درامانقد-سینما: شاخص در سینمای مستند واقعیت است. سینمای مستند شبیه به تأمل درباره جهان است به محض از دست دادن شاخصِ حقیقت و گم شدن در خود و هزارتوی منتزع شدهی ذهن خود، دیگر درباب جهان تأمل نمیکنیم، دیگر با واقعیت مرتبط نیستیم و دیگر حقیقتی را آشکار نمیکنیم. حتی نمایش هزار توی ذهن و خود با نگاهی بیرونی،انتقادی و در محدوده واقعیت است، که در سینمای مستند امکان بازنمایی پیدا میکند. سینمای مستند سینمای گذشت است، نه سینمای خودمحوری. سینمای ارتباط است، نه انزوا. برای همین صداقت در سینمای مستند عمیقترین و رادیکالترین معنای خود را پیدا می کند که به هیچ وجه مسامحه پذیر نیست.
در ادامه درباره دو فیلم از این منظر، یعنی از منظر واقعیت، صداقت و مطابقت با این اصول در سینمای مستند، کمی تأمل خواهیم کرد. یکی از بخش نیمه بلند سینمای ملی به نام «آناهید» و دیگری «فراموشخانه» که در بخش ویژه جشنواره حضور دارد.
1- مشاهده در سینمای مستند یک اصل است، مشاهدهی دیگری، خود و جهان پیرامون. وقتی یک فیلم درباره یک شخصیت است بهترین رویکرد دادن امکان مشاهده آن فرد در روند فیلم است. اگر مشاهده دقیق، بدون پیشفرض و پیوسته صورت گیرد، آنگاه گوهر درونی هر شخصیت نیز آشکار میگردد. این اتفاقی است که در «آناهید» ساخته حمیدرضا علیپور افتاده است و به همین سبب از زنی ساده در یک روستا یک معرفت وجودشناسانه بیرون آمده است که به شکلی شورانگیز همنشینی با عالم را به به ما میآموزد. این مستند درباره آناهید باسقیان تنها زن مسیحی روستای خویگان اولیاست که همراه با برادرش سالهاست علاوه بر زندگی در روستا از کلیسای قدیمی آن هم نگهداری میکند. مردم مسلمان روستا در کارهای مربوط به کلیسا و زندگی آناهید همیشه در کنار او بوده و او را همراهی میکنند و او نیز همچون همراه و دوستی نزدیک بخشی جدا نشدنی از این روستاست. این روزها آناهید یک دغدغه دارد و آن هم آویزان کردن و به صدا درآوردن دوباره ناقوسهای کلیسای قدیمی است.
فضاسازی فیلم متأثر از طراوت شخصیت، سیما، رنگها و سلیقه زیستی آناهید در فیلم اتفاق افتاده. حضور رنگ و طبیعت در فیلم برجسته و باورپذیر است چرا که بر آمده از فضای واقعی و شخصیت محوری فیلم است. خیلی زود ما با آناهید همدل می شویم و با او همراه میگردیم. علیپور موفق شده که به فیلم ریتمی نرم و آرام ببخشد و نگرش لطیف، طبیعتگرای و مشارکتی آناهید در همنشینی با جهان پیرامونش را به خوبی بازنمایی کند.
اما فرم فیلم «آناهید» بیش از اندازه قابل پیش بینی است. فیلم میتوانست پلانهای جالبتری از مکانها و از زندگی فردی آناهید به ما بدهد. دوربین میتوانست کمی همهجانبهنگر و در زوایای خود در نمایش دادن سوژه تنوع بیشتری داشته باشد. تمام این موارد در نهایت به میزانی فرم فیلم را زیادی ساده و فشرده کرده است. جاذبه و انرژی شخصیت آناهید این امکان را میداد که فیلمساز تنوع بصری بیشتر به کار خود دهد و با حوصله افزونتر در زمانی مبسوطتر با سوژه خود همراه گردد.
2- ارزش سینمای مستند به چیست؟ بهترین آثار تاریخ سینمای مستند ارزششان از قضا در همین مستند بودن است. مستند بودن تنها نام نیست، بلکه هویت، اخلاق و شیوه یک فیلم است، نمود و بود یک فیلم است. مستند بودن یعنی مطابقت و همخوانی بود و نمود. در یک کلام مستند بودن یعنی صادق بودن، یعنی دروغگو نبودن، یعنی متظاهر و خودنما نبودن. این مسیر از معیار قرار دادن و معطوف بودن مداوم به واقعیت حاصل میشود. اما «فراموشخانه» ساخته سهند سرحدی و فرهاد قدسی به هیچ یک از این معانی، مستند نیست. به سختی میتوان «فرموشخانه» را یک مستند دانست، از ایده، نوع پرورش آن و صحنه سازی و دکوپاژ آنچه به انسان منتقل میشود چیزی جز نامستند ، چیزی جز تظاهر قابل تشخیص نیست.
در ظاهر «فراموشخانه» درباره یک پیانو در گوشه ای از یک پلاتو در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران است، اما فقط در ظاهر! به نظر میرسد سازندگان «فراموشخانه» اهداف بلند پروزانهتری از تاریخچه یک پیانو داشتند، آنها هم آنچنان به آن پیانوی مفلوک و متلاشی توجهی ندارند، بلکه بیشتر به برساختی از ایماژها، تصورات و تصاویر و میزانسنهای ساختگی، زیاده گو و آشفته مشغول هستند. مهمترین نقص فیلم همین آشفتگی است. فیلم هیچگاه روایت پیدا نمیکند با اینکه از تکنیکهای مختلف روایی بهره میبرد اما انسجام یک روایت یا روایتهایی انتقال پذیر را ندارد. فیلم از نریشن، میان نویس، مصاحبه، سر زدن به تصاویر آرشیوی، کمی نگاه تحقیقی،درددل شخصی، یادداشت روزانه و… برای ساخت روایت استفاده می کند اما اینها به دلیل فقدان انسجام در نگاه، فیلم را به روایتمندی نمیرساند.
دکوپاژ فیلم خاصه در صحنههای گفت و گو آنقدر سبک پردازی داستانی دارد که هویت فیلم را مغشوش میکند. این سبکپردازی تنها در دکوپاژ نیست، بازی دختر و پسر اساساً از فضای فیلم و از پیش انگاشته مستندبودن بیرون است. تمام تصاویر خوش رنگ و لعاب و نورپردازی خوب و پاره گفتههای قابل استفاده اثر را عدم انسجام تحت الشعاع قرار داده. گاهی اینطور به نظر میرسد که فیلم قرار بوده اثری داستانی یا تجربی باشد که در نهایت به مستند تبدیل شده است. مصاحبههای فیلم بیشتر از مصاحبه شبیه نُک زدن است، نوعی پاره پاره گویی بی دلیل که انگار تنها قرار بوده برخی اسامی را بر فیلم بار کند.
«فراموشخانه» فقط فیلمی نه چندان مطلوب نیست که حضورش در این جشنواره به سبب بی هویتی گونهشناسانه آن مایه تعجب باشد؛ آنچه در فیلم مایه آزار است فقدان مستند بودن اثر است، فقدان شاخص قرار دادن «حقیقت» و محدود ماندن در ژستی که گویی به اشکال مختلف در زمان درجا می زند.
علیرضا نراقی