. از جمله کتابهای ولف میتوان به زیبایی جهان را نجات خواهد داد، مزاحمت در بیزمانی و عملیات فیض اشاره کرد.
[2] اتو فیکشن (Autofiction): ژانری ادبی میان داستان و زندگینامه، با محوریت تجربیات شخصی نویسنده. کِنوسگور با مجموعهی نبرد من نمایندهی شاخص این سنت است.
[3] این مسئله که فوسه از یک دهه پیش بیشتر بر نوشتن داستان متمرکز شد با تحول ایمانی و فکری او از یک سو و جستجوی امر محض الوهی که در جستجوی رهایی از عینیت به سمت نوعی روایت باطنی از انسان بوده است ارتباط دارد. این گرایش حتی در تاریخ پژوهی آثار نمایشی فوسه و روند تحول و تغییر آنها کاملاً قابل بازشناسی است، شاید بتوان چنین تصور کرد که ادبیات دراماتیک دیگر ظرفیت گونه شناختی آن گرایشی که فوسه در پی آن بوده را نداشته است.
[4] فوسه در سال ۲۰۱۲ به کلیسای کاتولیک پیوست؛ رویدادی که بهوضوح در عناصری چون سکوت و سکون و قدسیت و مضامینی چون توبه، و الهیات سلبی در آثار متأخرش بازتاب یافته است.
[5] هفتگانه عنوان اصلی Septology از عدد مقدس «هفت» الهام میگیرد و ساختار روایی اثر یادآور تقسیمات آیینی و معنوی است.
[6] «نثر آهسته» اصطلاحی است که خود فوسه درباره شیوه خود به کار میبرد و میتوان آن را در امتداد آنچه تجربهی ممتد زمان در سنتهای عرفانی مسیحی است داننست.
[7] سبک فوسه در کنار مینیمالیسم ادبی و تأثیرپذیری انکار نشدنی از بکت و به طور کلی نویسندگان ابزورد، به جریانهای شمال اروپا در «درامِ سکوت» نیز وابسته است.
[8] همزاد (Doppelgänger) ایده ای آشنا و الگویی کهن در ادبیات است، که اوجی پر اهمیت که بر فوسه از همینجا اثر گذاشت، در مانتیسم آلمانی دارد. میتوان گفت نزد فوسه این دوگانگی بیشتر کارکردی معنوی و اگزیستانسیال دارد تا روانشناختی.
[9] مایستر اکهارت فیلسوف، عارف و متأله آلمانی قرن سیزدهم است. محور اندیشۀ او «تهیسازی نفس» (Gelassenheit) است؛ که شباهت قابل توجهی با تلاش شخصیت آسله برای سکوت درونی و گشودگی به امر قدسی دارد.
[10] رئالیسم عرفانی اصطلاح دیگری است که فوسه در دوران متأخر کارش، برای وصف سبک نگارشی تازه خود به کار میبرد؛ حالتی که در آن امر روزمره بهواسطۀ تمهیداتی چون سکوت، مکث و تکرار، درون نگری و پیوند با مضامین الهیاتی حامل کیفیتی متعالی میشود.

