درامانقد-تآتر: نمایش «الفکافشین» به نویسندگی و کارگردانی روزبه حسینی که در اولین روز سی و نهمین جشنواره تآتر فجر به صحنه رفت، شبیه به یک شعر است. نه فقط یک قطعه یا یک دفتر به خصوص، بلکه ماهیت شعر؛ شاعرانگی به مثابه یک شکل از روایت و تجسمِ تجربهی بودن. حسینی تلاش کرده در ادامه تلاشهای پیشین خود، ماهیت شعر به مثابه یک شیوه بیانی را در جایگاه الگویی برای به وجود آوردن یک ساختار تازه نمایشی-اجرایی به کار ببرد. حتی تاریکی که با لکههای نور، توسط خود شخصیتها و به وسیله چراغ قوه شکسته میشود تداعی کننده همین روند تبدیل کردن فرایند شاعری به فرم است. خاصیت به تعبیر مارتین هایدگرِ فیلسوف «کورهراهی» شعر و حرکت شاعر در اعماق تاریکخانهی ذهن، برای نور تاباندن و کشف احساسات نهانی، با شکستن عادت و قالبهای دستوری زبان، قرابت زیادی با همین کارکرد نور و دیگر اجزای اجرا دارد.
نمایش حسینی در این روند یکی از رادیکالترین و چالشبرانگیزترین فرازهای شعر فارسی را انتخاب کرده است که همانا شعر رضا براهنی و نگاه او به زبان است. نمایش به براهنی تقدیم شده و ساختار زبانی آن نیز بسیار وامدار نگاهی است که براهنی به شعر و نسبت آن با زبان دارد. تجزیهها و ترکیبها در ابداع کلمات و جملاتِ نمایشنامه، حتی برای مخاطبی که همچون نگارنده این سطور آشنایی کمی با شعر براهنی دارد، یادآور قطعاتی مشهور از این شاعر است.
اما علاوه بر زبان و نور، که شاعرانگی ساختاری نمایش حسینی را بر میسازاند، عناصر دیگر، اشیاء و صداها هستند؛ نشانههای تصویری و صوتی که با کارکردی نمادین، استفاده میشوند. نمادپردازی و استفاده از میزانسن شخصیت نسبت به اشیا، در چارچوب همان ساختار شاعرانه انجام شده است، اما از سوی دیگر روایت و آنچه که میتوان به عنوان عنصر دراماتیک در کار بازشناخت نیز، برآمده از همین عناصر و همنشینی نمادین آنهاست. برای مثال تصویر نوزادی عروسکی، یا صدای نی قلم بر روی کاغذ، فقط کارکردی نمادین ندارند، این عناصرِ فرمی دارند سرنخهایی برای ساختن داستانی دراماتیک به ما میدهند، که شاعرانگی ساختار نمایش بازسازی آن را به شکلی سرراست و خطی ممکن نمیسازد. شاعرانگی به نوعی به سمت تکثر نشانهها و گسستهای زمانی و روایی میرود و درام را چنان انفسی و درونی میسازد که نمیتوان آن را سرراست و به راحتی در ذهن، ساده یا خلاصه کرد. ساختار شاعرانه مدام داستانسازی و درامپردازی را دشوارتر و توجه حسی و ارتباط ذهنی را با اثر به شکلی دقیقتر و زندهتر طلب میکند، تا از دنبال کردن سرنخها و خطوطی که با نمادها به ما داده میشود، شخصیت اصلیِ نمایش و داستانی که وضعیت او را برساخته است بشناسیم و درک کنیم.
با وجود این نشانهها و ساختار توضیح پذیر، اما درباره درام و آنچه در بطن نمایش میگذرد نمیتوان برداشت یا تفسیری قطعی ارائه داد. آنطور که به نظر میرسد نمایش بازگو کننده رابطهای عاشقانه، از زاویه ذهنیت و احساسات درونی یکی از اجزای این رابطه است. شخصیت اصلی با بازی سیما شکری، زنی هنرمند است که در شرایط بدی قرار دارد، دو زن دیگر همچون مظاهری از ذهن او به تکرار جملات و یا رفتارهایی از او میپردازند. آنها در قالبی شبیه به همسرایان، بیانی تصویری و زبانی از وجود زن به نظر میرسند. تصاویری که گویی خاصیت تمثیلی و سرنمونی شخصیت اصلی را گسترش میدهند. از سوی دیگر زنانگی و زاویه دید زنانه در روایت این نمایش نقش مهمی دارد. تبلور زنانگی در فرم اثر هنری، همین تکثر نشانهها و ابهامی است که در اثر جاری است. علاوه بر ساختار شعری در درام، زاویه دید زنانه، خود امری وحدت گریز و بنیانفکن است و مدام تعریف عرفی و آشنای چیزها و ارزشها را دگرگون میسازد. به همین دلیل آنچه در نمایش «الفکافشین» دیده میشود نوعی هارمونی شعر و زنانگی است که به نمایش ساختاری متفاوت بخشیده است.
یکی از نکات برجسته نمایش، بازی سیما شکری است. شکری از پس نقشی پر زحمت، در یک بستر غریب بصری و اجرایی برآمده است. حاصل کار او یک صحنهگردانی پخته و متبحرانه است که با وجود ساختارِ به شدت تجربی نمایش که مهارتها و ابداعات نوین بدنی و بیانی را طلب میکند، نوعی اجرای کلاسیک و دراماتیک را برای اجرای مونولوگها نیز نیاز دارد و شکری به کمال از پس اجرای تمامی این فرازها و گوناگونیها بر آمده است.