ایده نقد: رویدادهای جهانی سال 1989 و پس از آن – اتحاد دو آلمان، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، افزایش قراردادهای تجاری جهانی، تحکیم بلوک تجاری غرب و ورشکستگی و فروپاشی کامل فکری و اقتصادی بلوک شرق، دگرگونی چین به سوی اقتصادی سرمایهدارانه و تبدیل شوروی به روسیهای که تنها مقاومتی تبهکارانه را جایگزین ایده مقاومت در برابر غرب کرد، همه منتهی به نظمی نوین در جهان شد. نظمی که در عین صورتی متکثر و متفاوت، متمرکز و هژمونیک بود. نظمی که یک نوع از نظام مبادله و رویکرد اقتصادی را به جهان تحمیل کرد و ایدئولوژی آن را محتوم ساخت. کار به جایی رسید که شرط بقا و بودن در جهان منوط به پیروی از یک رویکرد اقتصادی است. مصرف گرایی افسارگسیخته، تراکم خواست پروری و همه عشق بشریت به کالا و تبدیل زمین به زبالهدان، همه لحظههای زندگی را به لحظههای خریدنی و فروختنی – حال چه در محیط کار و چه در اوقات فراغت- تبدیل کرده است. این همان سبکی بود که در نتیجه تک قطبی شدن عالم و تقدیر اقتصادی همه کشورها برای سر خم کردن در پیشگاه کالا و اقتصاد مبتنی بر تولید خواست کاذب مصرف رخ داد.
از سوی دیگر در پی آزاد شدن ظرفیتهای تکنولوژی به سبب تحولات علمی ناشی از مدرنیته و سپس تکثیر پذیری امور و ساختههای بشر و تسهیل نقل و انتقالات، دیگر شیوع و نفوذ شیوههای زندگی به سادگی ممکن شده است. آن کشوری که کالای بیشتری صادر میکرد و به مرور تسلط رسانهای بیشتری مییابد، بیشترین نفوذ را بر سبک زندگی و فضای خصوصی آدمها پیدا میکند. قدرت یعنی تولید کالای بیشتر و قدرت نظامی و فرهنگی در پی این قدرت کالا محور رخ میدهد. کالا در واقع جای دستگاه شنود و شرکتهای بزرگ تکنولوژیک و شبکهای، جای نهادهای اطلاعاتی نشستند. این شرایطی است که امروز رو به پیشرفت است، با این تفاوت که صداهای کوچکی در برخی از گوشههای کره زمین سر ناسازگاری و «مقاومت» دارد. در برابر این نوع از جهانی سازی، مفهومی به نام مقاوت هنوز شکوفاست. مقاومت از برای یافتن عدالت و بازگشت به آرمانهای انسانی بجای تبدیل این موجود به حیوانی اقتصادی. مقاومت در برابر وضع موجود و ارزش های آن. یکی از اشکال پرقدرت این مقاومت دوشادوش حنبشهای خیابانی هنر است. خود تولید هنر دور از نظام سرمایه محور که هنر را به سرگرمی پرزرق و برق تبدیل کرده، عملی در راستای مقاومت در برابر نظام جهانی شده است.
اگر با این مقدمات موافق باشیم آنگاه می توان جنبش های مردمی ضد جهانی شدن، جنبش.های زیست محیطی، تحولات کشورهای غرب آسیا و شمال آفریقا، گروه های سیاسی عدالت خواه در آمریکای جنوبی و… را نوعی مقاومت در برابر سیطره جهانی تلقی کرد و یک خط را در آنها دنبال کرد، خط نارضایتی از نظم جهانی و تلاش برای خلل در آن و بودن در جهان بر مبنای هویت خود. عملی در ستایش تمایز.
دنیای تک قطبی مبتنی بر سرمایهداری هنر را هم دگرگون کرد. ابتدا نوع چرخه اقتصادی هنر و ظهور و ارائه آن را در شهر و اجتماع تغییر داد و آن را از جریان زندگی انسان گرفت و سپس گونه های هنری را نظمی مصنوعی بخشید. هنر محدود به موزهها، سالن های نمایش و…شد، یعنی حضوری تجملی و غیر کارکردی یافت. در این شرایط تلویزیون تنها مرجع ارتباط بی واسطه سمعی بصری با مردم-تودهها- کشت. «اگر جلوه اقتصادی نئولیبرالیسم نابرابری هر چه شدیدتر است، جلوه سیاسی آن هم به طور قطع مصرفگرایی عنان گسیخته است. در حالی که نظم نوین جهانی باعث شد جهان هنر با جهانی کردن فعالیتهایش خود را باز آرایی کند، در جهان توسعه یافته هنر تحت فشار شدیدی از سوی رقیب و یار دیرینهاش، یعنی فرهنگ تودهای قرار گرفت. دست کم از نخستین سالهای قرن بیستم، با اختراع سینما، گرامافون، و رادیو [ و سپس تلویزیون] این دو همراهان نابرابری بودند و فرهنگ تودهای رهبر بود.»* همین رهبری از هنر و فعالیت هنری تلاشی مضاعف میطلبید تا زنده بماند. خلاقیت هنری در شکل خودآگاه و متفاوتش تبدیل به مقاومت در برابر فرهنگی عام و ناخودآگاه گشت. مقاومت دربرابر سلیقه توده هایی که زیر بار مصرف گرایی لجام گسیخته خلاقیت و تمایزهایشان قربانی میشدند.
اما هنر امروز یا به خیابان آمده و یا در همان موزهها و سالنهای تاریک نمایش سعی می کند نظم زندگی مبتنی بر مصرف و وضع موجود بشر را، مدام به چالش بکشد. اساساً در جنبشهایی که پیشتر شمرده شد هنر جایگاهی مهم و مرکزی داشت. مقاومت به هنر و هنر به اشکال مقاومت وسعت داده است و این دو در تعاملی تکمیل کننده با یکدیگر قرار گرفتهاند. هویت میبخشند و هویت مییابند. تصور انقلاب بدون تصویرهای خیابانی و نقاشیهای کشتهشدگان میسر نیست، نواها و سرودهای حماسی انقلابی با ریتمهای ساده اما الهامبخش، صدای انقلاب را به گوش همه میرساند. در نبود نمایشهایی که در هر کافه، خیابان یا مسجد و کلیسا اجرا میشود، انقلابها تا کوچکترین واحدهای اجتماعی معرفت خود را منتقل نمیکردند. موسیقی در مصر، پوسترها و کمیک استریپها در جنبش اشغال وال استریت، هنر نمایش در فلسطین و هنر فیلم در ایران و بسیاری کشورهای دیگر، زبانی گویا و نقطه تأمل انقلابی به مفهوم مقاومت شده است.
این رابطه دو طرفه هنر و مقاومت در بازسازی و بازاندیشی مقاومت توسط هنر از یک سو و خود هنر به عنوان ابزار و گونه ای متفاوت که تخیل را پرورش میدهد و وضع و نظم تحمیلی موجود را بر هم میزند از سوی دیگر سبب شده است که مقاومت نوعی آفرینش هنری شود و هنر نوعی مقاومت اجتماعی.
هنرمند در طول خلق هنری همواره دغدغه خود بودن دارد. تلاشش این است که درون خود را با همه جوانبش(جهان بینی، تبار، اجتماع، اقتصاد و…) بیان کند. او در جستجوی فردیت، یا بنا بر نظریه ای دیگر ساختن فردیت خود و بیان آن است. در کنار او رزمنده هم چنین کاری میکند. رزمنده هم در مقاومت خود در پی کشف خود، نمایش خود و اثبات خود است، مبارز حتی اگر جان خود را دهد از خودش حاضر به صرف نظر کردن نیست درست مثل هنرمند. رزمنده ها و ایثار آنها چیزی جز حال کسی نیست که میخواهد در هجوم ربایندگان هویت، هویت خود را نگه دارد، تن بر هویت یا اندیشهای تحمیلی ندهد و خودش باشد. اینجا جایگاهی است که خود بودن و خود ماندن تبدیل به آفریش میشود. آفرینشِ خود در قالب اثر و ایثار.
…………………………………………………………………………………………………………………………………………………………
*جولیان استالابراس،هنر معاصر پس از جنگ سرد،ترجمه:بهرنگ پور حسینی،نشر چشمه،1389