درامانقد-سینما: درست است که فیلم «ناپلئون» به کارگردانی ریدلی اسکات با توجه به عناصر تشکیل دهنده‌­اش اثری حماسی محسوب می‌­شود، اما آنچه که در فیلم برجسته است و به نوعی ایرادها و ستایش‌­ها را درباب آن شکل داده، مربوط به آنجایی است که اثر نقاب حماسه را به زیر می‌­کشد و قدرت را  که در رگ و پی سوژه فیلم است، به واسطه شمایلی که از ناپلئون ساخته به حقارت می‌­رساند. آنطور که پیش­بینی می‌­شد با فیلمی عظیم روبرو هستیم که مردی را نشان می­‌دهد که با هوشمندی و جاه‌­طلبی، از افسری ساده به امپراتوری فرانسه می­‌رسد. فتوحاتش او را به صدر می­‌نشاند و جاه‌­طلبیِ ناگزیر از این فتوحات، مرد را به قهقرا فرو می‌­برد. به همان منوال که عشق به سرمای وجودش حرارت می‌­بخشد و همین عشقِ بیمار او، مرد را متزلزل و حقیر می‌­کند. همه‌ی داستان در شیوه‌ی طی کردن این فاصله و رساندن صعود به سقوط است. ریدلی اسکات با وجود تصاویر عظیم فیلمش – که البته برخی از آنها چنان تحت انقیاد جلوه­‌های ویژه هستند که به والاییِ عظمت نمی­‌رسند و به باسمه‌­ای از بازنمایی عظمت شبیه هستند- در واقع تلاش دارد که بر نقاط تاریک شخصیت ناپلئون نور بتاباند. مؤثرترین نقطه که در مواجهه اولیه با فیلم قابت رؤیت است نه در فیلمنامه دیوید اسکارپا و نه در نوع مواجهه دوربین با شخصیت است، بلکه نفس انتخاب یواکین فینیکس در نقش ناپلئون است. صورت زخمی، نفرت و عقده جاری در نگاه، پیکر ریز و خمیده و حرکاتی بی اعتماد به نفس که با حالاتی متظاهرانه در نمایش غرور و قدرت همراه است، از همان نمای ابتدایی ما را از جایگاه اسطوره­‌ای یکی از مهمترین شخصیت­‌های تاریخ جهان، به درون او متوجه می‌­کند. در ادامه این مواجهه اولیه با فیلم است که رویکرد فیلمنامه و عملکرد دوربین بر این انتخاب سوار می­‌شوند و تصویر حقارت را از پس قدرت و قدرت را در حقیرانه‌­ترین ساحاتش آشکار می‌­سازند. اوج این تصویر را می‌­توان در نمای پایانی فیلم دید؛ در لحظه‌­ای که سقوط همچون باری سنگین و همچون کلاه مشهور ناپلئون بر وجودش سنگینی می­‌کند و او را ساقط و تمام می‌­کند. 

«ناپلئون» یکی از پروژه‌­های آرمانی استنلی کوبریک بود. آنچه از دیدگاه کوبریک در دست است تنها فیلمنامه‌­ای است که از او باقی مانده -که با ترجمه فائزه پوررضایی و به همت نشر نیلا به فارسی نیز در دسترس است- و این فیلم در خط روایی به آن فیلمنامه بسیار نزدیک است. تنها نکته این است که اسکات در صورت­‌بندی عاطفی فیلم و تصویر کردن رابطه پر ماجرا و خیانت‌­آلود ناپلئون و ژوزفین به مسیر امروزی بودن و البته عامه­‌پسند شدن رفته است، درست شبیه همان کاری که در نمایش جنگ‌­ها انجام شده است و همین مسائل است که فیلم را بی­‌مایه کرده است. در نهایت همان عنصری که باعث شده فرانسوی­‌ها فیلم اسکات انگلیسی را درباره شخصیت تاریخی خود نپسندند، ستایش‌­ها­ را هم شکل داده، عنصری که چیزی جز قدرت‌­زدایی از قهرمان نیست.

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید