نگاهی به نمایش «یک زندگی بهتر» به کارگردانی شهاب الدین حسین پور
درامانقد-تئاتر: در روزگار پرحاشیه جشنواره 33، شهابالدین حسینپور موفق میشود نمایشی در حال و هوای رئالیستی آن روزها، در بخش به تاریخ سپرده شده تازههای فجر روی صحنه ببرد. نمایش در سالن سمندریان اجرا میشود؛ اما کلیت دکور آن چند قاب چوبی و یک حوض است که بخش اندکی از فضای بزرگ سمندریان را اشغال کرده است. فضای به جا مانده را نورها اشغال کرده و در نتیجه نگاه مخاطبان در سالن عریض سمندریان به یک نقطه عطف میشود.
نمایش با اینکه داستان سرراست و اجرایی ساده داشت؛ اما هیچگاه برای اجرای عموم روی صحنه نرفت و این رویداد برخلاف مشی همیشگی جشنواره فجر بود. اثر تولیدی فجر میبایست در یکی از سالنهای تئاتر شهر روی صحنه میرفت تا روال دگردیسی یک نمایش در تهران کامل میشد. چنین نشد و حسینپور سال بعد با نمایش «طپانچهخانم»، با رویهای کاملاً متفاوت به فجر میآید و موفق میشود در چندین نوبت نمایش را روی صحنه برد. در دو سال گذشته اثر او به یکی از نمایشهای پرفروش تهران بدل میشود و تا پاییز امسال نیز روی صحنه مانا بوده است.
موفقیت «طپانچهخانم» موجب میشود نمایش «یک زندگی بهتر» روی صحنه رود. همان نمایشی که از فجر 33 تاکنون پروندهاش بسته بود. نمایشی که باید در یکی از سالنهای تئاتر شهر روی صحنه رود و نمیرود، سر از یک تماشاخانه خصوصی درمیآورد و جالبتر آنکه دیگر آن نمایش پیشین نیست. سبک و سیاقش تغییر کرده است و با اینکه هنوز داستانش کماکان با رئالیسم دستهوپنجه نرم میکند؛ ولی بوی «طپانچهخانم» میدهد.
«یک زندگی بهتر» داستان خانوادهای در آستانه فروپاشی اقتصادی است. پدر استاد ساخت تار است؛ اما به دلیل مشکلات ریوی نمیتواند کار کند. در سوی دیگر او بدهی بزرگی دارد و خانهاش به عنوان بازمانده سرمایه زندگیش در آستانه حراج بانک. بدهی او بابت پسر بزرگی است که به خارج سفر کرده و قرار بر پزشک شدنش بوده؛ اما پسر بدون آوردهای از آلمان دیپورت میشود و آرزوهای یک خانواده به باد میرود. دو پسر خانواده پدر که رزمنده جنگ بوده را راضی میکنند خودش را به جای یک جانباز شیمیایی جا بزند؛ اما پدر خود را بابت عملی نفرینشده میپندارد.
همانطور که از خلاصه نمایش میتوان دریافت ما با یک داستان کاملاً واقعگرا روبهروییم که به شکل خطی پیش میرود. داستان نمایش نیز از همان اسلوب همیشگی نمایشهای رئالیستی ایرانی تبعیت میکند. یک خانواده در حال فروپاشی و یک سکوت از جانب شخصیت اصلی نمایش، گرهافکنی در میانه نمایش و کش دادن آن به واسطه درگیریها بسیار و در نهایت گرهگشایی نمایش در یک مونولوگ توسط همان شخصیت اصلی ساکت. فُرم تکراری چنین نمایشنامههایی که نمیتواند گرهگشایی و البته راز سر به مهر داستان را در دل داستان حل کنند، به یک کلیشه بدل شده است. پس حسینپور برای رهایی از این کلیشه آن ساختار رئالیستی در اجرا را نیز رها میکند و به سمت رویه «طپانچهخانم» میرود.
دکور نمایش «یک زندگی بهتر» شامل پنج دوش حمام در انتهای صحنه به نشان پنج شخصیت نمایش و یک میز شیشهای بزرگ در میانه و دو سکوی L شکل در کنارههاست. زمانی که شخصیتها در فضای پیرامونی دکور حرکت میکنند، گویی اکسیژن اتمسفری ورای اتمسفر دکور را استنشاق میکنند. به محض ورودشان به دکور که با یک صدا و یک نفس عمیق همراه است، گویی شخصیت از یک چاله زمانی، وارد دنیای موازی میشود. در نتیجه یک نمایشنامه واقعگرا در یک اجرا شبهگروتسک آمیخته میشود تا نتیجه آن نمایش کنونی باشد.
پرسش از همین جا آغاز میشود که چرا؟ اینکه برای چه با ورود بازیگر به صحنه باید با یک نفستنگی و یک نفس عمیق همراه شود؟ این حرکت چه کارکردی دارد؟ چه عنصر زیباشناختی به اثر میدهد؟ چه مفهوم را باید در ذهن مخاطب متبادر کند؟
به نظر اشاره استعاری به وضعیت پدر باشد که از مشکل تنفسی رنج میبرد؛ اما پدر نیز برای ورود به نمایش از چنین کنشی بهره میبرد. تفاوت پدر با دیگران در چیست؟ دوش حمام چه مفهومی را به ما انتقال میدهند؟ چرا اتاقهای یک خانه باید به مثابه حمام نمره باشد؟
پاسخ این پرسش نیز گویی در ارتباط به داستان است، جایی که پدر به حمام میرود تا با استنشاق گاز ناشی از جوهر نمک خود را به عنوان یک جانباز شیمیایی جا بزند. با این حال او در نمایش به یک حمام واقعی نمیرود؛ بلکه به زیر میز شیشهای میرود و خود را در معرض گاز قرار میدهد و خبری از مکانی مملو از دوش نیست.
حسینپور در چند کار اخیر خود شکلی از اجرا را مبتنی بر گریمهای اغراقآمیز، حرکات تثبیت شده بازیگران در شخصیتپردازی که آنها نیز اغراق شدهاند، تقلیل آکسسوار صحنه به چند المان ثابت و تمرکز بر حرکت روی صحنه را توسعه داده است. نمایشنامههایی که بدین منظور برگزیده است چندان از این شیوه اجرایی پرت نیستند. برای مثال زبان مطنطن «طپانچهخانم» با نگرش اجرایی اغراقگر حسینپور همخوان بود؛ اما این مسئله در مورد «یک زندگی بهتر» کمی مبهم است. از یک سو با اثری رئالیستی روبهروییم که میتواند در اجرا نیز فضای واقعی را به تصویر بکشد؛ اما میل کارگردان چیز دیگری است و کاملاً با اجرای آن در فجر 33 در تنافر است. پس حسینپور شیوه خودش را هرس میکند. دیگر خبری از گریمها و اطوارهای آنچنانی نیستم؛ ولی در عوض با دکوری عظیمتر از گذشته و استعاری مواجهیم. چرا باید حسینپور چنین کند؟ او چه نیازی برای گریز از این همنشینی و رسیدن به این عدمتقارن داشته است؟
با این حال حسینپور از بازیگرانش اغراق طلب نمیکند. آنان را در همان شیوه رئالیستی متن هدایت میکند. نشان میدهد میتواند نقبی به دیگر نگرشهای کارگردانی داشته باشد. او برای رسیدن به چنین مهمی نیز ابزار لازم را داراست. اگر روزی بازیگران نمایش را چند جوان تشکیل میدادند؛ اکنون در نقش پدر، حسینپور خسرو شهراز را دارد که توانایی بالایی برای بازی در سکوت دارد. این ویژگی در دیگر بازیگران نمایش نیز صادق است. حتی میتوان موفقیت و توانایی در بازی سارا رسولزاده در یک نقش واقعگرایانه در قیاس با همکاریش با علی رفیعی و آن شیوهگرایی خاص او را درک کرد.
اما نمیتوان تلاش کنونی حسینپور را گریز از روش ثابت او درنظر گرفت. او بیشتر محدود به نمایشنامه شده است و البته نمایشنامه نتوانسته ابزار لازم برای او فراهم کند. از همین روست که میتوان دریافت این روش کار برای حسینپور تثبیت نخواهد شد و نمیتواند آسان از خیرش بگذرد. او عاشق روش خود است و احتمالاً در آینده – طبق آنچه در بروشور نمایش آمده است – او با گالیله برشت هم چنین میکند و چشماندازی برای تغییر رویه در کارگردانی حسینپور دیده نمیشود. شاید گریز حسینپور از روش اجرایی تثبیتشده به نفرین درخت توت نمایش شباهت داشته باشد، نفرینی که ناشی از خارج کردن پیش از موعد چوب از زیر خاک برای ساخت تار است.