همیشه غفلتی هست و حسرتی، آهی و غربتی. ناگهان انسان است و دنیا دنیا تنهایی. جدایی و خاطرات دوران خوش خودفراموشی. زندگی همچون شوکران نوشیده میشود، شیرین اما زهرآهگین و یا همچون شراب، تلخ اما عیشآلود، پر از سرخوشی و درد واپسین. گویا انسان چنین است، تنها یک بار و از صفر زندگی را تجربه میکند و راه پختگی است گریزی از سوختن ندارد. نشسته بر گذر زمان و ناگهان هیچ در پشت سرش نیست جز ردپایی از خود. انسان تنها میمیرد، تنها میزید حتی آنگاه که خود را در غفلت بودن با دیگری از یاد میبرد. انسان تنهاست اما یکه نیست، پیکری است از همه، بخشی بجا مانده از هر چیز که پیشتر با او زیسته یا از او سرچشمه گرفته است. حال آنان که این زیست را در ابتدا میسر و آن را همچون باغی صفا دادهاند و بیشتر همراه و حامی بودند، بیش از دیگران در آدمی باقی و استوارند. در شب زیبای فیلم «همچنان قدم زنان» یکی از میان چند شاهکار هیروکازو کورئیدا درباب زندگی همانطور که هست؛ بسیط و ساده اما محزون مادر به فرزند پدر مردهاش میگوید: «پدرت هنوز هست، در توست. نیمی از تو از من است و نیم دیگرت از اوست.» پسر میپرسد ریوتا یعنی ناپدری مهربانش چه؟ و مادر پاسخ میدهد: «او هم در تو خواهد بود، آهسته اما همیشه» و تمام فیلم درخشان مهمترین فیلمساز معاصر ژاپن چیزی جز همین حکمت انفسی نیست، من همهام و همگان نیز جز من نیستند؛ من جهانم و جهان جز من نیست. حکمتی که در تمام ذرات و واحدهای منفرد فیلم منکثر است، هر کدام در خود کامل و در نسبت با کلیت اثر واسط. در آن شکوفهای که از حیاط منزل چیده میشود تا آن پروانهی سپیدی که پس از جان به در بردن از سرما، زرد شده است، همان داستانی جاری است که در نسبت ریوتا با خانه پدری جریان دارد، یا همان نسبتی که میان مرگ برادرش و یادبود او و شوهر سابق همسرش و یادگار او نهفته است. همه ما به آنچه در بطن «همچنان قدم زنان» زنده است و اثر را سرپا و نافذ میسازد، وقوف داریم، در حالی که در کشاکش گمگشتی در روزمرگی و احساسات پیچیده کاذب، از آن غافلیم. اما غفلت خود نشانی است از آگاهی، برای همین هم از نسلی به نسلی آگاهی در شکلی تکامل یافته تکرار میشود، پیوندها کشف میشوند، آدمها دیگری را در خود همچنان هست میدارند و حکمت وجود فراتر از همه این ظواهر در برابرشان عیان میشود.
ریوتا با نوعروس خود که بیوهای است با پسری نوجوان از ازدواج گذشته به مناسبت هفدهمین سالمرگ برادر محبوب و قهرمانش به خانه پدری بازگشته. او از خانه گریزان است. در طول سالیان از پدر مستبد، بی ملاحظه و کمالگرایش فاصله گرفته و ارتباطی سرد میان آنها برقرار است. همچنین ریوتا خود را با احساساتگرایی خرافی و افراطی مادر نیز بیگانه میپندارد. و این سفر با اکراه، مسیری است برای عبور از بیگانگی و مستفیض شدن از شور فرحبخش یگانگی. بافت تودرتوی فیلم، لایههای خود را از حقیقت میگیرد و اصلاً قرار نیست آلوده به ابتذال، به ظاهر پر کشمکش ملودرامهای خانوادگی مبتنی بر نفرت بشود؛ درامهایی مبتنی بر تنزل واقعیت به قضاوتهای جنسیتزده و به لحاظ اخلاقی عوامانه و نَیَندیشیده. در درام کورئیدا انسانها زندهاند هم در خود و هم با دیگری، دلگیری جدای از نفرت است و عشق شوری برآشوبنده و کور از طب تند نیست بلکه مبتنی است بر همدلی، هیچ چیز غلیظ نیست و جهان همچون نسیم، معتدل و ملایم و مصفاست. آدمها در ملاحظه و وجدانی بیدار، در تعادل، همزیستی را فهم میکنند. خاستگاه درام کورئیدا درون است اما تبلور این درون در زیست هر روزه و آداب آن و عینیات و آنات ساده و گذرایی است که به بی شکلی حیات شکل و معنا میبخشند، برای همین هم دروغ نیست؛ بازی نیست. آدمها همانی هستند که همه ما هستیم؛ غافل، مهربان، گاه بیتوجه و خودمحور و اغلب ناآگاه، ترحم برانگیز و بیپناه. این یکی از جهات نزدیکی کورئیدا به فیلمساز شهیر و فقید هموطنش یاسوجیرو اوزو است. اوزو در پس درامهای ساده اما عمیقش، روزمره اما معجزهآفریناش در پی برآشفتن تماشاگر نبود، بلکه او را در تجربه نرم زمان حاضر و زندگی ناب سهیم میکند. بدون اینکه که برای نمایان ساختن این نیروی حال و نابیت لحظهی احضار وجود، از سادگی و تلایم عبور کند و از شهر به ناکجای ناشناس پناه ببرد.
علاوه بر مضمون، شخصیتپردازی و شیوه داستانگویی در فرم کارگردانی هم، کورئیدا در «همچنان قدم زنان» متأثر از ازوست. او در این ساحت هم با پیروی از معماری داخلی خانههای سنتی ژاپنی و سلوک و آداب فرهنگی در آن مکان از خانه مأوا میسازد و از زندگی در آن سکنی. جایگاه دوربین و هویت قابهای فیلم را همین معنای فضاسازی در دل معماری رقم زده است. دوربین اغلب همسطح زمین است. پیشزمینه و پس زمینه به اندازه سوژه اصلی در تصویر اهمیت دارد و سکون امری اساسی در ساخته شدن فضا و ریتم اثر است. همچنین نماهای بسته از شکوفهها، درختها و آسمان و… به میانه تصاویر آمدهاند و لایه های روایت بصری فیلم را شکل دادهاند. گویی که این قصه از بطن طبیعت و همریشگی انسان با آن حاصل میشود.
تجربه تماشای «همچنان قدم زنان» همچون تجربه تأملی طولانی و سکرآور در یک هایکوی دلانگیز بهاری است، همچون نسیمی از پس حرارت یک روز تابستانی، همچون مراقبهای که بار آدمی را سبک و توشهاش را از رهایی مملو میکند.