نگاهی به فیلم «کوپال» ساخته کاظم ملایی
درامانقد-سینما: نوشتن درباره «کوپال» می تواند اکنون بیش از گذشته جذاب و حتی ترحم برانگیز باشد. چرا که نقش اول «کوپال»(لووان هفتوان) به سفری طولانی و بی بازگشت رفته است. گویی «کوپال» همان بازنمایی هفتوان است. او چنان در کوپال قرار گرفت که خودش، خودش شد. ما اکنون درباره «کوپال» صحبت نمی کنیم ما درباره هفتوانی صحبت می کنیم که بازتابنده کوپال است. از سوی دیگر این فیلم را بدون هفتوان نمی توان فهمید. سه گانه کوپال، هفتوان و کارگردان همان منظومه ای است که «کوپال» را در خود جای داده و ما بدون فهم جایگاه این سه نمی توانیم فیلم را بفهمیم و معنا کنیم. بنابراین ما «کوپال» را در دوگانه حضور و غیاب معنا می کنیم. چرا که در غیاب (هفتوان)، حضور(کوپال) ما را در فضایی بلورین قرار داده که چارچوبهای نمادین آن می تواند برای ما کلیت فیلم را از فضایی جعلی به فضای آگاهی بخش سوق دهد.
اگرچه فضای فیلم مملو از نمادهای اسطوره ای و وهم آلود و برزخی است. اما در فضایی قرار داریم که بنیانهای آن را بدون توجه به بسترهای معرفتی آن نمی توانیم تحلیل کنیم. «کوپال» از سوی دیگر اگرچه اسم معناداری است، اما معنای فیلم را تحت الشعاع خود قرار داده تا مضامین اخلاقی با بن مایه های معرفتی – متافیزیکی با نتیجه گیری قطعیت نیافته روزگار امروز ما ایرانیان را معنا دهد. حضور «کوپال» در غیاب هفتوان توانسته آمال ها و آرمانهای ما را که در شهری بی سر و سامان زیست می کنیم و دچار نهیلیسم خودکامه شدیم، با ترفندی هستی شناختی برایمان قابل فهم کند. «کوپال» نشان دهنده وضعیتی است که پیش از این صدای آژیر خطرهای آن به صدا درآمده بود اما کسی آن را جدی نگرفته بود. کوپال نماد تنهایی روزگار ماست. بر این اساس «کوپال» را می توان فیلمی دانست که در قلعه خوفناک معنا می یابد. لوکیشنی که می تواند منظومه معرفتی مخاطب را دگرگون کرده و اهداف از پیش تعیین شده آن را برملا سازد. چرا که کارگردان با رندی تمام و با بزک متافیزیکی، دوزخی را برای ما به تصویر می کشد که می توانیم در برهوت حقیقت رها شویم و یا در آسمان سماع پرواز کنیم.
کوپال نمونه زوال یافته تنهایی کسی است که مبانی اعتقادی و اخلاقی اش فروپاشیده و تنها در گوری دست و پا می زند و مرگ را با چشمان خود نزدیک تر و نزدیک تر می بیند. او که می توانست مردی تکین و منحصر باشد در قلعه خود در آستانه مرگ قرار گرفته است. قلعه ای خوفناک با فضایی دهشتناک مخاطب را در چارچوبی بی معنا قرار داده که گویی همه چیز طلسم و تاکسیدرمی شده است. هیچ جنبنده ای یارای تحرکی نیست. همه چیز محصور است. «کوپال» اما فراخوانی برای دست یابی ما به تنهایی کسی است که در زیرزمین خانه اش گیر افتاده است. لذا منطق اثر را می توان در تاملاتی دانست که باید آن را بدون جو زدگی و یا سردی به خوبی درک کنیم. می توانیم شخصیت را از منظر تنهایی، بی کسی و یا اخلاق به فنا رفته معنا کنیم. اما «کوپال» روایتی داستانی از کشمکشی معرفتی با جهان خود و دیگری است که در همان دوگانه ای که طرح شد می توان فهم کرد. “کوپال” مخاطب را در فضایی قرار می دهد که هیچستان دنیا را به خوبی دریافت کنیم. کارگردان با ایجاد لحظات و شروع های غافلگیر کننده و انعکاس صدای نفس کشیدن «کوپال» دائما در حال یادآوری به ما است که در هیچستانی قرار داریم که دم را غنیمت دانیم. اما «کوپال» وقتی که در دوزخ خود فرو می افتد و ناگهان دربه روی اش بسته می شود در می یابد که آن دم هایی که باید غنیمت می دانست در حال از دست رفتن است. او برای بقا تلاش می کند و فرجام خود را در زنده بودن می داند اما گویی در لحظه ای ممتاز قرار گرفته که هر لحظه چارچوب آن در حال فروپاشی است.
کوپال نمی تواند دری بگشاید و تلاشهای بی ثمرش را با چشمان خود بیند؛ او شاهد جان دادن خویش است. اما فضایی اغوا کننده که کارگردان آنها را با چینش منظم و منطقی قرار داده دائما همان تذکرها را به مخاطب هم یادآوری می کند. یادآوری او می تواند فضای ذهنی ما را با آغاز ساده و بی آلایش و پایان باز آن که شیرجه کوپال در استخر است متکی بر روایت تکین کارگردان دانست. فهم فیلم بدون دستیابی به چارچوب ساختار بصری که در ذهن کارگردان نهفته قدری با کنشی کور و گیج ما را رو به رو می کند. گویی «کوپال» کارناوالی از ذهن پر آشوب و مسخ شده ای است که برای تمامی مطالبات، امیال و اعتراضهایش فرصتی نیافته و کلید رهایی را در انتها از شکم پاره سگی به دست می آورد.
تجربه دیدن این فیلم تجربه زیست در مناسکی است که اگرچه شخصیت کوپال را در انتها از برزخ مرگ رها کرد و در استوار را گشود، اما هفتوان اجرای آن مناسک را به خوبی ایفا کرد و با خروج از جهان مادی و فیزیکی ما را در موقعیت آستانه ای قرار داد که رهایی «کوپال» رهایی هفتوان شد.
این مطلب در شماره جدید ماهنامه «هنر و تجربه» نیز منتشر شده است.