نگاهی به فیلم «لاتاری» ساخته محمدحسین مهدویان
درامانقد-سینما: مسئله فیلم مهدویان حاد و بهشدت چالشبرانگیز است، اما جهان فیلم یک واکنش منفعل و بهشدت عقب مانده به این مسئله است. فیلم موضوعی جسور و متفاوت را در سینمای ایران تصویر میکند. موضوعی به لحاظ جمعی جراحتبار و خشمآور که نمونههای مشابه تاریخی آن- مسئله فروش دختران قوچان پیش از مشروطه- سبب تحولات و اتفاقات بزرگ اجتماعی-سیاسی شده است، اما این موضوع پرداخته نشده و متفاوت در سینما، در اذهان جامعه سرشار از روایتها و شبهات پراکنده است. مسئله انتقال دختران ایرانی به دوبی و آنچه آنجا برایشان رخ میدهد برای مخاطب آشناست و مهدویان موفق نمیشود چیزی متفاوت از آن خرده روایتهای نامعتبر و باز نشده و گاه کتمان شده را بیان کند. فیلم اساسا اثری اجتماعی نیست و فاقد ارتباطی فعال با واقعیتی است که بیان میکند. «لاتاری» تنها موضوع را دستمایه پرداختی تکراری با ملودرامی احساساتگرا و سطحی میکند. اتفاقا با وجود طولانی بودن فیلم و حاد کردن درام، درنهایت از کنار اصل موضوع بهراحتی و به سهلانگاری میگذرد.
یکی از تخصصهای محمدحسین مهدویان بهعنوان فیلمساز، منحرف کردن مسئله است. این را به وضوح در اثر قبلیاش هم دیدیم. فیلم «لاتاری» هم خود منحرف میشود و هم موضوع را به انحراف و حواشی ایدئولوژیک میکشاند. ایدئولوژیک بودن الزاما بد نیست و اصلا در چرخه تولید اکثر فیلمها به امری اجتنابناپذیر تبدیل میشود، اما مسئله اصلی فیلم مهدویان، واپسگرایی و عصبیت آن نیست، اساسا نوع تبلور آن است که مهم است و فیلم را به خود مشغول و منحرف میکند؛ پرداختی که ایدئولوژی در آن مانند خطی عاریتی به جریان اصلی بدل میشود و همه چیز را در محدوده تنگ خود میکشاند. «لاتاری» مانند اثر پیشین مهدویان «ماجرای نیمروز» فاقد شخصیتپردازی است. آدمها تیپیکال و خالی از ذهنیت هستند و حتی آنجایی که بناست اعتقادشان نمایان شود بیشتر خود را توضیح میدهند تا اینکه در یک موقعیت دراماتیک عقاید خود را نمایان کنند. از همین جا با ماکتهایی طرف هستیم که در دو سه جمله میخواهند باورشان کنیم و در نتیجه عمل انتهایی آنها هم تصویر شخصیتها و جهان اثر را کامل نمیکند، تنها سست بودن پرداخت و ناقصالخلقه بودن آنها را نشان میدهد و دیگر فیلم را از باور مخاطب یکسره بیرون میبرد.
فیلم در حد و اندازه مسئلهای که بیان میکند فیلمنامه ندارد و به همین دلیل مشکلی حاد را سطحی و بسیار نااندیشیده بیان کرده و تلاش میکند با احساساتگرایی بهجای پرداخت درست درام، آن را به صحنههایی تبدیل کند که مخاطب را به لحاظ احساسی در همراهی با فیلم و بیان مسئله مجبور و ناگزیر کند. از این جهت «لاتاری» اساسا نمیخواهد در باب مسئله گفتوگو و سوال ایجاد کند، بلکه میخواهد راهحل خود را مشابه فیلمهای هندی و آثار هالیوودی دستهچندم و تودهپرور به مخاطب تحمیل کند. مهدویان به درخت کرمخوردهای که یکی از شخصیتها با بازی حمید فرخنژاد به آن اشاره میکند، از نزدیک نمیپردازد و بهجای آن آدمهای فیلمش را مدام از درخت دور و منحرف میکند. شاید مهمترین کارکرد چنین فیلمی همین باشد؛ دور شدن از موضوع!
فرمی که در کارگردانی و اجرای فیلم جاری است، گرچه به لحاظ ریتم و صحنهپردازی به مانند تجربههای قبلی کارگردان جالب توجه است، اما در عمل فاقد یک اندام قوی فرمال و بیانی فردیتیافته است. آنچه به تسامح فرم میتوان نامید بیشتر از آنکه برآمده از الزامات و نیازهای درام باشد، سبک آشنای کارگردان را به فیلم سنجاق کرده و از هرگونه پیچیدگی تهی است. این مجموعه بلندبالا از سهلانگاری شامل پردازش فرم، درام و مجموعه جهان فیلم و پیشبرد موضوع، هیچگاه نمیتواند با بازیهای فرمنمایانه کارگردان جاهطلب فیلم و پرداخت اجرایی سرگرمکنندهاش تطهیر شود. به نظر میرسد فیلمساز تنها میخواهد با موضوع اثر بازی کند، همین. «لاتاری» نمونه تمامعیاری از سمی است که سیاست عصبیت و محافظهکاری -آنچه میتوان ارزشهای سینمای اصولگرایانه نامید- به موضوعات حاد و بحرانهای اساسی جامعه تزریق میکند؛ سمی که ترجمان عملی آن تکثیر خشونت به شکلی منفعل، بهجای رویارویی اساسی و جدی به شکلی فعال با مسئله است.