- درامانقد-سینما: احتمالاً متداولترین حسی که هنگام قرار گرفتن در یک فضای جدید تجربه میکنیم، دلشورهی شکلگیری ارتباط است. از آنجائی که بخش بزرگی از ارتباطات و تعاملات ما مرهون زبان است، زمانی که در فضایی با زبانی ناآشنا قرار میگیریم، این دلشوره و اضطراب میتواند پررنگتر ظاهر شود. تجربهی بسیاری از مهاجران نیز حاکی از آن است زبان اولین و شاید مهمترین چالشی باشد که در مهاجرت با آن روبهرو شدهاند. حتی شاید تجربه و سرنوشت مهاجرانی به گوشمان خورده باشد که پس از گذشت سالیان دور و درازی که از مهاجرتشان گذشته، اخت نشدن و عدم برقراری ارتباط با اتمسفری که در کشور مقصدشان تجربه کردهاند موجب گشته در احساس غربتی دائمی و دلتنگی نسبت به زادگاه و سرزمین مادری خود به سر ببرند.
آنچه ناداف لپید –فیلمساز اسرائیلی- در اثر آخرش “مترادفها” به تصویر کشیده است، داستان متفاوتی از مهاجرت و ترک زادگاه مادری ست. او “مترادفها” را به عنوان یک اتوبیوگرافی و الهام گرفته از زندگی و تجارب شخصی خود از هجرتش معرفی میکند و ماجرای پسر جوانی به نام یوآف را به تصویر میکشد که زادگاهش –اسرائیل- را تنها با در دست داشتن یک دیکشنری عبری- فرانسوی به مقصد پاریس ترک گفته است. یوآف برخلاف مهاجرانی که اقامت در کشوری با زبانی ناآشنا و بیگانه ممکن است آنها را دلسرد کند، به هیچ وجه مایل نیست با زبانی جز زبان فرانسوی صحبت کند. حتی زمانیکه با پدر و یکی از دوستانش مکالمهای تلفنی دارد و آنها متوجه زبان فرانسوی او نمیشوند هم حاضر نیست هیچ کلمهای را به عبری به زبان بیاورد. در صحنههای ابتدایی فیلم، صحنهای را میبینیم که یوآف با جسمی نیمه جان در وان حمام توسط همسایههایش امیل و کارول نجات داده میشود و بدناش همچو نوزادی ست که تازه به جهان پا گذاشته و بدون هیچ گذشتهای، فرصتی برای ساختن آیندهای به دلخواه خود را پیش رو دارد. یوآف نیز برای ساختن آیندهای متفاوت در کشوری تازه قصد دارد هویت تازهای برای خودش دست و پا کند. مهمترین ابزاری که یوآف برای ساختن هویت جدید خود به آن متوسل میشود، زبان است. او برای نابودی هویت پیشین خود، زبان عبریاش را به کلی انکار میکند و در سودای ساختن هویت تازه، زبان فرانسوی میآموزد. امیل و کارول تبدیل به دوستانی برای یوآف میشوند و تلاش میکنند از او حمایت کنند، یوآف نیز تصمیم میگیرد داستانها و دستنوشتههایش را که برگرفته از سرگذشتاش درکشور زادگاهش است به امیل که یک نویسنده است ببخشد، تا هم لطف او را جبران کند و هم خود را از هرآنچه که برایش یادآور گذشته است، رها سازد. بخشهایی از فیلم که پرسهزنیهای یوآف در خیابانهای فرانسه را به تصویر میکشد، همراه با مرور واژگانی به زبان فرانسوی ست که در ذهن او تکرار میشوند و فلش بکهای کوتاهی که گذشتهاش را در ارتش اسرائیل نشان میدهد. یوآف کلماتی مانند “مردن”، “انزجار”، “ترک گفتن”، “استهزا” و… را چنان با لحنی خشمگین تکرار میکند که گویی قصد دارد مخاطب خیالیاش را دربارهی رنج و ناکامیهایی که منشا آنها را زادگاهش میداند، آگاه سازد و تقلایش را برای فرار از هویت پیشین خود، امری قابل درک جلوه دهد.
اما این همه تاکید بر زبان و تکرار واژگان در فیلم برای چیست؟ آیا تنها مهاجرت به قصد ساختن زندگی جدید برای یوآف جوان کافی نبوده که او تا این حد بر انکار زبان مادری خود اصرار میکند؟
به تعبیر زبانشناسان، “زبان” هستهی اصلی فرهنگ و مهمترین مولفه بر شکل دهی هویت و ابزار ارتباطی است. بنجامین لی وورف –زبانشناس آمریکایی- در فرضیهی نسبیت زبانی خود شرح میدهد تمام آنچه به عنوان هویت میشناسیم متاثر از زبان است. زبان نوع ادراک و مفاهیمی را که میتوانیم داشته باشیم تعیین میکند. از این رو مردمانی که با زبانهای متفاوت سخن میگویند، جهان را به شیوههای متفاوتی درک میکنند. در نتیجه زبان حامل باورهای مشترک و ارزشهایی ست که در قالب تعامل اجتماعی و ارتباط انتقال مییابند و فرد را به سوی کسب هویتی ثابت سوق میدهند. فرد به طور دائمی در هر لحظه معنای “چه کسی بودن” را در ارتباطی که با دیگران برقرار میکند به نمایش میگذارد و با استفاده از زبان جایگاه متمایز خود را در نظام جهان نامحدود مییابد.
ردپای یک مقایسه
فیلم “گمشده در ترجمه”(2003) ساخته سوفیا فورد کاپولا را میتوان اثر سینمایی دیگری دانست که بر دغدغهی رابطهی بین زبان و هویت فیلمساز دلالت دارد. داستان فیلم دربارهی دو شهروند آمریکایی به نام شارلوت –با بازی اسکارلت جوهانسون- و باب هریس –با بازی بیل مورری- است که هر دو به طور موقت در کشور ژاپن اقامت دارند و همه چیز در این کشور برای آنها چنان ناشناخته و بیگانه است که آنها را دچار نوعی دلهره وتشویش میکند که سوفیا فوردکاپولا عنوان “گم شدن در ترجمه ” را برای این تشویش برگزیده است. این دلهره و تشویش از حضور در جهانی ناشناخته برای باب و شارلوت نقطهی مشترکی میشود تا بین آنها رابطهای دوستانه شکل بگیرد. در صحنههایی که شارلوت پشت شیشههای اتومبیل به خیابانهای پرزرق و برق ژاپن نگاه میکند و بازتاب تصویر شهر روی شیشهها با چهرهاش ادغام میشود یا صحنهای دیگر که برای معالجهی درد پاهایش به بیمارستان میرود و توصیههای دکتر به زبان ژاپنی را هاج و واج نگاه میکند یا صحنهای که باب فیلمی با بازی خودش با دوبلهی ژاپنی را در تلوزیون پیدا میکند و به تصویر خودش که با زبان ژاپنی دیالوگ میگوید با تعجب نگاه میکند، همهی این صحنهها دلالت بر بیگانگی کاراکترها با زبان و فضایی که در آن قرار گرفتهاند دارد و هر چه پیش میرود این بیگانگی تصویر دیگری از کاراکترها را به خودشان عرضه میدارد. برای باب هنرپیشهای که بحران میانسالی را پشت سر میگذارد و شارلوت دختر جوانی که در رابطهی عاطفی با همسرش دچار مشکل است، فرصتی پیش میآورد که آنچه مربوط به خود و روابطشان است را زیر سوال ببرند و با وجه دیگری از خود روبهرو شوند.
اگر یوآف به قصد نابود کردن هویت پیشین خود و آنچه در زادگاهش پشت سر گذاشته است به کشور دیگری –که برایش نماد کشوری آزاد و در صلح است- پناه میبرد و زبان مادریاش را انکار میکند و برای ساختن هویت تازه دست به دامان زبانی جدید میشود، شارلوت و باب خودشان را محصور در جهان ناشناختهای که افراد در آن با زبانی بیگانه حرف میزنند، مییابند و تلاش میکنند تشویش و اضطرابشان را با یکدیگر که هم زبان هستند به اشترک بگذارند تا هویتی که در اثر تهدید زبان و فرهنگی بیگانه مخدوش شده را به وسیلهی زبانی مشترک بازیابند. بنابراین وجه اشتراک بین سه کاراکتر تاثیرپذیری آنها از ماهیت زبان است که شکل گیری هویتشان را تحت سلطهی خود قرار میدهد. زبان نشان میدهد که میتواند مرزهای شناختی را پشت سر بگذارد و با سخاوتمندی از طریق معنا بخشیدن به چیزها معنا و هویت تازهای متولد کند یا از طریق آشنازدایی هرچیزی را از مفهوم پسین خود تهی گرداند.
پایان “مترادفها” و” گمشده در ترجمه” کاراکترهایش را در ابهام و سرگردان رها میکند، یوآف کولهاش را بر روی شانهاش انداخته و خبر از قصد بازگشتش به اسرائیل را میدهد. باب و شارلوت هم ناچاراً با یکدیگر خداحافظی میکنند اما آنچه بی شک برای هر سه رخ داده مواجه با هویت خودشان به مثابه تصویر بیگانه و ناشناختهایست که در آینهی زبان خود را نمایان گردانیده است. آیا تقلایشان در شناختن وجه دیگری از خود و بازگردانیدن بخش از دست رفتهی هویتشان نتیجهای میدهد؟ هر دو فیلم ما را با این سوال رها میکنند.