درامانقد-تآتر: انسداد بیانگر وضعیتی است که در آن امکان تغییر، حرکت و زایش وجود ندارد. انسداد بن‌بستی است که در آن حرکت ذاتی واقعیت متوقف و به درجازدنی پوچ بدل گشته است. اینجا واقعیت از زمان عقب می‌افتد و در درون ذهنیتی که توان خلق، تغییر و تازگی ندارد غرق می‌شود، چیزی شبیه به اعتیاد؛ خموده، متوهم و امیدوار به نابودی! انسداد وضعیت عدم حرکت است، نه فکر زایاست و نه رخداد محتمل. نه بیانی وجود دارد و نه گفت‌و.گویی و نه حتی قدرتی برای خلق کنشی امیدبخش.

مدت‌هاست که وضعیت انسداد، وضعیت آشنای جامعه ایرانی‌ست. نه در سطح نظریه، فکری خلق یا توضیحی رهایی‌بخش  مطرح می‌شود و نه نیروهایی وجود دارند که از طریق کنش‌های بیرونی و مداخله در قدرت منافذی برای ورود هوای تازه ایجاد کنند. نه چشم‌اندازی هست و نه تخیلی، نه کنشی هست و نه تلاشی برای آگاهی و رهایی.

در چنین شرایطی اذهان با چه چیزی شکل می‌گیرد و جامعه بر چه مبنایی به داد و ستد می‌پردازد؟ حال آن جامعه‌ای که در نظریه جامعه کوتاه مدت یا جامعه کلنگی همایون کاتوزیان توصیف می‌شود در موقعیتی قرار گرفته که نه تنها افقی را پیش رو نمی‌بیند، بلکه حتی توان حفظ خود یا تغییر هرچند آشوبناکِ خود را نیز ندارد و در یک شرایط بیمار و ناسالم به حیاتی مشکوک و محدود مشغول است. نه در آستانگی انقلاب است و نه در شکوفایی ثبات، نه در امنیت، تولید می‌کند و نه در تلاطم نقشه‌های بلندپروازانه می‌کشد! جامعه کوتاه مدتی که دیگر حتی کوتاه مدت هم نیست و اصل جامعه بودنش رویاروست با علامت سؤال. جامعه‌ای که با جریان‌های فکری خود بی ارتباط است و اساساً جریان‌های فکری اگر هم باشند، در درون آن جاری نیستند، بلکه پراکنده و پرکنده در آن دورها، آرزوهایی دارند. خانه‌ای کلنگی که نه ویران می‌شود، نه امکان سکونت دارد و نه برج سازی سوداگر آن را بُزخری می‌کند به قصد ساختن کاخی از بدسلیقگی و بی هویتی.

از گذشته منقطع شدن و برای آینده ناآماده و بی تصور بودن، زمان حال را نیز از محتوا تهی کرده است و حاصل این شرایط تهی شدن از محتواست. آنچه جامعه را در چنین شرایط پوچ و معنا باخته‌ای به نهایت ابتذال و در عین حال نمادسازی‌های غیر قابل باور و باسمه‌ای رسانده هیچ جز دستگاه عریض و طویل  تبلیغات نیست. در جامعه ما تولید نیست اما تبلیغِ تولیدِ نادیده یا تقلبی فراوان است؛ در جامعه ما علم ماوا ندارد اما تبلیغِ تولید آن و ساز و برگ‌های ایدئولوژیک‌اش هر روز رویشی تازه در گلخانه‌های اداره‌ها و شعبه‌های “تولید فکر” نهادهای سیاسی-امنیتی دارد. در جامعه ما فعل حرام شده تفکر فسلفی، علوم انسانی، گفت و گوی آزاد و فضای پویای چندصدایی البته که در راستای حفظ امنیت و سلامت جامعه وجود ندارد، اما بجایش برنوشت و آگهی “کرسی‌های آزاد اندیشی”، نشرهای خوش بر و روی کتاب‌سازی و برنامه‌های جنجالی گفت‌وگوی آزاد میان اعضای موافق یک جناح برمبنای بر آورده کردن خواسته‌های یک فکر، به تعداد و پر برکت، در جریان و سرشار است.

پس ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که نمود بر بود تفوق دارد، تبلیغات بر تولید مقدم است، برنوشت و آگهیِ اجرا، پیش از متن نمایش منتشر می‌شود و سخنرانی و تولید کلماتِ از پیش مقید شده، از محتوا و آزاد کردن فکر، برتر و ضروری تر است. ما با “جامعه نمایشی” روبرو هستیم که گویی نویسنده آن یک ساموئل بکتِ بد است، ما حالا توانستیم پس از واردات پر زور تئاتر پوچی به جامعه پوچی دست یابیم، ترجمه‌ای مخوف و رادیکال از نمایشی که هیچ‌کس چنین اجرایی از آن را تصور نکرده بود!

نمایشنامه چهارراه نوشته بهرام بیضایی از زایاترین روشنفکران تاریخ معاصر ایران که سال‌هاست خارج از ایران به اجرا و کار درباره ایران مشغول است(!) توضیحی دقیق و تکان‌دهنده از همین جامعه تهی شده از محتواست که در شرایط آشفتگیِ پیش-پساتغییر منجمد شده است. گویی در لحظه تغییر تا ابد ثابت مانده است و این آشوب مداوم و همیشگی، نفرینی است از گذشته و شاید هم از آینده؛ چرا که هر دوی اینها بی‌نشان شده‌اند. پس از سال‌ها نهال فرّخی و سارنگ سَهِش گم شده در چهارراهی هستند که دیگر هیچ راهی به کوچه و خانه همین چندسال پیش ندارد. اصلاً پس از مدتی بسیار کوتاه، شهر هیچ نشانی از خود ندارد، نه نشانی از آنچه که بوده و نه نشانی از آنچه خواهد شد یا در سر دارد که بشود. نه از درخت‌ها کُنده‌ای مانده، نه از خانه‌ها پلاکی و نه از کوچه، باریکه راهی که رسیدن را حتی به وهم نوید دهد. در چهارراهی که بیضایی با واقعگرایی کل‌نگر و بی‌رحم خود ترسیم می‌کند راهی به خروج نیست، گویی آدم‌ها در چهارراهِ بیراه، دفن شده‌اند. در این چهارراه نامه‌رسان به وقت نمی‌آید، راننده به عهد نمی‌ماند، چایخانه چای ندارد، سرمیزبان، میزبان نیست، ولی نعمت است که نعمتی در کَفَش نیست، پزشک از درمان عاجز است و توانش تنها در تغییر دادن صورتی سالم به نگاهی غیر واقعی است، به نام زیبایی که اغلب بسیار زشت است و… خلاصه همه چیز درون این چهارراه که نه، درون این شهر و مردمانش خالی است، در میانه گذشته پوچ شده و آینده از پیش پوچ، دو عاشقی که هر یک به تیر چاره‌دارِ این اوضاع، از راه پرت شده و در سلول‌های انفرادی خود گم شده‌اند، در گمگشتگی بهم می‌رسند. هر یک به تصوری دروغین از دیگری، هر یک به این توهم که دیگری رهاست و او در زندان و در واقع این زندانی است برای همه، حتی برای نهال و سارنگ که نه ترک گذشته می‌خواستند و نه برای آنچه در آینده می‌خواستند آنقدرها که دیگران بودند، جاهل بودند.

نهال در جایی میانه نمایش در پاسخ به خبرنگاری که به جای کشف و بیان دقیق خبر، بی خبری و غفلت را کشف و تبلیغ می‌کند می‌گوید: “زندگی نمایشنامه‌ایه که بد نوشته شده. ما حق نداریم نقدش کنیم؛ حداکثر اینکه – خوب یا بد- بازیش کنیم” اما در انتهای نمایش سارنگ به سؤال مشابه همان خبرنگار از خود، پاسخی دیگر می‌دهد که گویای روند درام و آن بازشناختی است که از این روند می‌توان بجا آورد، سارنگ می‌گوید: “زندگی نمایشنامه بدیه که ما نوشتیم‌ش”  بیضایی اگر چه شرایط تهی شده و پوچی را نشان می‌دهد که گویی آدم‌ها و راه‌حل‌های‌شان در آن ته کشیده، اما در عین حال جبر بر جهان او حاکم نیست، این پوچی حاصل دست رنج خود ماست، بدی این نمایشنامه به طرح غلط و ناتوانی ما از نوشتن یک درام درست بر می‌گردد. انسان و افراد هستند که این متن پوچ و این ابتذال فراگیر را به وجود آوردند، این خود ما بودیم که تمام مسیرهای چهارراه را مسدود و امکان قطع شدن درخت‌های هفتصد ساله و ویران شدن خانه‌ها و بن بست شدن کوچه.ها با دیواری بلند را ممکن کردیم و حالا همین دریافت تقصیر و عاملیت است که می‌تواند تنها روزن امیدی باشد برای بازشناسی و بازتعریف گذشته آنطور که بود، تا از میان تکه‌های فراهم آمده، آینده اندکی نمایان شود. بیضایی با وجود دست‌های پنهانِ چاره‌دارها، بازجوها و اصحاب قدرت، خود را معطل آنها نمی‌کند، او دست‌های خودمان را نشان‌مان می‌دهد، دست‌هایی که ویرانگر بودند، زبان‌هایی که الکن بودند و گوش‌هایی که از نشنیدن نادان ماندند، او گنگیِ ما را نشان می‌دهد که ضرورت ابتذال بود، ضرورت انقطاع، انسداد و دفنِ واقعیت در وهم.

در مضمون، شاکله، ساخت و روند درام و همینطور پیشنهادات اجرایی چهارراه به شدت شبیه به مجلس شبیه در ذکر مصایب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رخشید فرزین دیگر نوشته بیضایی است و البته از نظر تبار و خانواده این درام هم خانواده آثاری چون رگبار، کلاغ، حقایقی درباره لیلا دختر ادریس، شاید وقتی دیگر، سگ کشی و وقتی همه خوابیم است. هم از جهت مسئله، مسئله گمگشتگی فردی، جمعی و نمادین در جامعه‌ای دچار آشفتگی بنیادین و هم از نظر ساختار دراماتیک، شخصیت‌پردازی و نمایش رویارویی فرد با جمع. همچنین از نظر کارکردهای چندگانه زبان که مدام انگار از درون شخصیت شروع می‌شود به بیرون درام پا می‌گذارد و زمان درونی، دراماتیک و واقعی بیرون از نمایش را بهم می‌آمیزد و به نمایش ریتمی فراتر از کنش می‌بخشد.

چهارراه نیشتر گیرا و حساب شده دیگری است از بیضایی، هشداری دیگر برای جامعه‌ای بی اعتنا به هشدار و شنیدن، هشداری دیگر که شاید بهتر بود به اندازه جمعیت ایران در داخل و خارج رونوشت می‌یافت، تا مبنای دیدمان را نه ناواقعیت پر شده از نمود و آگهی و ابتذال، بلکه واقعیتی قرار دهیم که بیضایی بر آن نور می تاباند، واقعیتی که گویا ما را در چهارراه بی راه دفن خواهد کرد.  

 

نمایشنامه چهارراه اولین بار سال ۱۳۹۸ توسط انتشارات روشنگران و مطالعات زنان منتشر شده است.

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید