به بهانه تلاش وزارت آموزش و پرورش برای توقف پخش یک سریال

 نسبت حاکمیت ما از همان ابتدا با هنرمندان و آثار آنها – به طور ویژه هنرهای نمایشی- بحرانی بوده است. حاکمیت همواره تلاش کرده تربیت‌ کننده شهروندان باشد و هنر در این راه ابزاری فهم شده برای وصول به این مقصود. این وضعیت، تنشی مبنایی را به رابطه حاکمیت و هنر تحمیل کرده است. حال این بحران در مقاطع مختلف و بنا به گرایش دولت­‌ها شدت و ضعف پیدا کرده است و بر کسی پوشیده نیست که به سبب رویکردهای دولت مستقر در حال تجربه دوران شدَّت هستیم.

در فقره اخیر بجای وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، وزارت آموزش و پرورش وارد شده است و به دلایلی تربیتی و لابد آموزشی، خواستار توقف پخش یک سریال و برخورد با عوامل آن شده است. اما با وجود ظاهر تربیتی، این مورد هم چیزی جز نمایی تازه از همان تنشی نیست که پیشتر اشاره شد. اما مسئله‌ای که در پشت این تنش نهفته است امری است کلی و ناشی از مواجهه غلطی که سیاست­‌پیشگان و مدیران حوزه فرهنگ به نوع اثرگذاری اثر هنری و نمایشی دارند. آنها تصور می‌کنند که نمایش اعم از تئاتر و فیلم و سریال، مجموعه‌ای از گزاره‌های صدق و کذب‌پذیر و از نظر اخلاقی مرجع است که همچون مانیفست به مردم عرضه می‌شود و تازه چون از مایه هنر و صناعت تمثل و اَشکال و اَلفاظ و اَلحان بهره می‌گیرد اثرگذاریِ صد چندان دارد و خطرات فساد احتمالی اذهان شهروندان از مواجهه با آن بسیار بیشتر از هر بیان مستقیمی است. این دیدگاه جز از نگاهی ناآشنا به هنر بر نمی‌آید و آن‌کسی هم که در وادی هنر دستی دارد و چنین وهمی دارد، به طور قطع علاقه‌اش به هنر، اصیل، حاصل تأمل و مقدم بر عقاید ایدئولوژیک نیست. شناخت چنین به اصطلاح هنرمندی از کارش همچون شناخت تکنسینی است، که صرفاً به جهت فراداشت کلیات علوم فنی، بجای طراحی و ترمیم ماشین­‌های پیچیده، در اوقات فراغت خود پنکه برقی تعمیر می­‌کند. چرا که آن‌که با هنر ارتباطی اصیل و خودبنیاد دارد، آن را مجموعه‌ای از گزاره‌ها نمی‌فهمد که بر پشته‌ای از مفاهیم استوار است، بلکه هنر و به طور خاص هنرهای نمایش را فضایی ارتباطی می‌بیند که متحول است و اثرگذاری آن پیچیده و غیر مستقیم است. از سوی دیگر ساحت مخاطبَّت در این عرصه، ساحتی منفعل نیست؛ افراد بهره‌ور از هنر با احساساتی با فاصله، تعدیل یافته به سبب فارغ شدن از نفع شخصی و به همین علت آگاهانه، با اثر مواجه می‌شوند. اینگونه نیست که مخاطب در ناهوشیاری هر چه می­‌بیند، بپذیرد و اخلاقیات و باورهای خود را بر مبنای آن دگرگون سازد.

اثر هنری و نمایشی، کالایی تبلیغاتی نیست؛ یک جهانِ ممکن است متکی بر شخصیت­‌هایی مفروض و مبتنی بر تجربه وجودی و آموختگی هنرمند و دیگر عوامل برسازنده اثر. شخصیت­‌های نمایشی حتی آنها که قهرمان می­‌نامیم، الزاماً الگو نیستند و اگر هم الگو باشند در کمترین موارد توان این را دارند که الگوی افکار و اذهان باشند؛ چرا که اثرپذیری و تغییر ذهن امری بسیار پیچیده است که در اکثر موارد با یک یا حتی صد­‌ها فیلم و سریال و تئاتر میسر نمی‌شود و در ذات خود، تغییر فرهنگی آن‌هم از نوع عام و شامل آن در یک جامعه، نیاز به دهه­‌ها و گاه قرن‌ها کار متمرکز و متوالی و رشد یابنده دارد. واقعیت این است که رویکرد حاکمیت به هنر رویکردی کودک­‌مآبانه است؛ شکلی از تبلیغات است و اغلب خاصه در سال­‌های اخیر ثابت شده است که انگار هدف مسئولان چیزی جز همین تبلیغات و اعمال فشار در ساحت افکار عمومی نیست و پوشیده نیست که حتی هدف آن­ها چیزی نیست که بیان می­‌شود و البته شرح این وضعیت مفصل­‌تر از مجال و موضوع این یادداشت است که چگونه سرریز دعواهای سیاسی و جناحی در ایران در ساحاتی نامرتبط متعمداً و متجاهلاً توسط حاکمان تحکیم می‌­شود تا تسویه و آن خالص‌سازی – البته ناممکن- ممکن شود و به نوعی کینه و انتقام را در ساحات خرد چنان گسترش دهد که هم سیاست به ابتذال و عوام‌زدگی سودمند برای حاکمان آلوده شود و هم اصل ماجرا- یعنی اثر هنری- در ابتذال فرو رود و هنر از نجاتِ غریقانِ اهل و عاقل تهی گردد.

خلاصه‌ای از این مطلب پیشتر در روزنامه سازندگی منتشر شده است.

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید