درامانقد-سینما: درک جارمن کارگردان پیشتاز و آوانگارد معاصر انگلیسی است. چندین فیلم کمهزینه و بسیار نوآورانه ساخت. از فیلم های اوست : «سباستیتین»۱۹۷۵ که گفتوگوهایش به زبان لاتین است،« کاراوادجو»،ملهم از زندگی این نقاش دورۀ رُنسانس ۱۹۸۶، «ادوارد دوم» ۱۹۹۱) که اقتباسی آزاد از نمایشنامۀ کریستوفر مارلو است،) و روایتِ خودش از زندگی ویتگنشتاین، فیلسوف اتریشی تبار (۱۹۹۳). جارمن در فیلمهایش اغلب به مضامین تاریخی میپردازد، زمان رویدادها را عمداً تغییر میدهد و تفسیرهای جدیدی را به آنها میافزاید. این کار به نتایجی بحثانگیز انجامیده، بهنحوی که آثارش با واکنشهایی شدید روبهرو شده است؛ برخی او را بهسبب جسارت در فرم ستودهاند و برخی، فیلمهایش را برای ابهام تعمدیشان طرد کردهاند. جارمن در نورت وود۶، میدلسکس۷، بهدنیا آمد. در دانشگاه نقاشی آموخت و پس از فارغالتحصیلی، در مدرسۀ اسلید در لندن درس خواند و در همانجا به صحنۀ فعالیتهای هنری دهۀ ۱۹۶۰ پا گذاشت. موفقیتش در نقاشی اندک بود تا اینکه کن راسل از او خواست طراحی صحنۀ فیلم«شیاطین» ۱۹۷۱ و بعد فیلم «مسیح وحشی» ۱۹۷۲ را برعهده بگیرد. این کار باعث شد تا جارمن با ساخت فیلمهای هشتمیلیمتری خانگی به کارگردانی رو بیاورد. جارمن در نخستین فیلم بلندش،«سباستین» شهادت سباستین قدیس را دستمایۀ تحقیق در جنسیت مردانه و گرایش همجنسخواهی ساخته است. «جشن آزادی» ۱۹۷۷ فیلم بعدی او، به فرهنگ پانک میپردازد و روایت نامتعارفی از« توفان» ۱۹۷۹اثر شکسپیر است. از فیلمهای بسیار شخصی و تجربی او عبارتاند از «سرانجامِ انگلستان» ۱۹۸۷ و باغ .۱۹۹۰
آیا سینما را میشود مطلقاً در تصاویر تعریف کرد؟ «آبی» آخرین فیلم درک جارمن است و از لحاظ بصری تنها از یک شات از صفحهای آبی رنگ در تمام ۷۹ دقیقهاش تشکیل شده است.
اگر اتمسفر قوی ارائه شده توسط رنگ آبی در میان نبود شاید حتی برخی در دادن نام فیلم به آبی شک میکردند و به آن نام دیگری مانند موسیقی اصوات میدادند. در طول فیلم صدای خود جارمن شنیده میشود که درباره تجربیاتش، ایدز و حال و هوای رنگ آبی تأمل و بحث میکند.
این اثر توسط جارمن نوشته شده است. آبی یکی از بهترینهای دهه ۹۰ و شاید یکی از بحث برانگیزترینهای سینمای معاصر باشد؛ یک شات مطلقاً آبی و روایتی قدرتمند. آبی بدون شک شاهکاری است که قادر به جابجا کردن مرزها در ذهن تک تک بینندگاناش است.
اما بی تردید فیلم «ویتگنشتاین» اثری منحصر به فرد و یگانه در آثار جارمن است که بی آنکه چندان قصد برخورد و تفاسیر بیوگرافیک از زندگی ویتگنشتاین را داشته باشد تصاویر تاتر گونه خود را در قالب متون بلاغی و خطابی از زندگی این فیلسوف تاثیر گذار قرار می دهد.
لودویک ویتگنشتاین[i](1953-1889)، فیلسوف اتریشی، شگفتآورترین ذهن فلسفی قرن بیستم بود. استعدادی معذب و وجدانی هراسآور، که میخواست از استیصال امر مطلق بگریزد. پس از نخستین اثرش دربارهی مسائل بنیادی فلسفهی ریاضیات، منطق و ماهیت فلسفه که «رسالهی منطقی-فلسفی» نام گرفت و تحول عمدهای را در حلقهی پوزیتیویسم منطقی ایجاد کرد، اعلام نمود که همه پرسشهای فلسفی را به حال خود نهاده و جهان آکادمی را ترک میکند. چند سال بعد، پس از دگرگونی عمده در افکارش به جهان فلسفه بازگشت و اثر بعدیاش طلیعهی فلسفه «زبان مفعولی» بود که در بریتانیا و ایالات متحده نفوذ یافت و «پژوهشهای فلسفی» نام گرفت. ویتگنشتاین همواره دیدگاهی غیرمتعارف درباره خداوند و امر متعالی داشت که در آخرین نوشتههایش «فرهنگ و ارزش»[ii] مندرج است.
فلسفه خاکستری است. اما زندگی و دین سرشار از رنگ است. بیتردید برای گشودن حیرتها و افتادن به حیرتهای دیگر باید به راه، ایمان داشت و اعتماد از بنیاد جان به در راه بودگی.
معنای زندگی چیست؟ فلسفه چه نقشی در شکلگیری معنای زندگی دارد؟ این که زندگی چیزی نیست که در ساحت علوم طبیعی قابل تعریف باشد یک مسئلهی جاودان از نخستین آثار تا آخرین آثار ویتگنشتاین است. زندگی مفهومی جدا از علوم طبیعی است و تعریف پیچیدهی آن در مرزهای علوم طبیعی باقی میماند. اما معنای زندگی همچنان که فلسفه و زندگی او متفاوت میشد، تغییر میکرد. در فلسفهی متأخرش معنای زندگی به حیات بشری پیوند میخورد، که ویتگنشتاین آن را در مفهوم بازیهای زبانی شرح میدهد. از نظر او بازیهای زبانی با شکل زندگی ارتباطی تنگاتنگ دارد. در واقع، هدف بهکارگیری تعبیر «بازی زبانی» این است که روشن سازد که سخن گفتن دربارهی یک زبان بخشی از یک فعالیت یا شکل زندگی است. امر معین، مفروض و نهایی برای فلسفه مبنایی برای تجربه شخصی نیست. بلکه در شکلهای زندگی است که ما فعالیتها و افکارمان را دنبال میکنیم.
درک جارمن در فضای تاتر گونه خود که متاثر از تاتر اپیک است و از ایده های برشت الهام گرفته تلاش می کند وجوه بیان گرایانه فلسفه ویتگنشتاین را در مفهوم اشکال زندگی برجسته نماید. شکلهای زندگی چیست؟ مفهوم شکل زندگی با مفهوم تصویر جهانی مرتبط است. به همین دلیل ویتگنشتاین مینویسد: «من میخواهم یقین به هر چیزی را شکلی از زندگی بدانم.» تصویر- جهان نه درست است نه غلط و نه صادق است و نه کاذب، بحث دربارهی حقیقت فقط ممکن است در یک تصویرـ جهان میان طرفهای بحث که در یک شکل زندگی واحد سهیماند صورت گیرد. هنگامی که کسی انکار میکند آن چه را که بخشی از تصویر-جهان دیگری است، این مسئله ممکن است حماقت به نظر برسد، اما کاملاً یک تفاوت بسیار عمیق فرهنگی است. اگر کسی تردید کند در این که جهان پیش از آنکه او به دنیا بیاید وجود داشته، ممکن است ما او را دیوانه بپنداریم، اما در یک فرهنگ خاص ممکن نیست پادشاهی به قدرت برسد با این اعتقاد که جهان با او آغاز شده است؟ شکلهای زندگی دادههایی هستند که فلسفه نمی تواند آنها را مورد پرسش قرار دهد. بلکه بوسیله هر پژوهش فلسفی پیشفرض گرفته میشوند. اکنون به سویههای دیگر این مسئله میپردازم که اگر شکلهای زندگی بخواهند به عنوان امور معین و مفروض پذیرفته شوند، فلسفه چگونه میتواند تأثیری بر زندگی روزانه ما داشته باشد. پس فایده فلسفه چیست؟ ویتگنشتاین می نویسد: فلسفه قرار است گرهها را در تفکر ما باز کند و برای انجام این کار باید اعمال پیچیدای انجام دهد. نتایج فلسفه به سادگی صاف کردن گرههای یک نخ است. پیچیدگی فلسفه از موضوع غامض آن ناشی نمیشود، بلکه از گرفتاری فهم گره خوردهی ما ناشی میشود. فلسفه به ما نگرش روشنی عطا میکند از راهی که ما در آن کلمات را به کار ببریم. بنابراین رسالت فلسفه کشف ماهیت زبان نه با جستجوی نظام متافیزیکی پنهان در آن بلکه با روشن کردن آن چیزهایی است که همهی ما از قبل آن را به نحو آشفتهای میدانیم.
اگر ارزش فلسفه صرفاً این است که ما را از شر معضلات فلسفی نجات دهد. پس اصلاً چرا تفلسف کنیم؟ آیا سادهتر نیست که نگاهی هم به کتابهای فلسفی نیندازیم؟
جارمن تصاویر خود را به پرسش هایی دوباره درباره فلسفه ویتگنشتاین تبدیل می کند و نه صرفا بررسی و یا توصیف فلسفه او. پاسخ ویتگنشتاین از پس تصاویر جارمن این است که فلسفه نه تنها برای فیلسوفان مفید است بلکه در وجود هر یک از ما آگاهانه یا ناآگاهانه وجود دارد.
در زبانی که ما بکار میبریم فلسفهای نهاده شده است. فلسفه مجموعهای از تئوریها و قضایا نیست، بلکه در طبیعت گمراهکنندهی دستور زبان سطحی زبانهای واقعی تجسم پیدا میکند به شیوهای واقعی که در آن کلمات به کار برده میشوند زبان ستم و سحری غریب را بر ما اعمال میکند. ما تنها میتوانیم خود را از این ستم و سحر با طغیانی مفرط در برابر زبان و جنگیدن ضد اغواگری مبرم زبان به شیوهای که اشتباهات زبان خود را در پروسهای فلسفی آشکارکند، نشان دهیم.
فلسفه نیازمند کوششی است که بیش از آن که عقلانی باشد، ارادی است.
فداکاری و ایثاری که فلسفه میطلبد فینفسه یک فداکاری بزرگ نیست: کنار نهادن برخی از مفاهیم که روشنی پرسش را از ما گرفتهاند. آیا فیلسوف حق بیشتری دارد که به افراد بگوید چگونه باید زندگی کنند؟ آیا فلاسفه میتوانند آنگونه که برخی از آنان اندیشیدهاند معنای زندگی را به ما بیاموزند؟
ویتگنشتاین در سراسر زندگیاش انکار کرد که علم یا فلسفه میتواند معنای زندگی را بیان کند. او در «رساله منطقی ـ فلسفی» نوشت : ما احساس میکنیم وقتی همهی مسائل علمی ممکن پاسخ داده شوند، مسئلهی زندگی دست نخورده باقی میماند و این خود یک پاسخ است.[iii]
مسائل زندگی چیست؟ دو مسئله ممکن است به ذهن متبادر شود، یکی آنکه من با زندگیام چه باید بکنم؟ دوم آن که معنای زندگی چیست؟
برخی ممکن است سؤال کنند که آیا این دو پرسش از هم متمایزند؟ اگر معنای زندگی من، معنایی باشد که من به زندگیام میدهم، در این صورت هر دو سؤال یکی است. اما این چیزی نیست که بتوان آن را مفروض گرفت. برخی از فلاسفه (برای مثال اگزیستانسیالیستها) فکر کردهاند که پیششرط مواجهه با مسئله اول درک این مطلب است که هیچ پاسخی به سؤال دوم وجود ندارد. در این جا تفکر ویتگنشتاین متفاوت است. این درست است که او یافتن راه حل را در پاک کردن مسئله میدانست، اما این بدین معنا نبود که زندگی ضرورتاً بیمعنا است. اگر زندگی معنایی داشته باشد، آن معنا چیزی است که نمیتوان آن را بیان کرد بلکه خودش را باید نشان دهد. اما زندگی با معنا چه خواهد بود؟ ما از آنچه که زندگی بیمعنا میتواند باشد در نامهای که ویتگنشتاین به دوستش انگلمن نوشت می توانیم نکاتی را دریابیم:من رسالتی داشتم و آن را به فرجام نرساندم و اکنون این قصور دارد زندگیام را خراب میکند. من باید اختری در آسمان میشدم به جای آنکه این گونه به زمین متوسل شدهام[iv].
فهمیدن معنای زندگی به معنای داشتن باور راسخ به این نکته است که زندگی ارزش زیستن را داشته است. در مقام مقایسه با توالی رویدادهای بیارتباط، زندگی بامعنا، زندگیای است که شامل انجام رسالتی باشد. اما اگر رسالتی وجود دارد چه کسی این رسالت را تعیین میکند؟ برخی خواهند گفت هر کسی خودش وظیفه و رسالتش را در زندگی تعیین میکند. این پاسخ ویتگنشتاین نیست. برای او این رسالت را خدا مقرر میکند. او در جنگ جهانی اول در یادداشتهایش نوشت:” ایمان به خدا به معنای فهم آن است که زندگی معنایی دارد.”
خدا وضعکنندهی رسالت و داور انجام آن است. هنگامی که ویتگنشتاین در مورد این مسئله در کلاسهایش بحث میکند، نقش اصلی را اغلب مفهوم داوری الهی بازی میکند. برای مثال فرض کنید که فردی برای زندگی اعتقاد به روز رستاخیز را ارشاد کند. هر زمان که او هر کاری را انجام میدهد این روز پیش دیدگان اوست. این باور به روز رستاخیز به یک معنا محکمترین باور است زیرا او به خاطر این روز اعمالی را مرتکب نمیشود.
ما می توانیم بگوییم که آنچه به زندگی معنا میدهد ایمان است. اما ویتگنشتاین چه تصوری از ایمان دارد؟ او بسیار مخالف این نظر است که ایمان پذیرفتن یک آموزه یا سنت باشد.
“مسیحیت یک آموزه نیست، منظورم این نیست که نظریهای برای نفس بشر نیست. بلکه توصیف آن چیزی است که واقعاً در زندگی بشر روی میدهد. زیرا آگاهی از گناه یک رویداد واقعی است و یأس و رستگاری از طریق ایمان هم یک رویداد واقعی است.”[v]
جارمن تلاش می کند تا شیوه بلاغی خود را در امتداد طرح شیوه های گوناگون زندگی قرار دهد و بهترین الهام بخش برای او ایده ها و زندگی ویتگنشتاین است.
تئاتر اپیک در صدد آن است که آنچه را که بر روی صحنه به نمایش گذاشته شده، از هیجان تهی کند از اینرو یک داستان قدیمی اغلب بیش از یک داستان جدید مورد استفاده تئاتر اپیک قرار میگیرد. برشت با مدِّ نظر قراردادنِ این پرسش که آیا اتفاقات نشان داده شده در تئاتر اپیک نبایستی از پیش شناخته شده باشند، بر آن است که ارتباط تئاتر اپیک با داستانش، شبیه رابطهی معلم باله با هنرجوی خویش است؛ (تئاتر چینی دقیقاً در همین مسیر پیش میرود. برشت در «چهارمین دیوار چین» دِین خود را به این تئاتر ادا میکند.) اگر تئاتر جای نشاندادن رخدادهاییست که پیش از این شناخته شده هستند، پس ظاهراً مناسبترین رخداد، میتواند رخدادهای تاریخی باشد.
درک جارمن در فیلم «ویتگنشتاین» تمامی امکانات تاتر اپیک را به کار گرفته است تا فلسفه از پس تاریخ به صحنه در آید و پرسش های خود را نو کند و به طور قطع این تجربه بصری تازه به جای این که صرفا فیلمی بیو گرافیک باشد بر غنای سینما افزوده است.
…
[i] Ludwig Witgenstein, The Duty Of Genius, Rejmonk, Penguin Book,1990
[ii] Culture And Value (Oxford:Blackwell),1980
عنوان آلمانی:
Vermischte Bemerkungen,Witgenstein,Gutingen,1959
[iii] رساله منطقی- فلسفی، ترجمه میر شمس الدین ادیب سلطانی، ویراست دوم، امیر کبیر،1379، ص115
[iv] In Paul Engelmann(ed), Letters From Ludwig Witgenstein,Witha Memoir(Oxford:Blackwell),1967,P41
[v]Ludwig Witgenstein, Culture And Value (Oxford:Blackwell),1980,P28