درامانقد-سینما: برای شناخت یک فیلمسازِ با اهمیت یک راه تضمین کننده وجود دارد و آن دیدن با دقت و گاه چند باره آثار اوست. در بیشتر موارد خودبیان گری فیلمسازها -در نوشته ها و مصاحبه ها- آثار و درونیات آنها را افشا نمی کند، بلکه برعکس آن درون را پنهان،اثر را مخدوش و شخصیتی “اندیشیده شده” و “اصلاح شده” از فیلمساز را برجسته می گرداند. فیلمساز در گفتارش خودش را به شکلی سطحی تر و آمیخته به اندیشه های انتزاعی بیان می کند، در حالی که فیلم همه آن چیز توضیح ناپذیر و عینیت یافته ای است که یک فیلمسازِ هنرمند، هست. گفتار مستقل فیلسماز-هنرمند موجودی تراش خورده را تولید می کند که در بهترین حالت تفسیر و در بدترین حالت نمایشی انحرافی از آن واقعیت پیچیده درونی است. فیلم یک هنرمند همواره در لایه عمیق تری از گفتار او قرار دارد چون اساساً کار آدمها نسبت به گفتار و زبان آنها، نمونه بهتری برای شناخت فرایند اندیشه و عمل آنهاست.
تارکوفسکی در گفتارها، سخنرانی ها و مصاحبه هایی که کرده با همه دانش وسیع و پر حرفی منحصر به فردش از آثار خود مستقل و حتی دور می شود و خودی متفاوت از هنرش خلق می کند. استنلی کوبریک با آن کم حرفی رازآلود و کمال گرایی شکنجه آورش، در گفتارها و مصاحبه های اندکی که داشته، مثلاً در مستند “کوبریک به روایت کوبریک”(2020) ساخته گریگوری مونرو که صدایش کل اثر را جلو می برد و درباره فیلمهایش توضیح می دهد بیشتر غریب می شود و چیز زیادی بیشتر از آثارش برای گفتن ندارد، آنقدر که دیدن یکی از شاهکارهای او برای بار چندم راه بهتری از دیدن این مستند برای شناخت اوست. اینگمار برگمان در مصاحبه ها بیشتر از سازنده “نور زمستانی”، “پرسونا”، “سونات پاییزی” و “فریادها و نجواها” و بسیاری دیگر از عمیق ترین و در عین حال محزون ترین آثار هنری قرن بیستم در بیان رنج انسانی، شبیه به تصور ما از یک طنز نویس یا کمدی ساز است! پس می توان گفت گفتار برگمان شبیه برگمان نیست، همانطور که گفتار تارکوفسکی و کوبریک شبیه خود آنها نیست. شاید همانطور که گفتار اغلب انسان ها شبیه خود آنها نیست و بیشتر از افشا، آنها را پنهان می کند. هنرمند را به مثابه هنرمند تنها با اثرش باید شناخت وگرنه هر گونه شناخت دیگری آمیخته و آلوده به خرافه است و بس.
البته در این موضوع استثنائاتی هم وجود دارد مثلاً فیلم مستند “دیوید لینچ؛ یک زندگی هنری” که سال 2016 توسط سه مستند ساز( اولیویا نیرگارد-هلم، ریک بارنز،جان نگوین) ساخته شد تا حدود زیادی از دنیای درونی لینچ پرده برداری می کند، آنهم به این دلیل که هر چه لینچ می گوید در حین خلق اثری هنری است و کثرت و تنوع این خلق کردن(از موسیقی تا نقاشی و مجسمه و اشیاء کاربردی و ویدئو و فیلم و…) چنان زیاد است که هنرمند با آنچه می گوید، خلق می کند و زندگی می کند در یکپایچگی مطلق، غبطه برانگیزی و یگانه ای قرار دارد.
اما به هر روی گفتارها به همان میزان که در شناخت هنرمند نارسا هستند در آموختن هنر راه گشایند. در همین مثالهای بالا همه مصاحبه ها و گفتارها آموزنده و سرشار از بینش است. بینش هایی درباب مقوله فیلمسازی و خود فرایند تولید فیلم به طور کلی. زبان هنرمند با تجربه دستگاهی منسجم و پخته می سازد( که انحرافش هم در شناخت خود او در همین انسجام و پختگی است) تا او نه “خود” بلکه “چگونه فیلم ساختن” را به شکلی معقول و تا حد ممکن انتقال پذیر آموزش دهد. الهام بخشی و جذابیت گفت و گوها و گفتارها در همین نکته نهفته است.
کتاب فیلم ساختن نوشته سیدنی لومت کتابی است که آگاهانه برای آموزش نوشته شده است. آموزشی بیرون و تکنیکی، درونی و روان شناختی و حرفه ای و تجربه گرا تا نشان دهد که فیلم ساختن اساساً چگونه کاری است و چگونه انجام دادن آن می تواند انسان را در این مسیر سربلند و در عین حال سالم نگه دارد. لومت از خود نمی گوید، خودش را در فرایند نوشتن و از سینما گفتن خلق نمی کند، همه مثال هایی که از آثار موفق و ناموفق کارنامه پربار سینمایی خود نقل می کند تنها در راستای یک آموزش صادقانه و انضمامی است. تنها در راستای این است که درباره سینما بجای نظرورزی به طور عینی حرف بزند و این حرفه را نه از طریق انتزاع بلکه از طریق واقعیت تجربه شده تعریف گرداند و بشناساند. برای همین هم هست که تصویری که از خود لومت در زیر متن این کتاب ساخته می شود تصویری به شدت باورپذیر و دوست داشتنی است و فیلمساز در حالی که قصد بیان خود را ندارد با ظرافت خود را بیان می کند، با کاری که حالا به جای فیلم ساختن، آموزش مکتوب و دقیق فیلمسازی است.
لومت در این کتاب علاوه بر تشریح نکات فنی با سادگی و دقت و اندازه ای که برای شناخت تکنیک کفایت می کند، به ساحت روان شناختی کار نیز به تفصیل می پردازد. او نکات بسیار مهمی درباب رابطه با عوامل، اداره کردن جلسات تمرین و قانع کردن تهیه کننده می گوید که با وجود اینکه از قلب هالیوود و روابط حاکم بر آن بیرون می آید در عین حال برای هر جایی که جریان جمعی تولید سینمایی وجود دارد آموزنده است. نکته دیگر این است که لومت به خوبی نشان می دهد که در فرایند طاقت فرسا و دشوار فیلسمازی یک کارگردان باید چگونه به مسئله بیاندیشد و اتفاقاً با شکست ایده هایش چگونه کنار بیاید. برای هر انسانی شکست اجتناب ناپذیر و البته آزار دهنده است، اما مهم نوع برداشت و مواجهه با آن شکست است. شکست در خلق اثر هنری اغلب ناامیدکننده است، ممکن است شکست در یک پروژه هنرمند را چنان از درون خرد کند که او دیگر نتواند حتی به عنوان یک انسان از سوگ آن شکست سربرآورد. تجربه این شکست تازه در هنر گران و اغلب سرمایه محوری چون سینما با آن عظمت کار گروهی و انتظارات جمعی، چندین برابر شکست هر هنرمندی خواهد بود که در خلوت و در مواجهه با ذهنیت و پرسش های خود اثری را خلق می کند. لومت در همان ابتدای کتاب بینش عمیق و به شدت راهگشایی را پیش چشم می گذارد تا یک فیلمساز با این واقعیت کنار بیاید که شکست در کار فیلمسازی و ناموفق شدن یک فیلم امری همواره محتمل است. عدم پذیرش این احتمال و عدم آمادگی برای مواجه شدن با آن مهمترین دشمن فیلسازی است. فیلم بد فیلمساز را نابود نمی کند، عدم پذیرش و در نتیجه تبدیل شکست به یک شکست ابدی است که فیلسماز را نابود می کند. لومت با چنان صداقت و شفافیتی از پروژه های شکست خورده و ناموفق اش حرف می زند که می تواند راه نجاتی برای اظطراب پیر کننده هر فیلمساز کمال گرایی به ارمغان بیاورد. او با وجود فیلمهای متعدد درخشانی که ساخته از “دوازده مرد خشمگین”(1957) تا “پیش از آنکه شیطان بداند مرده ای”(2007) به راحتی درباره فیلمهایی صحبت می کند که شکست خورده اند و فیلمهای بدی شدند، اما در نهایت او باز هم فیلم ساخته و هیچگاه از کاری که باید بکند دست نکشیده است.
بخش هایی وجود دارند که بیشتر به مهارت های روان شناختی و مدیریتی فیلمساز مربوط هستند، مثل مدیریت تمرین، تنش های پشت صحنه، رابطه با بازیگران سخت گیر، ستاره های پر مدعا و بازیگرانی درون گرا که برای نمایش درونیات و لحظه های درخشان بازیگری باید در موقعیت ویژه ای قرار گیرند. او با مثال هایی از پل نیومن، مارلون براندو، آل پاچینو، کلینت ایستوود، کاترین هپبرن، شون کانری، میشل فایفر و… نشان می دهد که چگونه هدایت بازیگر به رابطه ای سرشار از صمیمیت و دقت می نماید که باید با ملاحظه مدیریت و حفظ شود. همچنین درباره رابطه با نویسنده او علاوه بر اینکه نکات درونی و باز مدیریتی را گوشزد می کند به این می پردازد که چگونه در چالش ایده ها فیلمساز باید به محصول فکر کند. لومت در این فصول به خوبی توضیح می دهد که فیلمسازی بدون گذشت، بدون فارغ شدن از خود و توجه کردن به محصول هنری به کابوسی غیر قابل تحمل و نتایجی مهلک منتهی می شود.
اما در عین روان شناسی ساخت فیلم، لومت به مسائل فنی نیز می پردازد. او در فصل “دوربین: بهترین دوست کارگردان” درباب انواع لنز، نوع و میزان توجه کارگردان به دوربین و مسئله نماها و نور می پردازد و توضیح می دهد که چگونه فرانید انتخاب و همکاری با فیلمبردار مهمترین ارتباطی است که کارگردان را به اعتماد به نفس می رساند. او همچنین در تمام فصول از جمله این فصل هر موضوعی را در نسبت به اینکه فیلم درباره چه چیزی هست بررسی می کند و لذا بینشی دراماتیک به مخاطب خود می دهد که همه امور فیلم را با آن بینش ملاحظه نماید. به همین دلیل کتاب فیلم ساختن تنها برای کسانی که می خواهند کارگردانی کنند یا کارگردان هستند مفید نیست، بلکه برای همه سینماگران و همینطور برای منتقدین و علاقه مندان نظریه فیلم نیز حاوی نکات درس آموز و بینش آفرینی است.
“فیلم ساختن” تصویر کاملی از فیلسمازی است؛ از جوانه های اولیه تاظریف کاری های کوچک پیش از نمایش، از اتاق تنهای فکر تا هیاهوی فیلمبرداری و سرانجام اتاق تنهای تدوین. به همین دلیل بیشتر شبیه یک مستر کلاس یا یک کارگاه جامع آموزشی است که از راه ثبت تجربه به خلق نظریه می رسد. به اینکه فیلمسازی چیست و چگونه کاری است و به همین دلیل چگونه باید آن را دید و تحلیل کرد؟
اما اگر به مقدمه این نوشته برگردیم خوب است که بدانیم این کتاب اصلاً درباره نویسنده خود نیست. لومت فیلمساز مؤلفی( آنطور که در نظریه مؤلف تعریف شده) نبود، در گونه های مختلفی فیلم ساخت اما همچون هاکس، فورد، هیچکاک و دیگر فیلمسازان نمونه و یگانه تاریخ سینما، شیفته فیلمسازی و کیفیت و سبک بخشیدن به کارش بود. برای همین کتاب او هم مانند فیلمهایش است، فیلمساز متواضعی که بیشتر از خودبیانگری در پی ساخت فیلمی خوب و درست است و تمام چیزها را فدای آن می کند، از جمله کیش شخصیت و ایده های خودشیفته وار. به همین دلیل هم در کتابش همچون فیلمها خودنمایی نمی کند، زیاده گویی نمی کند، کارش را انجام می دهد، آنهم به دقت و شفافیت و لذا به همین دلیل از طریق کتابش می توان مثل فیلمهایی که ساخته به نحوی عمیق و ظریف خود او را دید، شیفته اش شد و کشف اش کرد. پس این کتابی است که در کنار ارزش کم نظیری که در آموزش فیلمسازی و نگاه به پدیده فیلم دارد، درباب سیدنی لومت هم هست و شناسنامه ای است از فیلمسازی بزرگ در تاریخ سینما که برای بزرگ بودن خودنما نبود.
کتاب فیلم ساختن توسط نشر چشمه منتشر شده و بهمن فرمان آرا آن را ترجمه کرده است. ترجمه کتاب بسیار روان است و زبانی روشن و تمیز دارد که خواننده را به راحتی وارد کتاب می کند و هیچگاه بین اثر و مخاطب فاصله نمی اندازد و ابهام نمی سازد.