درامانقد-سینما: ذهنیت انسان مدرن درنسبت با کالا و مصرف، همراه با اسطورهسازی و پرستش بوده است. ما کالا را تصاحب و شخصی میکنیم و از طریق این تصاحب و شخصی سازی برای خود تصوری باورپذیر از بقا، رفاه، قدرت، دلبستگی و البته هویت میسازیم. مالکیت به این ترتیب منتهی به معناسازی، منزلت آفرینی و فراروی کاذب از مادیت میشود و چیزها را به بخشی از تعلقات درونی و خرافههای ما از بودنمان بدل میکند، اینگونه است که کالا به ما هویت و وهمی از ثبات و جاودانگی میبخشند.
استفاده مصرانه و تکرارشونده ما از مد و سبک انطباقش با خود، اتومبیلهای رنگارنگی که ما را در ظاهر معرفی میکنند و نمادی از موقعیت ما در شهرهای مدرن میشوند، تلفن همراهی که زندگی ما را در خود فشرده کرده و حتی اندکی تغییر در کارکرد نرم افزاهای آن همچون دریچهای تازه برای معرفی و تکثیر خود در جهان میشود، لوازم آرایشی که تنها احتمالا با یک مارک یا فرمول خاص، برازنده صورت ماست و بسیاری کالاهای غیر ضروری دیگر تنها نمونههایی یکسان هستند که در چرخه مصرفگرایی به شکلی غیر عقلانی ضرورت پیدا میکنند و در نتیجه دستگاه هویت سازی ما به کمک چیزها را فربهتر میسازند.
نکته کنایی این است که در این نوع مصرفگرایی خود کالا نیز دیگر نقش چندانی جز تصاحب شدن ندارد، چرا که آن پروژه هویتسازِ ذهنی است که کار اصلی را انجام میدهد. برای مثال آدمها، اتوموبیلها یا تلفنهای همراه متفاوت و خاصی را مصرف میکنند اما کمترین آنها دقیقاً با کارکرد و جزئیات فنی آن اتوموبیل یا تلفن همراه آشنا هستند. این در خصوص اغلب وسائل پیچیدهای که مصرف میکنیم صادق است. لازم به وضوح است که اینجا منظور توانایی مصرف درست یک کالا و آشنایی با جزئیات و قابلیتهای آن نیست، با توجه به رشد مصرفگرایی و رقابتی که در بازار برای تسهیلِ مصرف و جلب توجه سوژههای هویت یاب انجام میشود، مدام کار کردن با اشیای پیچیده و مصرف آنها سادهتر میشود اما به همان میزان آگاهی ما از ساز و کار درونی و فنی آن کالایی که آنقدر به آن وابسته میشویم و هویتمان را با آن گسترش میدهیم، کمتر و کمتر میگردد. در این روند، کالا به همان اندازه که ساده مصرف میشود در هالهای از راز و غربت فرو میرود. اگر بخواهیم با ادبیات والتر بنیامین در مقاله “اثر هنری در عصر بازتولیدپذیری تکنیکی آن” این نسبت دوگانه و متناقضنمای انسان مدرن با کالا را توضیح دهیم اینجا هالهمندی یا رازآمیزی اشیاء ربطی به تکثیرناپذیری و یگانگی آنها ندارد، هالهمندی محصول ساز و کار پیچیدهای است که مصرف و تکثیرپذیری را ساده میکند، اما شناخت ساز و کار کالا را ناممکن و به طبقهای خاص منتقل میسازد و در واقع عوام آنها را همچون کالایی مقدس(ضروری) که در معبدی با عظمت(شرکتهای چند میلیارد دلاری) و دور از دسترس( احتمالا در چین یا کشوری با ارزانترین کارگران) تولید میشود، میپندارند.
زمانی تعمیر کالا برای بسیاری از افراد به میزانی ممکن بود. افراد خود اتوموبیل، تلفن، رادیو و برخی کالاهای تکنولوژیک را تاحدودی تعمیر میکردند و از ساز و کار آن مطلع میشدند و برای همین با اشیاء ارتباطی زنده و مداوم داشتند. اینجا بیشتر از هویت ساختن از طریق اشیاء، ارتباط با آنها برای رسیدن به نوعی کارکرد جاری و زنده مورد نظر بود که میتوانست تا حدود زیادی پیوند سرمایه و قدرت را با مصرفگرایی و هویتسازی کاذب از طریق کالا خنثی کند و بجای هویتی کالا شده، فردیتی متبحر و توانمند در نسبت با چیزها به ارمغان بیاورد. این دو شکل مصرف در دو منطقه متفاوت معنایی از مصرف و تصرف قرار دارند. یکی مصرف را تبدیل به امری اسطورهای و تخدیری میکند، که دریایی از وهم، تعصب و فربگی طبقاتی را نسبت به کالا شکل میدهد و دیگری شهروند توانمندی را میسازد که ضمن پیوند با کالا میتواند مصرف را بخشی از درک و فهم کالا کند که هیچ ربطی به هویت و وضعیت نمایشی آن ندارد. مصرف اینگونه سرجای خود مینشیند، در واقع تنها در معنای دوم است که مصرف، صرفاً مصرف است و کالا، کالا و نه چیزی اسطورهای و هالهدار شده برای پر کردن حفرههای عمیق و اصیل وجودی و اجتماعی.
فیلم مستند ماشینتحریر کالیفرنیا ساخته داگ نیکول در سال 2016، داستان یک کالای “از مد افتاده” است. یک تولید بشری که سالهاست به دلیل جهش تکنولوژیک، سادهسازی مصرفی و شهوت تنوعطلبی، منقرض شده است. هیچ فیلمی نمیتواند صرفاً درباره یک کالا باشد، حتی اگر به تاریخچه آن کالا بسنده کند، چرا که کالا در نسبت و ارتباط با مصرف کننده است که داستان پیدا میکند. کالا ذاتاً پدیدهای ارتباطی است، اما کیفیت رابطه، اثر کالا را نیز روشن میکند. این مستند درباره ارتباط آدمهای مختلف در موقعیتهای متفاوت با ماشین تحریر است. رابطهای که هم کارکردی است و هم عاطفی. ماشین تحریر کالیفرنیا روایتی از ارتباطی با کالاست که با انفجار مصرف به کل نادیده گرفته شده است. ارتباطی که بیشتر از ابزاری برای پر کردن خلأ هویت، حکایت از نوعی ارتباط خلاقانه با چیزها دارد. آدمهای مختلفی که از ماشین تحریر و رابطه خود با آن در فیلم میگویند یکی ترانهسرا، دیگری نمایشنامهنویس، یکی بازیگر، دیگری مجسمهساز، یکی تعمیرکار ماشین تحریر، دیگری تاریخنگار فرهنگی و افرادی دیگر با نقش اجتماعی و مشاغل متفاوت و سیالتر ، هر کدام در کُنج علایق شخصی و پروژههای فردی -از خلق هنری و تحقیق تاریخی تا مهارت حرفهای- در ارتباط با کالایی قرار میگیرند که برای آنها ابزار هویتسازی و نمایش نیست، بلکه کارکردی اصیلتر برای تولید و زایش دارد.
تام هنکسِ کلکسیونر از انواع صداهایی میگوید که ماشین تحریرها را از هم جدا میکنند و این نشان از نوع کار سازنده آنها و سبک هر تولید کننده دارد، همین نکته هم میرسد به نمایش گروه ارکستر ماشین تحریر بوستون که این صدا را به موسیقی بدل میسازد؛ جان مایر خواننده و ترانهسرای سبک بلوز درباره این میگوید که چگونه اشعارش ماندگار میشوند و بهتر در میآیند وقتی با ماشین تحریر تایپ میشوند؛ سام شپارد نمایشنامهنویس درباره امکانی میگوید که ماشین تحریر ایجاد میکند، تا تسلط پیش اندیشانه خود را به عنوان نویسنده بر شخصیتهای اثرش کمتر کند و اجازه دهد آنها خود سخن بگویند. در کنار همه اینها داستان مغازه ماشین تحریر کالیفرنیا و تعمیرکار شیرین و عاشق پیشه آن کنث الکساندر حاوی نکاتی ظریف از داستان زندگی این آدمها است که رابطه شان با اشیاء حاصل صبر و تأمل و شناخت است نه هویت سازی کاذب، وابستگی بت واره و در نهایت زباله سازی و نو کردن مداوم و بیمارگونه. تعمیرکار ماشین تحریر مردی در مغازهای قدیمی است که این کالا را میشناسد، میتواند مشکل آن را از طریق شنیدن صدایش، فشار دادن دکمههایش بفهمد و این کالا را همواره برای مالکش قابل استفاده نگه دارد و این موقعیت در ظاهر ساده علاوه بر حفظ یک حلقه ارتباطی جمعی و نسبتی به لحاظ تعلق حقیقی، برای زمانه ما غریب اما الهامبخش است چرا که، دیگر این دیدگاه که انسان جلوی نابود شدن کالایی را بگیرد و تعمیر را بر تعویض ترجیح دهد- با همه محاسنی که برای محیط زیست و سلامت ذهن و جسم بشر دارد- رو به نابودی رفته است.
فیلم داگ نیکول در حقیقت بیشتر از ماشین تحریر، در ستایش نوعی از مواجهه با کالا و نوعی از ارتباط با چیزهاست. ستایشی که به طور ناخودآگاه به دلیل زمانهای که در آن زندگی میکنیم به مرثیهای بدل میشود برای دورانی که بجای سرپوش گذاشتن بر هر نقصی از راه خرید، در پی رفع نقص میگشتیم و به همین دلیل جهان جایی برای بهتر شدن و ما آدمهایی بودیم که میتوانستیم با دانستهها، دستها و ذهن چاره جویمان خرابیها را بهتر کنیم. فیلمی که در ستایش انسان به مثابه موجودی که تنها کارگر کارخانه زبالهسازی مصرفگرایی نیست، بلکه حتی از جسد باقی مانده از تولیدات خود هنر خلق میکند و بیشتر از چیزهای تازه در پی افقهای نو و فضاهای تازه میگردد.
مستندهای مشهور غربی خاصه آمریکایی اغلب از طریق بازی متبحرانه با ریتم و کنار هم گذاشتن خلاقانه تصاویر روی میز تدوین، از کمترین ابزار، سرگرم کنندهترین خروجی را بیرون میکشند و این در برخی از موارد پوشی میشود برای دست خالی مستند در ایده یا کارگردانی، اما ماشین تحریر کالیفرنیا ضمن ریتم جذاب، ایدهای عمیق و ماندگار را همچون هر مستند متعهدی از مسئله خود بر میسازد که همان رویکرد غیرمصرف گرایانه به مصرف یک کلا است. این مستند شاخه های داستانی پر کششی پیدا کرده که از هر آدم در رابطه با ماشین تحریر ساخته شده است، شخصیتها هر کدام داستان و حضوری کامل دارند و ایده اصلی مواجهه با ماشین تحریر را مدام ارتقا می دهند. داستان ماشین تحریر کالیفرنیا نمایانگر سلوکی است برای آموختن مهارت مصرف به دور از بیماری مصرفگرایی، مصرفی هنرمندانه که خود راهکاری است برای رسیدن به آنچه میشل فوکو فیلسوف فرانسوی در دوره واپسین پروژه فکری خود “زیست زیباشناسانه” مینامید.