درامانقد-سینما: «رنج و افتخار» آخرین ساخته پدرو آلمادوار به مانند اغلب آثار او دربرگیرنده تمامیت زندگی در یک درام بلند است. درام بلند به این معنا که یک زندگی را در دوران و مقاطع مختلف به تصویر می کشد و از درون این روند سیال میان لحظه های پر اهمیت زیست شخصیت، معنایی حقیقی و کلی را از بودن جاری می سازد. آلمودوار این بار در تجربه صادقانه «رنج و افتخار» بیشتر از همه آثار دیگرش به خودافشاگری پرداخته و گویی گوهر تجربه زیسته خود را چه به لحاظ هنری و چه به لحاظ شخصی پیش چشم مخاطب قرار داده است. او اینجا هم به مانند شاهکارهای میانی باشکوه خود همچون «همه چیز درباره مادرم»، «با او حرف بزن» یا آثار کم مایه تری چون «آموزش بد» و حتی تجربه های اولین اش مثل «مرا ببند و باز کن» و همین فیلم ماقبل آخر نه چندان جالبش «جولیتا» شخصیت اصلی را در برابر گذشته خود قرارداده و به مرور خاطراتش واداشته و با بهم آمیختن زمان، کودکی را به کهن سالی پیوند زده تا زهر غم تنهایی در پیری را با طعم عسل به تماشاگر سینمایش بچشاند و او را به دریافتی تازه از رنج برساند که البته رهایی بخش است.

این بار بهانه هم به نوعی به این تجربه «عسل گونه­»ی زهر نزدیک است؛ یک ایده شوخ و خطرناک یعنی مصرف هروئین توسط سالوادور کارگردان پیر و بازنشسته ای که در افسردگی دردهایش را می شمارد بهانه بازیابی دوباره خود می شود. مورفین مرهم دردهای سالوادور از یک سو و مرکب خاطره بازی و سفر در طول زمان از سوی دیگر است. هروئین اینجا در یک حضور نمادین بهانه ای شده است برای دیدن مادر، دیداری که همیشه در آثار آلمادوار مهم بوده و به نوعی شخصیت اصلی فیلمهایش با این ارتباط روان کاوی شده است.

در اولین پلان فیلم سالوادور درون آب استخر صلیب شکل نشسته و با لبخند محوی از رضایت چشمهایش را بسته، انگار که آب نشانه ای است از رؤیایی شیرین که او را در بر گرفته و در پلان بعدی که بسیار یادآور تصاویر و لحظه های نمایشنامه های لورکاست، رودخانه ای را می بینیم که مادر سالوادور به همراه چند زن دیگر دارند در آن رخت می شویند، سرود می خوانند و این سرود کل فضای فیلم را پر می کند. تمام فیلم بسط همین دو پلان است، بسط رهایی سالوادور، رضایت و آرامشی که رؤیا و خاطرات نسیب او می کند و فیلم دقیقاً ساختاری همچون رودی روان دارد. آلمادوار در پخته ترین سن فیلمسازی خود توانسته ساختاری به شدت محکم اما آسوده و روان در درام پردازی و صحنه سازی ایجاد کند. درام همچون رودی روان سالوادور و البته تماشاگر را دربر می گیرد و با تکیه بر ساختار بصری معجزه آسای -البته آشنای آلمادوار- با آن رنگهای مسحور کننده به معنای زندگی دست پیدا می کند.

فیلم در ستایش زیبایی و هنر است. این علاوه بر پوسته و صحنه پردازی، در شخصیت ها نیز متبلور است، از جوان بی سواد نقاشی که از سالوادورِ خردسال خواندن و نوشتن می آموزد، تا بازیگر ورشکسته و معتادی که با روایت کردن زندگی سالوادور روی صحنه از طریق هنر نمایش، میل مقاومت ناپذیر به هروئین را نابود می کند و تا خود سالوادور که امروز با نقاشی هایی که خانه اش را به موزه بدل کرده زندگی می کند و دردهایش را در خاطراتش در زاغه نشینی که هر روز زیباتر می شود التیام می بخشد.

آلمادوار حالا همچون مؤلفان بزرگ و اصیل تاریخ سینما تبدیل به کتاب زندگی شده است. شراب نابی که از پس سالها، مستی نابی به مخاطبش عطا می کند، مستی حکمت آموزی که گویی از درون ادبیات و هنری کهن سال، تازه ترین تجربه ها و احساسها را به مخاطب می بخشد، که ساده است؛ به شدت ساده، و در عین حال حکیمانه، خلاق و عمیق است.

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید