نگاهی به مستند «سرگذشت دِرِک دِلگادیو» ساخته فرانک اوز
درامانقد-سینما: مستند «سرگذشت دِرِک دِلگادیو» ظاهرا یک مستندنگاری از پرفورمنسی پرمخاطب است اما به تدریج مسیر خود را به یک اتوبیوگرافی جذاب و تأثیرگذار تغییر میدهد. فیلمی به کارگردانی فرانک اوز که نامزد دریافت جایزه بهترین مستند از جشنواره فیلادلفیا شده و نکته جالبتر اینکه نویسنده متن فیلم، خودِ سوژه یعنی دلگادیو است.
درک دلگادیو یک قصه گو/ شعبده باز مشهور است که پرفورمنس او با عنوان «خویشتنِ خویش» بیش از پانصد اجرا در شهر نیویورک داشته است. همراهی کارگردان با شخصیت محوری در تعدادی از این اجراها با حضور تماشاگران مختلف، منجر به خلق نسخهای تلخیص شده از اجرای شبهای مختلف شده که در همه آنها دلگادیو میکوشد به یک پرسش درباره خودش پاسخ دهد (من کیستم؟)
پرسش فلسفی و پیچیدهای که در طول اعصار از سوی فلاسفه، اندیشمندان و… در قالب مقالات، کتاب ها و… همواره مطرح و در شرح آن نوشته شده و البته هنوز هم به عنوان پرسش اصلی و حیاتی بشر مطرح است.
دلگادیو این پرسش را به عنوان نخ تسبیح پرفورمنس خود و البته مستند خودنگارانهاش انتخاب کرده و سعی میکند به شیوهای شخصی، دراماتیک و جذاب به آن پاسخ دهد. پاسخی که فراتر از شعبده و شعبده بازی، او را تبدیل به یک قصهگو و راوی منحصر به فرد میکند.
قصهای که او برای اجرای پرفورمنس خود انتخاب کرده؛ روایتی از زندگی شخصی و چالشهایی است که از کودکی تا بزرگسالی با آنها دست و پنجه نرم کرده؛ از زندگی با تک والد تا کشف راز شخصی مادر و مواجهه با این واقعیت که هیچوقت پدر نخواهد داشت و… تلاش او به عنوان یک کودک برای مدیریت کردن رازهای زندگیاش تا از سوی جامعه پس زده نشود!
هوشمندی او وقتی با جسارتش برابری میکند که برای داستان خطی زندگیاش، ساختاری مدرن و متقاطع را با تکیه بر تمهیدات روایی انتخاب میکند و به جز خودش که باید تسلطی بیعیب و نقص بر لحظه لحظه پرفورمنس داشته باشد، مخاطب را نیز به چالشی همه جانبه فرا میخواند.
انتخاب دیواری با شش حفره که به تناسب روایت، هر بار یک یا چند حفره روشن شده و با تکیه بر مولفهها و اشیای موجود، راوی مقطعی تعیینکننده از زندگی دلگادیو هستند، ساختار اولیهای است که او برای پهن کردن تور قصهاش انتخاب کرده است.
او کار را با معرفی خود از زبان یک غریبه در یک (بار) در اسپانیا آغاز میکند: (رولِتیستا)؛ فردی است که رولت روسی بازی میکند و او این شش حفره را به مثابه گلولههای اسلحه انتحاری برمیگزیند تا هر شب در معرض شلیک یا قضاوت تماشاگرانش قرار بگیرد و در نهایت به این نتیجه برسد که هر روز در حال بازی رولت روسی با زندگی است.
این شیوه روایت سیال و تو در تو باعث شده در هر مقطعی به فراخور نیازی که قصهگو به ارتباط برقرار کردن با تماشاگر و مخاطب خود پیدا میکند، پرانتزی برای بسط و گسترش حفرههای زندگی خود باز کند و از مولفههای مختلف برای عمق و تأثیرگذاری آن بهره ببرد.
از روایت زنده در زمان اجرا تا تکگویی روی تصاویر ضبط شده، از عکسها و فیلمهای قدیمی و شخصیاش تا انیمیشنهای طراحی شده برای شرح و توصیف داستانکهای فرعی بخش میانی و در این میان جادو و شعبده اصلی نه در غیب و پدیدار کردن آجر، کارتها، قایق کاغذی و… بلکه در زیرمتنی است که او با کاربردی کردن دیدگاه فلسفی خود به واسطه شرح تجربههای شخصی زندگیاش به تماشاگر میدهد.
کارگردان تلاش کرده به واسطه همسو شدن با این دیدگاه چندلایه و همراهی با روایت سیال دلگادیو، به مدد پیوند دادن اجراهای زنده، نریشنهای درونی و نهایتا تکثیر تجربههای جمعی تماشاگران در طول اجراهای مختلف، به نوعی مخاطب این فیلم را تبدیل به قطعه نهایی پازل کند که در جایگاهی همه جانبه، نظارهگر یک اجرای تکاملیافتهتر از همه نسخهها است.
این حس منحصر به فرد مخاطب فیلم را به گونهای درگیر میکند که چه بسا ارزیابی آنچه تجربه کرده به سادگی برایش امکانپذیر نباشد. حتی آن هنگام که دلگادیو نقش تکتک تماشاگران اجراهایش را رو در رو حدس میزند و به برادر، مادر، دوستان و آشناهایش میرسد و نهایتا خودِ عریان شدهاش را مقابل مخاطب قرار میدهد؛ مردی که به واسطه همه جزئیات ریز/درشت و پیدا/پنهان که در طول این ٧٩ دقیقه به آنها پرداخته، خود را یک رولتیستا میداند و هر شب با اسلحهای که هر شش گلوله اش پُر است به خود شلیک میکند.
همه رنج و عذابی که دِرِک دلگادیو در طول هر شب اجرا تجربه و سعی میکند تماشاگران حاضر را به واسطه انتخاب نقشی که به خودشان واگذار کرده و مخاطب فیلم را به واسطه آینهای که مقابلش قرار داده، از زاویهای مخصوص به خود درگیر کند، در این جهت است که بتواند آن پرسش حیاتی، طلایی و ازلی/ابدی را بسط داده و به گونهای کاربردی مسیر رسیدن هر فرد به پاسخ آن را هموار کند: (من کیستم؟)
(من بیش از یک چیزم! این میتواند یکی از هزاران پاسخ به این پرسش فلسفی حیات باشد و دلگادیو با هوشمندی پرانتزی را که باز کرده، نمیبندد تا نه تنها تماشاگران حاضر را به واسطه تداوم این تجربه در زندگی روزمره خود دچار شگفتی کند (که یک نمونه آن یافتن آجر طلایی در تقاطع دو خیابان معروف نیویورک است)، بلکه مخاطب فیلم را به واسطه زاویه نگاه همه جانبهای که پیدا کرده به کنکاش در مورد خود، کیستی، هویت و نقشهایی که در زندگی خواسته و ناخواسته به او تحمیل شده یا انتخاب کرده، فراخواند.
به همین دلیل است که معتقدم مستند «سرگذشت دِرِک دِلگادیو» نه فقط مستندنگاری از یک پرفورمنس پرمخاطب یا حتی یک اتوبیوگرافی جذاب و تأثیرگذار بلکه یک مستند روانشناختی درباره گمگشتگی، هویت و کیستی و چیستی بشر امروز است که این مفاهیم پیچیده و عمیق را به شیوهای دراماتیزه، کاربردی و ملموس به مخاطب خود منتقل می کند.
منبع: نماوامگ