تأملی بر فیلم «کشتن مرغ مقلد» ساخته رابرت مولیگان در سال 1963

درامانقد-سینما: یک فیلم می تواند علاوه بر دلنشین بودن، همچون یک انسان، موقر و آرام باشد. این احساسی است که کشتن مرغ مقلد در تماشاگر ایجاد می کند. حسی که همچنان و حتی پس از بارها دیدن فیلم برای هر مخاطبی می تواند زنده و یافتنی باشد. فیلمی که ارزشها و قهرمان اش همواره خواستنی و الگو است؛ مردی آرام و مهربان که گویی ضدیت با نژاد پرستی را به ماهیت “خوب بودن” بدل می کند و این جمله ساده را در ذهن حک می کند که “یک قهرمان هیچگاه نمی تواند نژاد پرست باشد”، چراکه نژاد پرستی با انسانیت، عزت نفس و اساس قهرمان بودن در تضاد است. تلخی پایان فیلم و دلگیری فضای حاکم بر جامعه ای که بازنمایی می شود هیچکدام مانع از احساس دلپذیری نیست که از زیبایی و وقار در مخاطب ایجاد می شود. وقار و متانتی که از آتیکاس فینچ قهرمانی برای همه دوران ها می سازد و جنسی از بازیگری که بیشتر از تظاهر یک نقش با آن یکی می شود و به تصویری از یک مرام و دیدگاه و ارزش بدل می شود. کاری که گرگوری پک با نقش آتیکاس کرد زنده کردن و تصویر بخشیدن به قهرمانی ابدی در تاریخ سینما بوده است. شمایل پک که بازی در این فیلم برایش یک اسکار به ارمغان آورد چنان تجسمی به آتیکاس فینچ بخشیده که فراموش نشدنی است. در سال 2003 “بنیاد فیلم آمریکا” اعلام کرد نقش آتیکاس فینچ با بازی پک برترین قهرمان پرده های سینما در تاریخ بوده است.

کشتن مرغ مقلد ساخته رابرت مولیگان بر اساس رمان مشهور هارپر لی فیلمی است در ستایش آرامش در پایبندی بر اصول اخلاقی و برابری. فیلمی که نشان می دهد چگونه یک قهرمان واقعی در وضعیتی اسفبار و حقارت آمیز وجدان یک جامعه را بیدار نگه می دارد و از این نظر بسیار یادآور فیلم و قهرمان ماندگار دیگری در تاریخ سینما یعنی ماجرای نیمروز(High Noon) ساخته فرد زینه مان در سال 1952 و  ویل کین شخصیت اصلی آن فیلم با بازی گری کوپر است.

آتیکاس فینچ  وکیلی است که دفاع از مردی سیاهپوست را که به دروغ به تجاوز متهم شده است بر عهده می گیرد و یک تنه در برابر شهر و نژاد پرستی نهادینه و جهل عمیق نهفته در آن می ایستد. فیلم با ساده کردن ساختار درخشان روایت در رمان هارپر لی، عنصر اخلاقی و اصولی پایبندی بر برابری نژادی را برجسته می کند. رابرت مولیگان موفق شده است از جنوب آمریکا و میگوم شهری کوچک در ایالت آلاباما تصویری سرد و اندوهگین ارائه کند و به نوعی این فضای افسرده و سرد رمان را با موضوع فیلم( تبعیض نژادی) و رکود اقتصادی حاکم بر  دهه  1930 متناظر گرداند. در همان ابتدا راوی فیلم اسکات که دختری 6 ساله است از این می گوید که در منطقه ساکن آنها شبانه روز همواره بیشتر از 24 ساعت به نظر می آمد، اما در عین حال این فضای سرد و ساکن، به واسطه شخصیت آتیکاس، ساختار ملودراماتیک و احساسات گرای فیلمنامه و همچنین جذابیت بازیگوشانه زاویه دید فیلم از نگاه دو کودک یعنی جم و اسکات، به فیلم گرمایی درونی بخشیده که اثر را تا به امروز زنده و دلچسب نگه داشته است.

کشتن مرغ مقلد فیلمی به شدت ساده و بی پیرایه است و تصویری که از تبعیض نژادی ارائه می کند نیز به همین سادگی و روشنی است. فیلم جهل حاکم بر جامعه را که بر دیگری سازی و حذف متکی است نشان می دهد و اینکه جهل و فقر همچون دو لبه قیچی از پذیرش و پیوستگی جمعی جلوگیری می کند. آتیکاس به عنوان قهرمان چنین جامعه ای به همین دلیل نگاهی مهربان و انسانی به اطراف خود دارد، حتی نگاهش به نژادپرستان انسانی و همراه با درک است، چون درون این جامعه را بهتر از هر کس دیگری کشف و درک کرده است.

بسیاری از منتقدان در طول زمان بر این باور بوده اند که فیلم کشتن مرغ مقلد در مقایسه با رمان که برای نویسنده اش در سال 1964 جایزه پولیتزر را به ارمغان آورد اثری ساده انگارانه و بیش از اندازه احساسات گراست. اما در طول سالیان ماندگاری فیلم و شمایل و جایگاهی که در تاریخ سینما پیدا کرد این نقدها را پشت سر گذاشت. کشتن مرغ مقلد اثری ماندگار شد که با وجود ضعفهایی در اقتباس و بازنمایی برخی شخصیت های رمان از جمله بو ردلی با بازی رابرت دوال، همچنان به دلیل همان سادگی و پرداخت اثر گذار حسی، موضوع زنده تبعیض نژادی را به شکل جدی مطرح می کند و سندی است از فضایی پر رخوت که نژادپرستی در آمریکای دهه سی – و گویا تا همین امروز- ایجاد کرده است.

 

این مطلب پیشتر در هفته نامه کرگدن نیز منتشر شده است.

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید